اسرای رجوی و صدام همچنان تحت فشارند

باز هم صحبت از مدح نامه هایی است که اسرای صدام و رجوی که موفق به کسب آزادی خود نشده وکماکان در اسارت رجوی بسر میبرند ، مجبورند که بنویسند و یا به احتمال زیاد پادوان دست اول رجوی بنام آنان وبدون اطلاع شان مینویسند وبا آب وتاب تمام در رسانه های دروغپرداز رجوی منتشر کنند.

مخرج مشترک همه ی این نوشته ها آنست که این اسرا به اختیار خود و با عشق رجوی درتشکیلات او مانده اند وهیچ اجباری در کارشان نبوده است.
به یکی از این نمونه ها توجه میکنیم :
من در چند قدمی برادر مسعود و خواهر مریم قرار گرفتم، برایم خیلی عجیب بود، آخر من کسی بودم که .. در مقابل رزمندگان مجاهد جنگیده بودم، با این وجود آن‌ها مرا پذیرفته بودند… اصلاً باورم نمی‌شد من در حضور رهبری، آن‌هم در چند قدمی برادر مسعود و خواهر مریم قرار بگیرم. مثل یک آدم برق‌گرفته بودم. تنظیم رابطه برادر مسعود خیلی مرا تکان داد “.

تو سرباز بودی و وظیفه داشتی که از مرزهای میهن ات در برابر صدام یا رجوی دفاع کنی وهیچ قانونی تو را بخاطر انجام این وظیفه ی متعالی منع نمیکند وبنابراین طبیعی بود که دربرابر مسعود ومریم اظهار شرمندگی نکنی که اگر کردی ، ازسر ملزومات اسارت وبی پناهی بود ومسلما تو دربرابر آنها ممکن است که ترسیده باشی ولی دچار برق گرفتگی نمیشوی و ازقول تو دروغ گفته اند یا مجبورت کرده اند که چنین بنویسی!

سپس :
الآن هم که آن لحظات را مرور می‌کنم خوب یادم هست که در ردیف سوم و درست جلوی برادر و خواهر مریم نشسته بودم فقط و فقط داشتم به آن‌ها نگاه می‌کردم تا سیراب شوم چون دو دستگاه و دو ایدئولوژی کاملاً رودررو را با چشمان خودم می‌دیدم. یکی رژیم آخوندی بود که فقط تحقیر برای مردم و عرش اعلی و ماه برای خودش میخواست و دیگری برادر مسعود بود که با تواضع و تنظیم رابطه‌اش همه را خاک می‌کرد. .. “.

برادر مسعود و خواهر مریم و اینهمه افتادگی و تواضع ؟
ما از زبان دهها وصدها جدا شده شنیده ایم که مسعود ومریم چه رفتار پرنخوتی با زیر دستانش داشتند و میدانیم که مریم چگونه فرمانده فتح اله و دیگر فرماندهان مهم را خوار وتحقیر مینمود.
منهم کسی هستم که بعنوان عضو خانواده ی یکی از اعضای باند رجوی، ملاقات ده دقیقه ای با آقای محمد حیاتی داشتم که بجای دادن اجازه ی ملاقات، مرا سخت درآغوش کشید وصورتم را بوسید وبعد از دوروز سرگردان نمودن دردرب اشرف ملاقات هم نداد!
آیا این اشک شوق از ترسی بود که داشتی و میخواستی دچار غضب رجوی ها نگردی ویا اشک شوقی درکار نبوده وفرماندهانت بجای تو این داستان را ساخته و منتشر کرده اند.
از تواضع رجوی همین بس که با صرف سال ها انرژی وبا بزک دوزک کردن مریم ، افتخار دیدار با زیردستانش را از آنها دریغ نمود واین مریم و… بود که بعنوان جانشین مسعود ، باید با اعضاء دیدار داشته باشد تامسعود بتواند با هاله ی نوری که به دورش کشیده ، جنبه ی تقدس بخود گرفته و درمقام نماینده ی خدا ، دسترسی به او ازطریق واسطه باشد واین مسئله خصلت عمیقا فرقوی این تشکیلات را نشان میدهد.

دوباره :
نمی‌خواستم به سربازی بروم. چون اعتقادی به جنگ ضدمیهنی نداشتم تا اینکه سرانجام توسط کمیته‌چی‌های رژیم دستگیر و اجباراً به سربازی فرستاده شدم. ۱۷ ماه از سربازی‌ام گذشته بود که در خرداد سال ۱۳۶۷ در منطقه مهران و در عملیات چلچراغ توسط ارتش آزادی‌بخش اسیر شدم “.

انجام وظیفه ی سربازی و مخصوصا درآن زمان کار سختی بود و توهم مانند عده ای ازجوانان ، نمیخواستی بروی والبته نیروهای دولتی طبق قانون اینگونه افراد را دستگیر میکنند و شدت این دستگیری درایام جنگ، طبعا که بیشتر است وکار غیر عادی بحساب نیآید.

بعد :
” … این آشنایی آن‌قدر در دل و جانم تأثیر گذاشت که وقتی برادر مسعود حکم آزادی ما را داد، من تصمیم خودم را گرفتم. تاریخش دقیقاً یادم هست ۲ خرداد ۱۳۶۷بود “.

این نشد دیگر برادر.

معاونان مسعود به نیابت ازطرف او به اردوگاه های صدام مراجعه کرده واسرای ایرانی کمپ عراق را فریب داده و وارد صفوف خود میکردند وآنگاه تو میگویی رجوی به اسرای خود میگفت که ازصفوف لشکریان او جدا شده ودنبال آزادی خودشان باشند؟
لعنت برکسی که این دروغ را بنام تو بعنوان یک اسیر بدبخت- کسی که بیشتر از یک جانی وقاتل زندانی بوده- مطرح کرده است.

نوید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا