حسین نصوری – بوشهرجوان بودم و آرزوی سعادت و آزادی کشور و مردمم را داشتم و در تار و پودم طغیان می کرد و خوشحال که تا چند روز دیگر به آرزوهایم خواهم رسید چه زنده باشم یا نباشم و چه در جنگ کشته شوم.اعتمادم به رجوی صد در صد بود و هیچ نقطه ی […]
حسین نصوری – بوشهر
جوان بودم و آرزوی سعادت و آزادی کشور و مردمم را داشتم و در تار و پودم طغیان می کرد و خوشحال که تا چند روز دیگر به آرزوهایم خواهم رسید چه زنده باشم یا نباشم و چه در جنگ کشته شوم.اعتمادم به رجوی صد در صد بود و هیچ نقطه ی سیاهی راجع به او نداشتم که بخواهم روی آن مکث کنم که آیا عملیات فروغ درست است و بهایش چیست ؟ قبل و بعد عملیات هم نمی خواستم به این فکر کنم که آیا می شود طور دیگری با مقوله ی اتش بس تا کنیم.
اما یک نکته بود که رجوی شکست را تا سالیان مانند ورد تکرار می کرد و هیچ گاه در دلم ننشست و هر چه که سازمان می گفت دیگر برایم آن جذبه را نداشت وآن چه که به خاطر ان به سازمان جذب شده بودم تغییر کرده بود به خود اجازه دادم که به عملیات نیز شک کنم وقتی دیدم که شعارها تغییر کرد و همه به جای آرمان و اهداف اصلی باید رجوی را ستایش می کردند و به تملق و چاپلوسی او می پرداختند. من اصلا به عملیات شهری و مرزی و.. نیز شک کردم من می دیدم که تمامی افراد چون من صداقت دارند اما رهبران ما از این احساسات سوء استفاده می کردند و در راه غلط برای قدرت طلبی به کار می بستند هدف از این عملیات چه بود چگونه رجوی این توهم را داشت که بر ایران حکومت کند در صورتی که نمی توانست به چند هزار نفر حکومت کند و انان را سرکوب می کرد.
او مرتبا می گفت که ما میز استعماری ارتجاعی را در هم کوبیدیم و داد سخن در می داد اما کدام میز؟ او ما را به میدانی فرستاد که شکست در ان حتمی بود و با یک ارزیابی ساده می شد از قتل آن ها جلو گیری کرد اما برای او اهمیت نداشت اما پس از ان نیز به جای این که از خود انتقاد کند بر این بی مسئولیتی مهر جاودانگی زد و تماما در توجیه این که باید می رفتیم سخن در می داد که اگر نمی رفتیم چنان و بهمان می شد. دقیقا مانند کسی که برای قمار بازی شیر یا خط می کند که اگر پیروز شد که شد اگر نشد هم که او جایش امن است بله ان جوانان رفتند تا رجوی باد به غبغب بیندازد و بگوید فروغ جاویدان!

