اسير بيدادگر (قسمت سوم)
محسن عباسلو، کانون آوا، دهم ژوئیه 2007
این سلسله مقالات که درحال حاضر با کمک کانون آوا تنظیم و منتشر می گردد در انتها بصورت کتابی در خواهد آمد که تا تجربه ای باشد برای نسل بعد از ما تا دیگر اسیر شیادان دیگری تحت هر عنوان و بخصوص فرقه مجاهدین نشوند.
حدود چندين ساعت همين جور با هم بحث ميكرديم.بحث هائي كه هيچ نتيجه اي نداشت.حرف كلي آنان اين بود كه من بايد قوانين تشكيلاتي فرقه را بپذيرم و به انتقاداتم از فرقه پايان داده و دوباره به مناسبات برگردم بدون آنكه ذره اي به نظرات و انتقادات من توجه شود.جلسه در واقع يكطرفه بود و فقط من ميباست حرفهاي آنان را مي پذيرفتم.اما من از حرفهايم كوتاه نيامدم، حرفهائي كه حرف دل خيلي ها بود.
پس از آنكه آنها نتوانستد مرا قانع به پذيرش بي چون و چراي قوانين فرقه كنند كار را به دادوقال كشاندند.سهيلا و محمدرضا موزرمي و ساير نفرات حاضر در جلسه شروع به فرياد كشيدن بر سر من نمودند.آنان با لحني توهين آميز به من ميگفتندكه خفه شو! تو كي هستي كه از سازمان ايراد ميگيري ؟
اصلاً تو كي هستي و از طرف كي به اين جا آمده اي؟ يالا جواب بده! من هم جواب دادم كه خودتان بهتر ميدانيد كه من كي هستم و براي چه به سازمان آمده ام.سهيلا صادق گفت خودت را به خريت نزن يالا بگو كه از طرف كي به اين جا آمده اي؟
بلي داشتند يواش يواش پيش ميرفتند تا اينكه حرف آخرشان اين بود كه تو مأمور رژيم ايران هستي و ماهم ميدانيم كه تو از طرف رژيم ايران به سازمان آمده اي و بايد اعتراف كني!
اين همان جوابي است كه در طول اين سالها فرقه به منتقدين و مخالفين خود داده است.رويه هميشگي اين فرقه اين بوده و هست
هنگامی كه فرقه در برابر انتقادات منقدين خويش جوابي براي گفتن ندارد به شانتاژ و تهمت زدن روي مي آورد تا شايد به اين شيوه بتواند مخالفين را وادار به سكوت بنمايد.
حرفهايي پوچ، ميان تهي وبي ارزش كه نه تنها هيچ ارزش حقوقي و قانوني ندارد بلكه آنقدر ماهيت كثيف فرقه بر همگان عيان گشته است كه در عالم سياسي نيز كسي به اين حرفهاي فرقه توجهي نميكند.
آنقدر اين حرف شكنجه گر فرقه مسخره بود كه من زدم زير خنده و گفتم كه شوخي ميكنيد.خودتان را مسخره ميكنيد يا من را؟! همه من را ميشناسند و خودتان هم ميدانيد كه اين حرفها به من نمی چسبد.
چون با سيستم شما مخالف هستم اين حرفها را ميزنيد و ميخواهيد كه دهان مرا ببنديد.اما من كسي نسيتم كه با اين حرفها جا بخورم.من به خاطر برقراري دموكراسي و آزادي در كشورم قدم در راه مبارزه با حكومت ملاها گذاشته ام و به سازمان پيوسته ام.اما متأسفانه حالا هر چه اين جا ميبينم نقض حقوق انساني و مصداق استبداد مطلق است. من كوتاه بيا نيستم و اگر هم خيلي از نوع رفتار من در سازمان ناراحت هستيد پس چرا با درخواستهاي مكرر من مبني بر خروج از سازمان موافقت نميكنيد؟!
نفرات حاضر در جلسه شروع به فحاشي كردند.با داد و بيداد ميخواستند مرا بترسانند. اما من كوتاه بيا نبودم،.تا اين كه جلسه بدون هيچ نتيجه اي تمام شد.سهيلا صادق در پايان جلسه گفت برو و امشب خوب فكر كن اميدوارم كه سر عقل بيائي و خودت با زبان خويش اعتراف كني كه نفوذي رژيم ايران هستي، در آنصورت ما هم به تو كاري نداريم. اگر خودت حرف بزني و واقعيت را بگوئي ما هم به تو كمك ميكنيم.
سپس من را به يك ساختمان بردند. من در آنجا تنها بودم.در را قفل كردند و رفتند.خيلي خسته شده بودم و سردرد گرفته بودم.از بس كه با هم جر و بحث كرده بوديم و مرا تحت فشار روحي قرار داده بودند، گيچ شده بودم.آخه من تنها ميبايست به سؤالات جورواجور چندين نفر جواب ميدادم.
آن شب تا صبح خوابم نبرد.در تمام طول شب با خودم فكر ميكردم و پيش خودم ميگفتم كه خدايا اينهاچه ميگويند؟! چي راجع به سازمان فكر ميكردم حالا چي شد؟! خدايا چكار كنم! در بد باتلاقي گير افتاده بودم.
آن شب گذشت. روز بعد صبح زود مهدي به دنبالم آمد و گفت كه لباسهايت را بپوش بايد برويم جلسه.
با هم به يك سالن رفتيم كه نزديك ورودي سازمان بود. و بعضي اوقات فهيمه ارواني از اعضاي شوراي رهبري فرقه در آنجا جلسه ميگذاشت.وارد سالن شديم. من سلام كردم. جلسه بزرگي بود، خود فهيمه ارواني نيز نشسته بود و رياست جلسه را بر عهده داشت.وي جواب سلامم را به سردي داد و گفت بنشين.افراد ديگري كه در جلسه حضور داشتند عبارتنداز: فرشته شجاع، سيلا صادق، نادر رفيعي نژاد،حسن محصل ( جلال ) حبیب گودرزی ، محمد سادات دربندی ( عادل ) رضا مرادی ، سعید خدائی صفت ، فرهاد الفت ( منوچهر ) حسن عزتی ( نریمان ) اسدالله مثنی ، مهدی برائی ( احمد ) و اسماعیل عبدالی تمامي اين افراد از كادرهاي درجه يك فرقه به شمار مي آيند.جلسه با حرفهاي فهيمه ارواني شروع شد.
ا و گفت: فكرهايت را كرده اي و آماده اي كه حرف بزني؟ ما همه اين جا جمع شده ايم كه ترا تعيين تكليف كنيم.با ما همكاري كن ما هم كمكت ميكنيم.سپس در مورد پروسه اي كه در سازمان گذرانده ام و حرفهائي كه بر عليه سازمان زده بودم صحبت كرد(به اصطلاح آنان در مورد دوراني كه مناسبات سازمان را شخم زده بودم).او از من خواست كه دليل كارهايم را توضيح دهم.و ميگفت : چرا تو هرجا ميرسي بر عليه سازمان حرف ميزني ؟ تو بجاي اينكه از مناسبات سازمان دفاع كني و اگر كسي هم بر عليه سازمان حرفي زد بزني تو دهنش، حالا خودت بر عليه سازمان حرف ميزني! دليل اين نوع رفتار تو چيست ؟ چرا تو كه هميشه مدافع سازمان بودي حالا بر عليه سازمان كار ميكني؟
من در جواب گفتم: خواهر فهيمه شما خودتان خوب ميدانيد كه من با چه انگيزه بالائي براي مبارزه با رژيم به سازمان آمده بودم و با چه مشقت و سختي خودم را به سازمان رساندم.من سالها در ايران هوادار سازمان بوده ام و از سازمان دفاع ميكرده ام.چون واقعاً فكر ميكردم سازمان آزاديخواه است ومردانه وار دارد با آخوندها ميجنگد.ما به خاطر مبارزه با استبداد و خودكامگي به اين جا آمده ايم. آمده ايم كه حق وحقوق مردم را از آخوندها بگيريم. اما بعد از مدتي كه از حضور من در سازمان گذشت من متوجه شدم كه در سازمان عليرغم تصورات قبلي من خبرهاي ديگري است. و سازمان با تصورات قبلي من تفاوتهاي زيادي دارد.
فهيمه پرسيد مثلاً چه خبرهائي ؟! و سازمان با تصورات قبلي تو چه تفاوتهائي دارد؟!
ادامه دارد