آذر وطن پرست لب به سخن گشود

آذر وطن پرست فرزند عصمت وطن پرست معروف به مادر عصمت برای نخستین بار داستان پرفراز و نشیب زندگی‌اش را بازگو کرد. آذر وطن پرست در گفتگو با سیامک نادری شرح مفصلی از سالهای فعالیت صادقانه و فداکارانه خویش برای تشکیلات مجاهدین خلق ارائه داد. وی که اکنون در شهر استکهلم سوئد، پزشک متخصص قلب […]

آذر وطن پرست فرزند عصمت وطن پرست معروف به مادر عصمت برای نخستین بار داستان پرفراز و نشیب زندگی‌اش را بازگو کرد. آذر وطن پرست در گفتگو با سیامک نادری شرح مفصلی از سالهای فعالیت صادقانه و فداکارانه خویش برای تشکیلات مجاهدین خلق ارائه داد.

وی که اکنون در شهر استکهلم سوئد، پزشک متخصص قلب و ریه است، از سال 1358 همراه با دیگر اعضای خانواده اش در شهرستان جهرم فارس به خدمت تشیکلات مجاهدین خلق در آمد. خانواده وطن پرست خانه و کاشانه خود در جهرم را به ستاد مجاهدین تبدیل کردند.

پس از شروع جنگ مسلحانه در 30 خرداد سال 60 و آغاز دستگیری های فعالان مجاهدین خلق، آذر، مادر عصمت و خواهر کوچکش روانه خانه های تیمی مجاهدین شدند. در این جنگ و گریز و با لو رفتن خانه های تیمی و دستگیری‌ها متعدد از جهرم تا شیراز و از شیراز تا تهران با سلاح و بمب گریختند و در پی ادامه فعالیت‌های چریکی و مسلحانه این گریز تا کردستان، اسپانیا، فرانسه، عراق و قرارگاه اشرف و نهایتا تا سوئد ادامه داشت.

در این مسیر پرمخاطره و طولانی هربار که آذر وطن پرست با تبعیض و تناقض از سوی سران و مسئولان مجاهدین مواجه می‌شود، از مناسبات مجاهدین خلق انتقاد می‌کند و در پاسخ مورد تحقیر، حمله و تنبیه قرار می‌گیرد.

برای نخستین بار خواهر او اعظم وطن پرست او را نسبت به استراتژی غلط تشکیلات آگاه میکند. او به آذر می‌گوید که استراتژی جنگ مسلحانه اشتباه است و موجب کشته شدن بسیاری از اعضا شده است. اما اعظم خود نیز به کام مرگ می‌رود.

آذر در اسپانیا به هنگام کار اجتماعی با نظام طبقاتی درون تشکیلات آشنا میشود و متوجه میشود که جامعه بی طبقه توحیدی که مسعود رجوی از آن دم میزند در درون تشکیلات هیچ معنایی ندارد و برای نمونه جواد براعی به عنوان مسئول مالی اجتماعی در اسپانیا تنها کسی است که به خوراکهای معمولی دسترسی دارد در حالیکه باقی هواداران پس از ساعات طولانی کار روزانه باید در زباله ها به دنبال لقمه نانی می گشتند. این موضع پیش تر نیز در خاطرات مادر عصمت تایید شده است.

هنگامی که آذر وطن پرست مراتب انتقاد از تبعیض ها را به جواد براعی اعلام میکند، مورد تحقیر و حمله قرار میگیرد. زن جوان که هنوز در اعماق وجود دچار تناقض است، نامه ای خطاب به مسعود رجوی مینویسد و از تمام تناقضات موجود در روابط که به گفته او به روش خان و رعیت اداره میشد، برای او می‌نویسد. این پرسشگری و سرپیچی از فرامین به حدی شدید و خارج از قوانین تشکیلاتی است که رجوی دستور می‌دهد آذر و مادر و خواهرش را به فرانسه منتقل کنند. آنها مدتی در انزوای تمام قرار می‌ گیرند تا زمانی که به جشن ازدواج “ایدئولوژیک” مریم و مسعود رجوی دعوت می‌شوند.

از دیگر حقایق تکاندهنده زندگی آذر این دوره این است که در اسفند 64 در فرانسه تشکیلات مجاهدین آذر را برای ازدواج با مردی که هرگز همدیگر را ندیده و آشنایی نداشتند تحت فشار گذاشته و هنگامی که با پاسخ منفی او مواجه می‌شوند، او را به مدت 5 هفته زندانی می کنند و حتی از زیر در به او غذا می‌دهند. او که عمری را به فعالیت اجتماعی و فیزیکی پرداخته است، دچار فروپاشی روانی می‌شود و دستور را می‌پذیرد.

تبعات مطالبه گری و پرسش گری آذر وطن پرست در عراق و در کمپ اشرف نیز ادامه دارد. او که زنی باهوش و تحصیل کرده است به کار جوشکاری گماشته میشود و در برابر سرکشی های او حتی خواهر کوچکش جنیفر را در مدرسه مجاهدین تحت شکنجه روانی و فیزیکی قرار میدهند که پیش تر مادر عصمت در خاطرات خود مفصل به آن پرداخته است… تا اینکه آذر با شنیدن شکنجه‌های خواهر کوچکش توسط تشکیلات مجاهدین در سال 1376 از مناسبات مجاهدین جدا شده و به همراه مادر و خواهر به سوئد می‌رود. اما در آنجا نیز، علاوه بر تحصیل در رشته پزشکی و اشتغال به طبابت، کمابیش به همکاری تبلیغاتی با مجاهدین ادامه می‌دهد.

آذر با خلیل رضایی – پدر رضایی ها– که مجاهدین بسیار به او افتخار می کردند، دیدارهایی داشته است و در این باره می‌گوید: در حالیکه پس از کشته شدن دختر و دامادش( مهین رضایی و علی زرکش) در عملیات فروغ جاویدان در سال67 صورتش برافروخته و فقط اشک می ریخت درباره مریم رجوی میگفت: “اینها همه را به کشتن دادند و این ضعیفه … (مریم رجوی) می‌گوید: آتش آتش آتش.؟”

او همچنین از لحن توهین‌آمیز مسئولین مجاهدین نسبت به مادران کشته شدگان مجاهدین، رفتارهای غیر حقوق بشری در مورد کودکان و مادرانشان، تبعیض و نابرابری و تفکیک جنسیت هولناک و… در مناسبات تشکیلات سخن میگوید. برای نمونه او از زنی به نام پوران چاووشی با نام مستعار گوهر نام میبرد که سه فرزند داشت و هنگامی که میخواست به عراق منتقل شود، مجاهدین به او گفتند دو فرزند اول خود را با خود به عراق بیاور اما کوچکترین را نیاور و او فرزند قنداقی خود را بر سر راه گذاشت.

در گفتگوی نادری با دکتر آذر وطن پرست شاهد نقاط ضعف و قوت یک زن مجاهد هستیم که تمام هوش و توان ذهنی و جسمی خود را در راه آرمان مجاهدین خلق به کار بست اما از نیمه راه اشتباه خود را پذیرفت و راه خود را از این تشکیلات جدا کرد. با این حال، زخم هایی که ایدئولوژی برساخته رجوی در جان او ایجاد کرده، هنوز التیام نیافته است.

مزدا پارسی