اسير بيدادگر ( قسمت آخر)

اسير بيدادگر ( قسمت آخر)
محسن عباسلو، کانون آوا، سوم اکتبر 2007
این سلسله مقالات که درحال حاضر با کمک کانون آوا تنظیم و منتشر می گردد در انتها بصورت کتابی در خواهد آمد که تا تجربه ای باشد برای نسل بعد از ما تا دیگر اسیر شیادان دیگری تحت هر عنوان و بخصوص فرقه مجاهدین نشوند
من لوازمم را جمع و جور كردم. پس از چيزي نزديك به دو ساعت صالح به دنبالم آمد و با يك خودرو لندكروزر به طرف يگانمان حركت كرديم. دربين راه تمام تأكيد صالح بر اين بود كه مبادا در مورد اتفاقاتي كه در اين دوران ( دوراني كه من در بازداشت ضد اطلاعات فرقه بودم ) روي داده است با كسي حرفي بزني. او ميگفت اگر هر كس از تو پرسيد در اين ايام كجا بوده اي، تو در جواب بگو از طرف سازمان جائي به مأموريت فرستاده شده بودم. فقط همين را بگو و بس.
البته در بين حرفهايش چندين بار غير مستقيم به من فهماند كه اگر در مورد اين حوادث با كسي حرفي بزنم اين بار ديگر مورد خشم و غضب شديدتر فرقه واقع خواهم شد.
من نيز كه تازه فهميده بودم كه ته خط و آن روي سكه مسئولين فرقه چيست و كاملاً چهره بي نقاب فرقه را با پوست و گوشت تنم لمس كرده و ديده بودم، حرفهاي صالح را تأييد ميكردم و به او ميگفتم : خيالت جمع باشد به كسي حرفي نخواهم زد.
به يگانمان رسيديم. وقتي كه من وارد آسايشگاه يگانمان شدم همه هم يگاني هايم جا خوردند. آخه آنها فكر ميكردند كه من را نيز مثل بچه هاي بلوچ و…… سر به نيست كرده اند.آنها از اينكه دوباره من را زنده ميدند شوكي شده بودند. اين بچه ها خوب ميدانستند كه در اين مدت و در جريان موج عظيم سركوب ها خيلي ها ناپديد شده بودند و معلوم نبود كه چه بلائي به سرشان آمده است. آنان فكر كرده بودند كه سر من را نيز زير آب كرده اند.
با تك تك هم يگانيهايم روبوسي كردم.وقتي كه با تك تك آنان احوالپرسي ميكردم بدون آنكه من حرفي بزنم آنان ميگفتند: خدا را شكر كه زنده اي، اصلاً باورمان نميشود، اما معلوم است كه حسابي حالت را جا آورده اند.
من در جواب دوستانم ميگفتم:‌ نه بابا اين حرفها چيه، رفته بودم مأموريت!
هيچ كس با اين حرف من موافق نبود و با چشمانشان به من ميگفتند كه دروغ ميگوئي. من اين حرف را كاملاً از چشمان تك تك اين قربانيان فرقه رجوي ميتوانستم بخوانم.
همه بچه ها مثل هميشه منزوي و مأيوس بودند. در اثر موج سركوبها نوعي سكوت مرگبار بر فضا حاكم شده بود و ديگر كسي علناً جرأت نميكرد مثل چند ماه قبل آشكارا و بي محابا بر عليه فرقه اعتراض كند و موضع بگيرد.
من گوشه اي از داستان شكنجه ها و اتفاقاتي را كه افتاده بود به چند تن از دوستان نزديكم و به كساني كه كاملاً به آنها اعتماد داشتم بازگو كردم و به آنان هشدار دادم كه بيشتر مراقب رفتار خودشان باشند.
من به اين افراد ميگفتم كه از آنچه ما فكر ميكرديم مسئولين ارشد فرقه وحشي تر و درنده خوترند بنابراين مصرانه از آنان ميخواستم كه با احتياط بيشتري رفتار كنند تا ببينيم در آينده چه پيش خواهد آمد.
از آنروزي كه من دوباره به يگان برگشتم در ديد بچه ها من آن محسن قبلي نبودم. كاملاً منزوي بودم و ديگر مثل گذشته ها علناً به فرقه ايراد نميگرفتم و حتي در بعضي از نشستها بنا به دستور فرمانده هایم از جا بلند ميشدم و به دفاع از فرقه ميپرداختم.
اما اين رفتار من، ساير نفراتي را نيز كه دقيقاً از ماجراي شكنجه شدن هاي من اطلاع نداشتند به اين باور مطلق رسانيده بود كه حسابي حال منرا گرفته اند و بر خلاف خواسته و انتظار مسئولين فرقه، اين تغيير موضع يكباره من به جاي اينكه به نفع فرقه باشد، بيشتر داشت به ضرر فرقه تمام ميشد به اين دليل كه من تنها نفري نبودم كه يكباره خاموش شده بودم خيلي از نفرات ديگري نيز كه مدتي غيبشان زده بود و دوباره به مناسبات برگردانده شده بودند ساكت و خاموش شده بودند. اين نفرات نيز مورد شكنجه و آزار و اذيت شكنجه گران فرقه واقع شده بودند. در نتيجه، اين وضعيت همگان را به اين باور رسانيده بود كه فرقه مجاهدين خلق آن چيزي نيست كه مسئولين مدعي آن هستند و چهره سركوبگرانه مسئولين بر همگان برملا شده بود.
اندك افرادي نيز كه هنوز در مورد خوب يا بد بودن فرقه ترديد داشتند به آگاهي رسيده و به اين واقعيت پي برده بودند كه فرقه داراي مناسباتي خشن و سركوبگرانه است.
در آن شرايط تنها چيزي كه اين نيروها را ساكت نگه داشته بود همين جو ارعاب گونه اي بود كه مسئولين فرقه بوجود آورده بودند.
اما اين ظاهر قضيه بود. وقتي كه وارد دنياي افكار تك تك قربانيان فرقه رجوي ميشدي به راحتي ميفهميدي كه رهائي از تارهاي عنكبوتي اين تشكيلات پليد و ضد انساني، آرزوي تك تك اين نفرات است. همگان منتظر فرصت مناسبي بودند تا خويشتن را از دامي كه در آن افتاده بودند رها كنند.
در ظاهر امر مسئولين ناپاك فرقه بر اوضاع مسلط شده بودند اما ماها يعني قربانيان اين تشكيلات شيطاني ايمان داشتيم كه اوضاع براي هميشه اينگونه باقي نخواهد ماند و روزي آتش خشم ما سركوب شده گان، ستون هاي لرزان اين جريان ضدبشري را فرو خواهد ريخت و ديري نخواهد پائيد كه شكنجه گران فرقه و رهبر شيطان صفت اين فرقه بايد در پيشگاه مردم ايران جوابگوي اين همه ظلم، خيانت و بيدادگري خويش باشند.
در تحولاتي كه در آينده اي نزديك پس از اين دوران رخ داد يعني آغاز جنگ آمريكا و نيروهاي ائتلاف با حكومت پدر خوانده رجوي ( صدام حسين ) در سال 2003 ميلادي، فرقه مجاهدين خلق نيز تحت الشعاع اين جنگ قرار گرفت و اين حادثه موقعيت خوبي بود براي شعله ور شدن آتش خشم قربانيان فرقه بر عليه گرداننده گان فرقه مجاهدين خلق.
بار ديگر سيل انتقادات سركوب شده گان فرقه بر عليه مسئولين بيرحم و قوانين ضد انساني تشكيلات مجاهدين خلق طغيان كرد. اين سيل شالوده فرقه را درهم ريخت و منجر به شكل گيري انقلاب بزرگ اعضاي ناراضي فرقه بر عليه رهبري و گرداننده گان تشكيلات فرقه شد.
انقلابي كه منجر به رهائي صدها تن از اسيران اين فرقه شد و فرقه مجاهدين خلق ايران را در سراشيبي سقوط و نابودي حتمي قرار داد. هر چند كه باز هم مسئولين فرقه با به راه انداختن جوخه هاي سركوب و با راه اندازي مجدد بساط شكنجه ها و زندان ها سعي در كنترل مجدد اوضاع داشتند اما اين بار ديگر نوبت پيروزي مظلومين بود. اين دوران منشأ شكل گيري حوادث زيادي شد كه در مبحث ديگري بنده به آن خواهم پرداخت.
خوانندگان گرامي : مطالبي را كه در اين سلسله مقالات بيان كردم گوشه اي كوچك و ناچيز از واقعيات دروني فرقه مجاهدين خلق ايران بود. اميدوارم كه اين گونه تعبير نشود كه بنده خداي ناكرده از سر انتقام گيري اقدام به تحرير اين مطالب كردم. اين مدتي كه من اقدام به نگارش اين مطالب ميكردم يكي از دوران سخت زنده گي من بود به اين دليل كه زمان زيادي از وقوع اين حوادث نمي گذرد و آثار شكنجه هائي كه من متحمل آن شده ام هنوز بر زنده گي من تأثير گذار است. از نظر خواسته هاي شخصي، حكم بر آن بود كه بنده سعي كنم آن دوران را به فراموشي بسپارم و به امور زندگي فردي خويش رسيدگي كنم.
درست است كه ياد آوري دوران سياهي كه من در درون فرقه مجاهدين خلق گذرانده ام آرامش من را برهم ميريزد و كابوسهاي شبانه را براي من به ارمغان مي آورد اما نبايد فراموش كرد كه هنوز صدها نفر اسير اين فرقه شيطاني هستند.
افرادي كه خيلي هايشان را من از نزديك ميشناسم و ميدانم كه كمترين سنخيتي با فرقه مجاهدين خلق ندارند اما هنوز بنا به دلايل مختلف اسير بيدادگري اين فرقه هستند.
فراموش نكنيم كه اين افراد فرزندان آب و خاك كشور ما هستند. فرزنداني كه نه گناهكار بلكه فريب خورده و نيازمند ياري هستند.
از آنجا كه اعمال شكنجه هاي روحي و جسمي جهت كنترل نيروهاي فرقه از نظر مسئولين اين جريان امري عادي و طبيعي است و متأسفانه با اخباري كه از گوشه و كنار به گوش ميرسد همچنان اعمال شكنجه ها در فرقه ادامه دارد بنابراين بر هر انسان شريف و آزاده و طرفدار حقوق انسانها واجب است كه به هر طريقي كه ميتواند به ياري اسيران فرقه رجوي بشتابد.
نكته مهم تر آن است كه هنوز افرادي كه اگر بنا به دلايل مختلف با اين تشكيلات ضد انساني و ضد ايراني رابطه و همكاري دارند به خود آيند و تا دير نشده حساب خويشتن را از اين شيادان جدا كنند.
افرادي نيز كه در حيطه تبليغاتي اين فرقه قرار دارند اميدوارم كه به هوش باشند و به دام اين بيدادگران نيفتند و از سرنوشت افرادي مثل من در درون فرقه مجاهدين عبرت بگيرند و زندگي خويش و آينده شان را به تباهي نكشانند چرا كه پيشگيري بهتر از درمان است.
فراموش نكنيم كه اين تشكيلات بسته با رفتارهاي فرقه گرايانه مذهبي داعيه اپوزيسيون حكومت ناپاك حاكم برايران را نيز دارد.
فرقه اي كه هنوز در حاكميت نيست ، در آن هيچ انتخابات درون حزبي وجود ندارد ،‌رهبري آن خودخوانده است ، اعضاي آن از كمترين آزادي عملي برخوردار نيستند، شكنجه ،‌سلول انفرادي ،شانتاژ و ترور به طور سيستماتيك جزئي از ساختار آن است.
صرفنظر از موقعيت متزلزل كنوني فرقه تروريستي مجاهدين حال سؤال اين است آيا اين تشكيلات ميتواند نويد بخش آزادي ،‌مردم سالاري و حقوق بشر براي مردم ستمديده ايران باشد ؟!
باشد كه تاريخ قضاوت كند.
محسن عباسلو 03.10.2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا