دوزخیان!

میترا یوسفی، بیست و دوم آوریل 2008
راستی در دایره ی شرارت رجوی چه می گذرد که گرفتاران را این چنین برعلیه عزیزان شان می شوراند.
میزان شکنجه وتهدید تا کجاست که سر به جهنم می زند؟ آیا رجوی خنجر دو لبه می جست تا رها شده و هم گرفتار، هر دو را بیازارد. در حقیقت این خصلت لئیم و دستاویز شیطانی را سالها پیش در اروپا و برعلیه فرزانه ی آزادیخواه دکترعلی اصغرصدرحاج سید جوادی، از زبان برادرزاده اش آغاز کردند. « دکتر علی اصغر حاج سیدجوادی» که رجوی ها به اعتبار نامش روبه صفتانه در خویشاوندی کوشیدند تا منافقانه سازمان شان را به زیور روشنفکری بیارایند.
سپس شامل دکتر ابوالحسن بنی صدر گشت، همان که مجاهدین زیر سایه اش فرصت طلبانه سعی کردند خودی نشان دهند و رجوی در حاشیه ی عکس های مطبوعاتی ایشان به عنوان نخستین رئیس جمهوری ایران زمین، جایی بگیرد و خودی بنمایاند.خوشبختانه دکتر مسعود بنی صدر نویسنده ی خوش دست « خاطرات یک شورشی »، از دل زشتی هایی که براطرافش تنیدند برخاست و رستگار شد واز پسرعمویش پوزش طلبید، دریغا برای شهرزاد صدر حاج سید جوادی، شاید به نکبت خویشاوندی مریم رجوی، رهایی، دستکم تاکنون، میسر نگشت.
با گذشت زمان و بازشدن دست رجوی وسازمانش که اشتباه پشت اشتباه و غلط اندر غلط ماهیت فرقه ی خونخوار مافیایی اش آشکار گشت. همراه با امواج سرکش رویگردانی و گسستن ها، حربه ی لئیمانه ی رجوی هم صیقل داده شد و قلب های بیشتری درید. تهمت زدن و توهین وفحاشی هاست که کعب الاحبارهای بی آبرو و میرزا بنویس های گنهکار رجوی به رقعه می زنند ودر نهایت نه بیشتر از آبروی خود می برند و لبخند تلخ وتمسخر بر لب هر ناظری می رانند.
آری، اگرچه به خیال خودش خنجر دو لبه تیز می کرد مگر گسسته گان دل آزرده و جگرسوخته را در سیل اتهامات ناروا به مقابله به مثل وادارد و گروگان را تنهاتر و بی پناه تر و بی آبروتر از همیشه به مشت گیرد.
خوشا برای هر شاهد و ناظری، شیوه ی تکراری لاطائلات ، مشت نویسنده اصلی را باز می کند و گسسته گان مجرب و تونل وحشت رجوی پیموده، آگاه و آشنا به شیوه ی منحوس نوشته ها، می دانند فتنه از کجا و فرمان از جانب کیست ، بزرگوارانه صبر و سعه ی صدر بر وسوسه های شیطانی پیشه می نمایند.
فرآورده های منحوس رجوی برعلیه قهرمانان آزاده از قلعه ی بدنام اشرف و یا سوراخ رسوایی در حومه ی پاریس و یا هرجا که مجاهدین محافل گناه آلوده ی خوبش برپا می کنند، بیرون می زند.
بنام فرزندان مجاهد پیشتاز و مبارز آزادیخواه « هادی شمس حائری» چه لاطائلات که بافتند و توهین نامه ها که با امضای همسرگرفتارش در نشریه ی سخیف « مجاهد» و دیگر بازارهای کم فروش و رسواشان به چاپ زدند.
برعلیه « حبیب خرمی » قهرمان که بدنبال رهایی خویشتن به مسئولیت آزادی پسرش « بهادر » که همچون دیگر فرزندان مظلوم افراد نگون بخت رجوی از سر خیرات و بخشش های مزورانه و بخیلانه ی رجوی به بردگی نزد مزدوران فرقه واگزار شده بود، به کانادا شتافت و هنگامه ها برپا کرد مگر بتواند گره های وکلای گرانقیمت رجوی بگشاید( که پشتوانه ای مزدوری آنها در بالاترین رقم، از ارتشاء قوت و روزی ملت عراق به بهای رشوه طلبی برعلیه مردم ایران می آید) و فرزندش آزاد کند وکرد. رجاله گان رجوی به قول تکراری خودشان در این « کارزار»، صورتک همسر گرفتارش در اشرف را به چهره ی بی آبروی خویش نهادند.
درهمین شمار بود آنچه بر علیه « محمد سبحانی» نویسنده خاطرات تکان دهنده ی « روزهای تاریک بغداد » کردند و از جانب همسر اسیرش در قلعه ی سنگباران دنیای واقعیات، موسوم به اشرف، فحاشی و خودکشی نامه ها نوشتند که خوشبختانه از هر سو به زیان و ضرر محتوم رجوی ها منتهی شد.
حقیقت این که پس از سالها درگیری، کمی گوشه گیری می طلبیدم مگر از های و هوی شیطانی رجوی ها فراغتی گیرم، همانطور که همگام و همراه ما در پیوستن و گسستن از ننگ رجوی « دکتر مسعود بنی صدر» ، رجوی را مهجور از کمترین پایگاه مردمی در ایران می شناسد و برآن پای می فشارد، و یقین« کریم حقی » پیشتاز فعالیت های بحق رهاشده گان که« کسی براسب مرده شرط نمی بندد!». اما به معرکه کشانیدن دوشیزه ی گرفتار در قلعه نفرینی اشرف، که زار و ناتوان و نحیف، در حضور جمعی از بانوان بادیه نشین( یقینا معتقد به احترام والدین متحیراز سرکشی این دختر جوان)، سربه فحاشی « والدینش » زد، به گناه سفر شرافتنمدانه و بالاترازخط شان به مهر صیانت از فرزند، به صحرا وبیابان در تلاش رهایی دختردلبند و آزاد کردن وی که آزاده بدنیا آمده بود از کنیزی رجوی! و همچنین پرده برداری برادر « سمیه »، « محمد محمدی» از رجاله ی مونثی که از طریق تلفن و به نقش « سمیه » نزد اقوام درون مرزی ، به تهدید پدرش، رفته بود. صبر مرا شکست.
این جریان شاید برای بعضی که هنوز رجوی ها را نشناخته اند ویا به طورفردی چنین بی شرمی های اورا تجربه نکرده اند،اغراق آمیز ومشکوک جلوه کند.
باید بگویم و شهادت دهم که چنین بازی زشتی با خانواده ما هم رفت. رجاله مذکری به پسرم تلفن کرده بود تا به تهمت های رجوی گونه بر مادرش روند. جوانی که مجرب از حوادث تلخ رجوی ها، اساسا از سیاست دوری می جوید و با زندگی در جامعه ی آزاد سوئد، رشته ی تحصیلی اش و همچنین بلند نظری ذاتی، فرقه بازی را محکوم می کند.
سپس برای تکمیل زشتی وشرارت، پدرش را در برنامه سخیف تلویزیونی شان به خاک و خون کشیدند تا برعلیه پسرش دروغ ببافد و افترا زند. حرفهای رجوی را به او نسبت داده، ودرپی طینت شیطانی و کهنه ی تراژدی سازی رجوی، به گونه یی شبیه خوانی داستان رستم و سهراب کند. پدری برعلیه پسرش! و این بار عامدانه و شناخته( در شاهنامه قهرمانان مظلوم یکدیگر را نمی شناختند) حکومت ایران را برعلیه او بشوراند.
وما نیزدر طرف محق برعلیه طرفه بری های حرام رجوی، از کمترین آزاری بر همسربینوا و پدر مهجور فرزندانم، احترازکردیم. که حق بجز این نیست. ما شترپرکینه و پیر فتنه و قداره بندان هتاک و خون آشام و بی آبروی این کاروان همواره در زیان این حهان و دینای دیگر را می شناسیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا