کمپ اشرف؛ زندان اشرف

من محمدرضا گلی اسکاردی 24 سال از بهترین سالهای عمر خودم را به اجبار در تشکیلات رجوی گذراندم و به خوبی شاهد نحوه اداره امور و نحوه رفتار با اعضا بوده ام. زمانی که مریم رجوی کمپ اشرف را شهر اشرف می نامد و آن را آزادترین شهر جهان خطاب می کند، متعجب می شوم […]

من محمدرضا گلی اسکاردی 24 سال از بهترین سالهای عمر خودم را به اجبار در تشکیلات رجوی گذراندم و به خوبی شاهد نحوه اداره امور و نحوه رفتار با اعضا بوده ام.

زمانی که مریم رجوی کمپ اشرف را شهر اشرف می نامد و آن را آزادترین شهر جهان خطاب می کند، متعجب می شوم که یک انسان تا چه حد می تواند فریبکار باشد و خلاف واقع حرف بزند!

من که 24 سال در این تشکیلات بودم و در قسمت های مختلف حضور داشتم و کار کردم شاهد بودم در قرارگاه اشرف افراد ناراضی را تنها به دلیل انتقاد به رهبری یا قبول نداشتن بندهای انقلاب و یا اوامر رهبری به چه شدت سرکوب می کردند. در نهایت اگر افراد ناراضی می خواستند جدا شوند چه بلاهایی سر افراد می آوردند؛ از حبس های طولانی انفرادی به همراه شکنجه های روحی و جسمی شنیع تا گرفتن اعترافات اجباری و در نهایت تهدید به اعدام و حتی حذف تشکیلاتی.

در قرارگاه اشرف چند تا زندان داشتیم. یکی در قسمت ضلع شرقی که به اسکان معروف بود. البته من هم مدتی در همان جا تحت فرماندهی ستاد تشکیلات سازمان ، بخش زندان کار می کردم اعضای سازمان به دلیل اعتراض به تشکیلات و یا فریبی که به آنها داده بودند یا نسبت به خط و استراتژی سازمان زاویه داشتند را به آن محل می آوردند. مسئولیت ما این بود که از آنها در آن محل نگهداری کنیم. زندانی حتی با اتاق بغل دستی که در آن زندانی دیگری حبس بود هم ارتباط نداشت. ناگفته نماند گروهی بودند از جانب اطلاعات سازمان به آن محل می آمدند و از زندانی بازجویی می کردند. همواره این باز جویی ها با تهدید و ارعاب و ضرب و شتم همراه بود حتی شاهد بودم یک زندانی در اثر فشارهایی که به او وارد کرده بودند، خود زنی کرده بود که او را به امداد بردند و معالجه کردند.

مورد دیگر در داخل کمپ اشرف افرادی که خواهان جدایی از سازمان بودند را در مقدمه بنگالی می کردند. یعنی در داخل همان مقر کانکس ( بنگال ) های گذاشته بودند. فرد مورد نظر را در بنگال حبس میکردند و اجازه نداشت در اجتماعات حضور داشته باشد یا حتی برای صرف غذا به سالن غذاخوری برود. در واقع در آن محل ایزوله می شد و برایش غذا می آوردند و وادارش می کردند که در مورد خطاهای خودش فکر کند و در نهایت به او می گفتند به خودش انتقاد کند و طی یک گزارشی ابراز ندامت کند، لازم است اشاره کنم بنگالی شدن برای افراد خیلی سخت بود اما سازمان این کار را می کرد تا روحیه افراد را بشکند و وانمود می کردند اشکال به افراد است نه تشکیلات !!!.

نوع دیگر زندان ها در قرارگاه اشرف، زندان های مخفی بود که همه خبر نداشتند و معمولاٌ افرادی که رده تشکیلاتی بالایی داشتند را بی سر و صدا در آن محل حبس میکردند.

این زندان ها بیشتر برای ناراضیان سیاسی و ایدئولوژیک استفاده می کردند.لازم است اشاره کنم بیشتر اعضای سازمان اطلاعی از وجود چنین زندانی نداشتند. در این زندان افراد را به مدت طولانی نگه می داشتند اگر بار اطلاعات آن فرد بالا بود چه بسا به نحوی او را سر به نیست هم می کردند.

در این زندان بعضی از زندانیان مانند قربانعلی ترابی که بچه کردکوی گلستان بود در اثر شکنجه در جلسه بازجویی کشته می شدند. بازجوها یک کاغذ جلوی زندانی می گذاشتند و می گفتند اعتراف کن که نفوذی ایران هستی!

قربانی دیگر پرویز احمدی بود که در اثر شکنجه در همین زندان به کما رفت و سپس فوت نمود. اگر فرد زندانی از موضع خودش کوتاه نمی آمد فرد را به مسئولین عراقی تحویل داده و به زندان ابوغریب منتقل می کردند. زندان ابوغریب زندان مخوفی بود که زبانزد عام و خاص است، مسعود رجوی هم در نشست ها بارها شاهد بودم اعضای خودش را می ترساند و می گفت اگر جدا شوید باید به جرم ورود غیر قانونی 8 الی 10 سال را در زندان ابوغریب سر کنید به دلیل این که اعضای سازمان از خودشان هویتی نداشتند هر فردی از هر جایی به عراق اعزام می شد و پاسپورت فرد و مدارکی که به همراه داشت را سازمان می گرفت دیگر به آن فرد تحویل نمی داد. به همین دلیل حضور فرد در خاک عراق رسمیت قانونی نداشت. رجوی هم عمداً اعضای خودش را با این حربه تهدید می کرد تا جلوی ریزش نیرو را بگیرد. البته خیلی هم تاثیر داشت زیرا خیلی از افراد به همین دلیل از مواضع خودشان کوتاه می آمدند و به تشکیلات بر می گشتند چرا که اگر به زندان ابوغریب منتقل می شدند سرنوشت نامعلومی داشتند و معلوم نبود زنده می مانند یا .. .

محمد رضا گلی