پدیده خواب دیدن بطور معمول برای هر فردی در طول زندگی اش اتفاق می افتد و به قول معروف هر خوابی چه خوب و یا چه بد باشد تعابیر خودش را دارد. مثلا گاهی اوقات افراد در طی روز وقتی به موضوعی فکر می کنند ممکن است موقع استراحت خواب آن را ببینند و بطور […]
پدیده خواب دیدن بطور معمول برای هر فردی در طول زندگی اش اتفاق می افتد و به قول معروف هر خوابی چه خوب و یا چه بد باشد تعابیر خودش را دارد. مثلا گاهی اوقات افراد در طی روز وقتی به موضوعی فکر می کنند ممکن است موقع استراحت خواب آن را ببینند و بطور طبیعی فرد خوابی را که دیده برای دیگری تعریف می کند. شنونده هم در نهایت برایش آرزوی خیر می کند اما در تشکیلات گروه رجوی خواب دیدن و تعریف آن بخصوص خوابی که در مورد پدر، مادر و یا خانواده و هر آنچه از جنس زندگی و خوشایند باشد ممنوع و حتی تنبیهاتی را بدنبال دارد. چرا؟
اساسا در تشکیلات بشدت بسته و کنترل شده از نظر فکری، ذهنی و عینی گروه رجوی به افراد اجازه فکر کردن داده نمی شود . مسئولین تشکیلات برحسب دستورات رجوی طوری برنامه های کاری افراد را تنظیم می کنند که کسی فرصت فکر کردن نداشته باشد. مریم قجرعضدانلو به اعضا می گفت باید روزی 16 ساعت کار کنید بطوریکه وقتی برای استراحت می روید از فرط خستگی به خواب عمیق روید تا به چیزی فکر نکنید!
در واقع هراس رجوی و تشکیلاتش این بود که کسی به خانواده، دنیای بیرون و خاطرات خوش گذشته فکر نکند چون او خوب می دانست رشد چنین افکاری در بین اعضا می تواند بنیان فریبکاری اش را سست و ساختار تشکیلاتش را فرو بریزد. بعنوان مثال هر روز صبح برنامه کاری افراد به آنها ابلاغ می شد و قرار بر این می شد که تا شب همان کار محوله را انجام دهند اما ساعتی از آن نمی گذشت که به عمد برنامه کاری فرد را عوض می کردند تا اینگونه دستگاه ذهنی و تمرکز فکری فرد را به هم بریزند یا مثلا هر 6 ماه یکبار کل سازماندهی مقرها عوض می شد.
علاوه بر اینها و ایجاد فشارهای کاری هرشب به مدت 2 ساعت هم نشستی تحت عنوان عملیات جاری برگزار می کردند. طبیعت چنین نشستی هم طوری برنامه ریزی شده بود که افکار اعضا تا چند ساعت قبل از ورود به آن آشفته باشد. خلاصه رجوی از تمامی ابزارها برای کنترل ذهن و حتی سرکوب، بهره می برد تا مبادا عضوی به چیزی به غیر از آنچه که او مشخص کرده فکر کند و چنان رعب و وحشتی ایجاد کرده که هر فرد از ترس سعی می کرد افکار خود بخصوص در مورد فکر کردن به خانواده، زندگی را مخفی و نزد خود نگاه دارد و چون رجوی این موضوع را می دانست با روش های خاص خود افراد را مجبور به بیان همین افکارشان می کرد تا هم روش های خود را تست کند و هم اعضا را سرکوب و مجبور به ماندن در تشکیلاتش کند که معمولا آن روی سگ رجوی در مقابل اینگونه افکار اعضا بالا می آمد و سرکوب را دو چندان می کرد.
در همین رابطه یادم هست در سال 78 وقتی در مقر 4 واقع در حوالی شهر کوت بودیم. فردی را از مقر دیگری به مقر ما آورده بودند و انگار خیلی نمی گذشت که وارد تشکیلات شده بود. به هر حال یک روز فرمانده یگان ما که زنی بنام پریچهر نکوگویان بود برای تعدادی از نفرات یگان نشست به اصطلاح عملیات جاری گذاشت. در این نشست هر فرد مجبور بود بلند شود و جلوی جمع هر فکری که به ذهنش در طی روز خطور کرده و یا بقول خودشان هر زاویه ای که با تشکیلات داشت و یا خطاهایی که در انجام کارها داشت را بیان کند. حال این فرد مورد نظر بیچاره از سر سادگی بلند شد و گفت راستش من دیشب خواب پدر و مادرم را دیدم که حسابی نگران حالم شدند. همین جمله او کافی بود تا سیل حملات مسئول نشست به او شروع شود و حتی او بقیه را هم تحریک کرد تا بر سر آن فرد نگون بخت داد و فریاد بزنند که چرا چنین خوابی را دیده ! نشستی که قرار بود 2 ساعت باشد بیش از سه ساعت طول کشید. بیچاره آن فرد قدرت دفاع نداشت و حتی اجازه نیافت که حرف بزند و بگوید که اشتباه کردم. در آخر مسئول نشست به وی گفت می روی چند صفحه گزارش می نویسی که چرا چنین خوابی دیدی و باید توبه کنی و از خانواده اعلام انزجار کنی تا بتوانی به مبارزه ادامه دهی.
نشست تمام شد و هر کس به دنبال کارش رفت تا چند روز دیدم همان فرد چهره در خودی دارد. گذشت تا اینکه او را نفر همراه من برای انجام کارهای سرویس و تعمیرات زرهی کردند که او در تمام مدت کار بیشتر در سکوت بود. چون کار طولانی بود کم کم با من دوست شد وقتی متوجه شد می تواند به من اعتماد کند سر صحبت را باز کرد و گفت آخر دیدن یک خواب چه ضرری برای تشکیلات دارد؟ واقعا نمی دانستم که خواب پدر و مادرم هم عواقب دارد! فکر کردم با گفتن آن مرا تشویق می کنند که صادقانه حرف زدم .
این مدت هربار گزارش غلط کردن نوشتم اما باز می گویند کم نوشتی! نمی دانم دیگر چکار کنم. من هم که خودم مشکلاتم با تشکیلات شروع شده بود به طوریکه آن فرد احیانا نرود علیه من گزارشی بنویسد به او گفتم بی خیال شو و زیاد به آن فکر نکن مدتی که گذشت یادشان می رود. از آن روز به مدت چند ماه گذشت ولی هنوز احساس می کردم او ذهنش درگیر است تا اینکه یک روز دوباره او را بعنوان نفر کمکی در کار با من همراه کردند از وی سئوال کردم چی شد آیا بی خیال شدند؟ که وی گفت لطفا جایی مطرح نکن باور می کنی هنوز از من بازخواست می کنند که چرا چنین خوابی دیدم و حتی مرا نزد مسئول بالای مقر هم بردند تا مثلا ابراز ندامت و غلط کردن کنم.
واقعا به نظر من رجوی تشکیلاتش را برپایه سه اصل جذب افراد با فریبکاری ، کنترل اذهان آنها و ایجاد جو سرکوب و اختناق بنا نهاده بود تا بتواند اهداف نامشروعش را پی بگیرد و خوب می دانست تنها عنصری که می تواند بساط شیادی او را به هم بریزد و بنیان تشکیلاتش جهنمی اش را فرو برزید عنصر خانواده و فوران عواطف خانوادگی اعضاست. اصلا در ضدیت هیستریک رجوی نسبت به خانواده همین بس که وی بطور آشکار و در کمال بی شرافتی خانواده را کانون فساد اعلام و حتی اعضایش را مجبور کرد تا به خانواده های خود لقب الدنگ که فقط برازنده خود او بود، بدهند و اگر کسی هم سرپیچی می کرد بشدت سرکوب می شد و او را مورد اذیت و آزار قرار می دادند.
اما برخلاف تصورات احمقانه رجوی که مدعی بود تا خون در رگ بی غیرتی اش دارد در عراق و کمپ اشرف بماند بر اثر نفوذ مهر و عواطف خانواده در اذهان اعضا مجبور به فرار از عراق شد چون خوب می دانست که اگر بیش از آن بماند چیزی نخواهد گذشت که عنصر خانواده بساط شیادی و فریبکاری او را فروخواهد ریخت. کما اینکه در همان مدت حضور خانواده ها در اطراف کمپ نفرت انگیز اشرف در عراق خیلی از اعضا توانستند با انرژی گرفتن از خانواده خود را نجات دهند شد.
حمید دهدار حسنی

