برای این که به این سئوال جواب بدهم باید به عقب برگردم، وقتی صدام سرنگون گردید و پای خانواده ها به عراق باز شد و توانستند به اشرف بیایند و با عزیزانشان ملاقات کنند. ما اعضای سازمان در داخل تشکیلات شاهد خانواده هایی بودیم که از اقصی نقاط دنیا به خصوص ایران برای ملاقات به […]
برای این که به این سئوال جواب بدهم باید به عقب برگردم، وقتی صدام سرنگون گردید و پای خانواده ها به عراق باز شد و توانستند به اشرف بیایند و با عزیزانشان ملاقات کنند. ما اعضای سازمان در داخل تشکیلات شاهد خانواده هایی بودیم که از اقصی نقاط دنیا به خصوص ایران برای ملاقات به اشرف می آمدند، آن زمان مجاهدین از حضور خانواده ها در اشرف استقبال می کردند. من شاهد بودم برای خانواده ها تسهیلاتی جهت استقرار در اشرف فراهم کرده بودند تا هیچ کمبودی نداشته باشند، ضمن این که قرارگاههای مختلف آنها را دعوت می کردند و استقبال شایان توجهی از آنان به عمل می آوردند و حسابی از آنها پذیرایی می شد. بعد از صرف شام پیش برنامه ای را تدارک می دیدند تا برای مهمانان اجرا کنند، از رقص و آواز محلی گرفته تا دیگر برنامه های هنری و خلاصه سنگ تمام می گذاشتند.
سئوال این است هدف سازمان چه بود؟ هدف سازمان جذب خانواده ها بود تا در جهت منافع خودش از خانواده استفاده کند. بعضی از خانواده ها به همراه اعضای جوان ترشان آمده بودند و این افراد صید خوبی برای سازمان بودند. سازمان با هدف این که آنها را جذب خودش کند و در تشکیلات آنها را نگه دارد روی آنها خیلی کار می کرد و با ظاهر سازی وانمود می کرد در اشرف همه آزاد هستند و اینکه اشرف به اصطلاح آزادترین شهر جهان است و تحلیل های آب دوغ خیاری از فضای سیاسی ایران که گویا در آینده نزدیک حکومت ایران سرنگون می شود! ناگفته نماند در این رابطه تا حدودی موفق هم بودند و تعدادی از خانواده ها را جذب سازمان کردند. گاها افرادی که مستعد بودند را به خدمت خودشان در می آوردند تا در داخل کشور برای آنها کار کنند و مدتی که در قرارگاه اشرف بودند به آنها آموزش هایی هم داده بودند تا همواره با آنها در ارتباط باشند. پس نتیجه می گیریم رابطه سازمان با خانواده ها بی چشمداشت نبود بلکه هدفش جذب و سوء استفاده از آنها بود.
در آن شرایط مسئولین برای ما اعضای سازمان نشست گذاشته بودند و می گفتند حالا که صدام سرنگون گردید برای ما بد نشد زیرا ما با حضور خانواده ها در اشرف به ملاء اجتماعی خودمان وصل شدیم! در ادامه مسئولین می گفتند درست است ما به تهران نرفتیم اما تهران را به قرارگاه اشرف آوردیم و به ما نوید می دادند بزودی حکومت ایران سرنگون می شود و ما به یاری مردممان به ایران بر می گردیم! این فاز ملاقات خانواده ها حدود شش ماه ادامه پیدا کرد. سپس رسوایی آن بد جوری دامنگیر سازمان شد.
دیری نپایید که بعضی از افراد که با خانواده هایشان ملاقات کرده بودند، درخواست جدایی از سازمان را دادند. به جرات باید بگویم قریب به اتفاق آنهایی که با خانواده خودشان دیدار داشتند بعد از مدتی درخواست جدا شدن از سازمان را دادند، مثل این که خانواده ها چشم و گوش بچه هایشان را باز کردند و واقعیت های دنیای بیرون را به آنها گفتند. به همین دلیل متناقض شدند و نتیجه گرفتند هر چه سازمان تاکنون به آنها گفته دروغ بوده است. مخصوصا در رابطه با فضای سیاسی ایران. در چنین شرایطی وقتی سازمان دید بد جوری ضربه خورده است و انگار تمام هستی اش بر باد رفته، به یکباره تغییر موضع داد.
رجوی به اعضای خودش در قرارگاه اشرف پیام داد که از این به بعد ملاقات با خانواده در اشرف ممنوع و مرز سرخ مجاهد خلق است. سپس ادامه داده و گفت: آنها خانواده نیستند بلکه جاسوس و مزدور رژیم ایران هستند. از این به بعد درب های اشرف را می بندیم و هیچ خانواده ای را به اشرف راه نمی دهیم. در کمال تعجب ما اعضای سازمان در داخل تشکیلات به دنبال پیام رجوی آچمز شده و متناقض شدیم و می گفتیم مگر می شود پدر و مادر پیر که به خاطر فرزندش به اشرف می آید جاسوس باشد؟ آیا ممکن است همه خانواده ها رژیمی باشند؟ آیا ممکن است همه خانواده ها اطلاعاتی باشند؟ و سئوالهای متعدد در ذهن ما نقش بست، برای ما باورکردنش سخت بود.
به دنبال پیام رجوی من نامه ای برای رجوی نوشتم و گفتم اگر خانواده های ما اطلاعاتی و مزدور رژیم ایران هستند پس وای به حال بقیه مردم، باید نتیجه بگیریم این نظام در بین مردم ایران جایگاه دارد و گفتم شما که می گفتید گرچه ما به تهران نرفتیم اما تهران را به اشرف آوردیم و همچنین ما به ملاء اجتماعی خودمان وصل شدیم حالا چه چیزی تغییر کرده است که ملاقات با خانواده را مرز سرخ اعلام کرده و دیگر اعضای سازمان حق ندارند با خانواده خودشان ملاقات کنند؟ اشاره کردم اگر روزی خانواده من به ملاقاتم بیایند خودم به ملاقاتشان می روم و سپس به قرارگاه بر می گردم. البته بماند که بعدش با من برخورد کردند!
واقعیت سازمان این است از روزی که رجوی ملاقات ها را ممنوع اعلام کرده از این نقطه به بعد در قرارگاه اشرف جنگ سازمان با خانواده شروع شد.
خانواده ها برای ملاقات عزیزانشان تا دم درب اصلی قرارگاه اشرف آمدند اما سازمان به آنها اجازه ملاقات نمی داد به دستور رجوی با خانواده درگیر شده و به سمت خانواده ها سنگ پرانی می کردند. حتی به زخمی شدن یک تعداد پدران و مادران پیر هم منجر گردید! رجوی خانواده ها را از ابتدائی ترین حقوق انسانی مانند دیدار و ارتباط با فرزندانشان محروم کرد. مادران و پدران با عکس های فرزندانشان در دست دور اردوگاه اشرف حلقه می زدند و در گرمای 50 درجه عراق پشت درب های بسته می ایستادند و بچه هایشان را صدا می زدند. تنها آرزوی خانواده ها دیدار چند دقیقه ای با فرزندانشان بود اما پاسخ رهبری سازمان همواره منفی و تحقیر آمیز بود، مادرانی با چشمان گریان در پشت سیم خاردارها ضجه می زدند و ناله می کردند تا به آنها اجازه ملاقات دهند غافل از این که رهبری سازمان بیرحم تر از این حرفها است که بخواهد اجازه ملاقات دهد، رجوی همواره با شعارهای دروغین عدالت و آزادی، بسیاری از افراد را فریب داده و آنان را در اردوگاه بسته محصور کرد. اکنون آنهائی که در اشرف 3 بسر می برند از دنیای خارج از اشرف 3 اطلاعی ندارند و منزوی هستند. این افراد نه امکان تماس با خانواده را دارند و نه می توانند آزادانه به بیرون تردد کنند و محدودیت های بیشمار که اگر بر شمارم یکی و دو تای نیستند. در یک کلام زندگی آنها شبیه برده می باشد برده هایی که ممات و حیات شان وابسته به رجویست، امیدوارم روزی آنها هم بتوانند از این منجلاب خلاص شده و به دنیای آزاد برگردند.
محمد رضا گلی

