آقا لفته سلام من حمید دهدار هستم. نمی دانم مرا زمانی که در تشکیلات مجاهدین بودم بخاطر داری یا نه. البته چون با هم در یک مقر نبودیم و ارتباط کاری با هم نداشتیم شاید به یاد نداشته باشی. به هر حال زمانی من هم مثل تو و بقیه چون فکر کردیم تنها مجاهدین به […]
آقا لفته سلام
من حمید دهدار هستم. نمی دانم مرا زمانی که در تشکیلات مجاهدین بودم بخاطر داری یا نه. البته چون با هم در یک مقر نبودیم و ارتباط کاری با هم نداشتیم شاید به یاد نداشته باشی.
به هر حال زمانی من هم مثل تو و بقیه چون فکر کردیم تنها مجاهدین به رهبری رجوی است که می تواند آرمان های مردم را محقق کند و اهداف مترقی دارد صادقانه و البته بیشتر از روی احساس هوادار آن شدم و وقتی هم رجوی فرمان داد تا همه به عراق بیآیند باز مثل بقیه جانم را بر کف گرفته و با تحمل کلی سختی و پذیرش ریسک دستگیری خودم را به عراق رسانده و وارد تشکیلات شدم و در یگان های نظامی سازمان سازماندهی شدم. اما راستش وقتی به مرور دیدم که سازمان دیگر از آن اهداف اولیه ای که مدعی آن بود دور شده درخواست جدایی کردم. بگذریم که مسئولین مرا که سالها جوانی ام را در راه سازمان گذاشته بودم بخاطر درخواست جدایی به زندان اشرف و بعد به زندان ابوغریب فرستادند. در نهایت هم دولت عراق ما را تحویل دولت ایران داد.
این از بابت اینکه مرا بشناسی و بدانی برای چی از تشکیلات جدا شدم.
آقا لفته حال برسیم به اصل موضوع !
خانواده ات و بخصوص مادرت سالهاست که چشم انتظاری کشیدند تا یک دقیقه بتوانند تو را ببیند و الان فقط امید دارند که حتی صدایت را بشنوند. مادر و برادرت کاظم به همراه دیگر خانواده ها وقتی در عراق بودید چندین بار به امید دیدار با تو تا پشت سیاج کمپ اشرف آمدند.

خانواده لفته شهیدی در عراق
مادرت ساعت ها روبروی سیاج می نشست به این امید که شاید تو را ببیند. اما دریغ از یک ذره انسانیت در وجود مسئولان مجاهدین که نمی دانم به تو اطلاع دادند یا نه! جهت یادآوری یک خاطره از نامردی و برخورد زشت مسئولان مجاهدین با مادرت را بگویم. شاید که آن جوهره انسانیت و غیرت در تو زنده شود. یکبار به همراه تعدادی دیگر از خانواده ها در ضلع شمالی کمپ اشرف ایستاده بودیم و من و مادر بزرگوارت کنار هم ایستاده بودیم. ناگهان تیری از بین سر من و سر مادرت رد شد و به دیواره کانکس پشت سرمان خورد و آن را سوراخ کرد. حساب کن که اگر به سر هر کدام از ما می خورد مغزمان را متلاشی می کرد . گماشته های رجوی به دستور او خانواده ها که مادر و برادرت هم بودند با الفاظ زشتی که فقط لایق رجوی است خطاب قرار دادند، افراد اجیر شده مجاهدین از پشت سیاج مادر و خانواده تو و دیگر خانواده های افراد درون کمپ را الدنگ و مزدور خطاب قرار می دادند. آیا این الفاظ شایسته آنهاست؟ واقعا اگر خبر نداری که چنین تهمتی به مادر و خانواده ات زدند که هیچ اما اگر خبر داری برایت متاسفم. چی شد مجاهدین که دم از خلق می زنند مگر خانواده های شما جزء خلق نیستند؟ پس چرا این همه ظلم و ستم و توهین به آنها می کنند؟ بگذریم اما مادر و خانواده ات طی این سالیان همچنان چشم انتظار تو هستند آنها تو را دوست دارند و الان فقط به این هم رضایت می دهند تا حداقل صدایت را بشنوند.

مادر لفته شهیدی و حمید دهدار حسنی
لفته جان من چند روز پیش به اتفاق دیگر دوستان عضو انجمن نجات خوزستان برای عیادت و دیدار با مادرت به خرمشهر رفتیم. وقتی به منزلتان رسیدیم مادر و خواهر گرامیتان با روی باز از ما استقبال و برای حضور در منزل دعوت کردند. مادر مهربانت که بر اثر غم سالیان دوری و بی خبری از تو چهره اش بیش از بیش شکسته شده بود وقتی ما را دید خوشحال شد و گفت انگار لفته را دیدم. راستی مادرت جزیی از همین خلق مورد ادعای سازمان و شخص رجوی است. می دانی او سالهاست که بعضا جلوی درب حیاط می نشیند به این امید که تو برگردی، الان سالهاست که برادرت کاظم به ما زنگ می زند و می گوید مادرم نگران لفته است. خبر جدیدی از او ندارید ؟ در جریان همین دیداری که با او داشتیم او پیامی برایت فرستاد، پیامی که قلب هر انسان را بدرد می آورد چه برسد تو که پسرش هستی! آنجا که گفت لفته فکر نمی کنی که مادرت پیر شده است؟ و ممکن است که دیگر او را نبینی؟ باور کن بغض در گلوی همه ما شکست و اشک مان در آمد! به یاد داشته باش که همین مادرت شیره جانش را به تو داد تا بزرگ شوی ، پس حق او این نیست که حالا برای شنیدن صدایت التماس کند و بدان آنچه را که رجوی می گوید اصالت ندارد .
لفته جان کلام آخرم با تو این است که واقعا بجای بستن چشم و گوشت و تکرار طوطی وار عادات غلط تشکیلات کمی به این فکر کن که به کجا رسیدید؟! به این فکر کن که مادر پیرت چشم انتظار است تا یکبار تو را ببیند. یادت باشد که مادرت بر گردن تو حق دارد پس هر طور شده با او تماسی بگیر شاید که آخر عمری دلش را شاد کنی. یادت باشد که خدای بزرگ همواره روی احترام گذاشتن به پدر و مادر تاکید دارد و اولادی که آنها را نادیده بگیرد دوست ندارد. امیدوارم که در خلوت خودت کمی به مادرت فکر کنی که الان آرزو دارد فقط صدایی از تو بشنود. و آخرین درخواست مادرت را با خود تکرار کن که لفته ممکن است من دیگر تو را نبینم؟
حمید دهدار حسنی
