از آذر 60 تا آذر 85 بیست و پنج سال درسراب آزادی – قسمت اول

۲۰ آذرماه همیشه برایم تداعی کننده دنیایی خاطره است. خاطرات تلخ وشیرین بیست وپنج سال عمروجوانی وسرمایه زندگی دریک لحظه تصمیم گیری وانتخاب احساسی ونه منطقی وشور و نه شعور بسرعت باد تلف شد اگرچه برخی لحظات آن بیش از صد سال برمن گذشت.
ساعت 3:30 بیست آذرماه سال ۶۵ بعد از۵ سال آوارگی ودربدری درشهرها و روستاهای مختلف ایران پا به خاک پاکستان گذاشتم درگرگ ومیش صبح وسرمای سوزناک پاییزی…از درد کمر روی زمین افتادم چهار روز بود که مسیرکوهستانی نواری مرزی ایران به پاکستان را سوار بر شتر وگاها پیاده طی کرده بودم علیرغم خستگی جسمی شور وشعف عجیبی درخود احساس میکردم.شوق وصل مجدد به سازمان رویایی و آرمانی؛ سازمانی که تبلور آزادی، عدالت اجتماعی و خوشبختی وبهروزی خلقم بحساب می آمد.نگاهی به پاهایم انداختم کاملا متورم شده بود چهارشبانه روز بود که نخوابیده بودم برای آخرین بار نگاهی به مرز و خاک ایران انداختم.سرزمین پدری با هزاران خاطره تمامی خاطرات از دوران کودکی تا آن روز که بناچار خاک وطن را ترک می کردم. بسرعت از مقابل دیدگانم گذشت.سال ۵۸ یکسال بعد از پیروزی انقلاب دردانشکده نفت آبادان با سازمان آشنا شدم. درهیاهوی سال های اول انقلاب وبعد از سالیان اختناق و دیکتاتوری نسیم آزادی در وطن دمیده شده بود وبهاران خجسته نوید روزهای روشن وتابناکی را میداد. روز محقق شدن آرمانهای کارگران و زحمتکشان ونفی استثمار وستم مضاعف، قومی، مذهبی وجنسیتی سازمان مجاهدین خلق با تکیه برخون و رنج و شکنج رهبران وبینان گذاران اولیه و هزاران شهید انقلاب پا به عرصه فضای سیاسی جامعه گذاشت وبدنبال جذب نیرو ازقشرجوان وتحصیل کرده دردبیرستان ودانشگاه بود.با توجه به فرهنگ اسلامی اکثریت مردم ایران مسعود رجوی تلاش کرد که با بوجود آوردن التقاطی از مارکسیت ومذهب تحت پوش اسلام مترقی ودمکراتیک وتاکید بر جذبه های ضد استثماری مذهب وطرح شعارهای جامعه بی طبقه توحیدی حاکمیت مستضعفین،آزادی، آزادی زنان ومبارزه ضد امپریالستی بستر مناسبی برای جذب اکثریت قشر جوان را فراهم سازد. چنین بود که درجوفضای هیجان زده آن سالها وبنا به مقتضای سن واوج ناپختگی اجتماعی وسیاسی تحت تاثیراین سازمان قرار گرفتم. به مرور زمان سازمان مجاهدین خلق کعبه آمال و آرزوهای من گردید دردنیای کودکانه وصادقانه خود بهشت موعود را یافته بودم دیگرلحظه ای تردید نکردم از آن لحظه خون ونفسم با سازمان گره خورد وشب و روز وگرسنگی وتشنگی نمی شناختم.غرق دوران ودنیای ساختگی خود بودم مهیب انفجار بمب ها فضای آرام شهرها را درهم شکست موج ترورهای کور وقتل مردم از یک طرف واعدام هوادران از طرف دیگر حاکی از بروز خشونت درجامعه بود.
زندگی مخفی من از همین نقطه آغاز شد. گیج ومنگ به حوادث اطراف می نگریستم قدرت تجزیه و تحلیل مسائل را نداشتم ۳۰خرداد ۶۰ بود و فقط دو سال از انقلاب نوپای مردم می گذشت نمی توانستم باور کنم که دربهارآزادی یکباردیگر باید به زندگی مخفی روبیارم.
بهرحال این سرنوشتی بود که رجوی برایمان رقم زده بود.از همان اوایل انقلاب مسعود رجوی بعنوان رهبرسازمان سیاست دوگانه ای را درصحنه سیاسی کشور رقم زده بود. جاه طلبی، قدرت پرستی واصالت دادن به منافع ونظرات خود وتوجیه هروسیله ای برای رسیدن به هدف. اوخود را مالک انقلاب می دانست وبه چیزی کمتراز رهبری انقلاب رضایت نمیداد. رویکرد دوگانه اش با دولت برآمده از انقلاب و رهبری آنها او را به نقطه ای رساند که بدرستی توسط مردم منافق لقب گیرد درحالیکه درظاهر خود را همگام با انقلاب نشان میداد ولی دردرون با جمع آوری سلاح وآموزش نظامی میلیشیا برای سرنگونی نظام نوپا نقشه میکشید. ما بعنوان کادرهای جوان و پراحساس سازمان درمقاطعی این دوگانگی را احساس میکردیم ولی شور واحساس وعواطف جوانی وناپختگی های خاص این دوران قدرت انتخاب را از ما و من می گرفت.
درحالیکه درک ومنطق سیاسی درسال های اول پیروزی انقلاب ایجاب میکرد که تمامی احزاب وسازمانهای سیاسی مصالح مردم وانقلاب را اصل قرار داده واز منافع تنگ نظرانه گروهی خود بسود وحدت ویکپارچگی خلق درمقابل دشمن اصلی بگذرند مسعود رجوی بدنبال نفی دیگرجناح های حاکمیت وبخصوص دولت مرحوم بازرگان واثبات خود بود. با سوء استفاده از احساسات وعواطف پاک نسل جوان آنها را درهرتجمع بکارگرفته وتلاش میکرد زمینه درگیری آنها را با مردم ونیروهای انقلابی فراهم سازد. طرح شعارهای چپ روانه ومتهم کردن مسئولین حکومت به سازش و وابستگی به امریکا طرح انحلال ارتش واعدام سران آن حمایت ازحرکت های تجریه طلبی درگنبد وترکمن وکردستان وخوزستان وسرانجام دامن زدن به آشوب های داخلی درشرایطی که کشور مورد تجاوز دشمن بعثی قرار گرفته بود بخشی از این دوگانگی ویا به تعبییرمردمی نفاق ناشی از دوگانگی شعارتا عمل این سازمان بود. در۳۰خراد سال ۶۰ با اعلام جنگ مسلحانه برعلیه دولت نوپای انقلاب که از پایگاه وسیع اجتماعی برخورداربود عملا سند نابودی سازمانش را امضا کرد.با بسته شدن فضای اجتماعی بدنبال شروع عملیات نظامی تروریستی از طرف رجوی من ودیگراعضا که عملا هیچ گونه آماده سازی برای استقرار ومخفی شدن از طرف رهبران سازمان برایمان فراهم نشده بود دچار آوارگی ودربدری شدیم صدها عضو بی پناه برای حفظ جان خود وجلوگیری از دستگیر شدن درخیابانها وکوه وجنگل آواره شدند چه شب های که درسرما وگرما درپارک ها، قبرستانها، بیابانهای اطراف شهرها شب را به صبح نرساندند بسیاری دستگیر اعدام شدند وتعداد زیادی جان را بدست گرفته واز ایران خارج شدند. از حمایت های توده ای وخلق قهرمان خبری نبود پروژه عملیات مسلحانه که رجوی از موفقیت وپیروزی ۶ ماهه آن خبر داده بود عمدتا توسط ویا همکاری مردم از هم فروپاشید وجارو شد رجوی پیشاپیش و دیگران رهبران بدنبال او از ایران گریختند درحالیکه صدها عضو وهوادار بی پناه وبی گناه آواره ودربدر درشهر و روستا بدنبال سرنوشت مبهم خود بودند.این اولین خیانت رجوی درحق اعضا بود. خیانت به امید واعتماد یک نسل.
علی اکرامی
ادامه دارد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا