این بچه مرشد رجوی چگونه بازخواهد گشت؟

درپشت سر این انشاء نویسی های بچه مرشد های رجوی، چه راز و رمزی نهفته که مدام تلاش میکنند ثابت کنند  که تشکیلات رجوی فولادین است!
تکرار این مسئله، بطور طبیعی این شائبه را درذهن خواننده تولید میکند که نکند تشکیلات مورد بحث، پوشالی تر ازگذشته شده وطرف میخواهد با این زیاده گویی ها، این مشکل رابپوشاند؟!
این بار زمان امتحان انشاء ومداحی آقای زمان مهدیزاده رسیده که درنوشته ی مطولی با نام " اصلا نگران نباشید، ما باز می‌گردیم " وارد گود شود.
اوکه به گفته ی خودش درزمان انقلاب نوجوانی بوده وخانواده اش مخالف انقلاب، مینویسد:
"… در صحنه عمل می‌دیدم که همه حرف است و عملی در کار نیست. تنها نیرویی که عمل می‌کند، همین مجاهدین هستند که حالا شاخص خود را نیز برای انتخابات معرفی کرده بودند.از این‌جا بود که گمشدة خود را پیدا کردم. هیچ کس در خانه ما نبود که بطور اصولی با انتخاب من مخالف باشد ولی از ترس آینده، همه مرا از وارد شدن به سیاست منع می‌کردند… از اینجا بود که خودم را نمی‌توانستم خارج از مجاهدین تصور کنم. از همان روز دیگر همه چیزم را در منتهای آگاهی و اختیار در این راه گذاشتم ".
یعنی اکثریت مردم که درانقلاب شرکت کرده بودند، فقط برای تفریح آمده بودند الا رجوی که عزم جزم کرده بود تا به هرقیمتی قدرت سیاسی درایران را بدست بگیرد که ابدا گنجایش آنرا نداشت!
 عجیب این است که همین افراد خانواده که با شرکت درانقلاب موافق نبودند، این بار با پیوستن این آقا به باند رجوی مخالفت چندانی نکردند!!
 از این هموطن باید پرسید این منتهای آگاهی مورد ادعای شما ازکجا وبا کمک کدام دود چراغ خوردن ها و تحقیق وتفحص وبا این سرعت  بدست آمده بود، اماآنچه روشن است آنست که آقای مهدی زاده دچار احساسات شده وبه باند رجوی پیوسته است!!
درادامه ی نوشته ی آقای زمان مهدیزاده آمده است:
" آن روزها که درخیابان‌ها زیرچوب و چماق پاسداران و کمیته‌چی‌های رژیم ضدبشری هر روز دست و سرمان را می‌شکستند و یا در زندان (بدون هرگونه ثبت و اطلاع به خانواده که معنی آن دست باز داشتن برای هرجنایتی بدون پذیرش مسؤلیت آن است)، هیچ کس از آن‌هایی که امروز مدعی ما هستند پیدایشان نبود، وقتی که روزانه بارها و بارها به تجمعات و انجمن‌ها و خانه هایمان حمله می‌شد، واکنشی از سوی این دایه های مهربان‌تر از مادر دیده نمی شد ".
با تشنجی که میآفریدید وسخت زود هنگام بود، انتظار یاری مردم را هم داشتید که به سراغ شما بیآیند؟! چون تجربه ی کافی نداشتید که بدانید مردمی که تازه انقلاب کرده اند، مدت ها درانتظار نتایج آن خواهند بود و جواب هرمخالف خوانی را با خشم زیاد خواهند داد وتوقع همراهی آنها با شما، یک توقع ساده لوحانه ای بوده که گذشت زمان هم چنین نشان داد!!
این مخاطب ما مینویسد:
" فقط مجاهدین بودند که در خیابان‌ها دستگیر و شهید می‌شدند… این مقاومت و ایستادگی را در زندان‌های رژیم هم تجربه کردم. آنجا هم فقط و فقط کسانی که به مشی سرنگونی معتقد بودند و آن‌هائیکه به مجاهدین اعتقاد داشتند در مقابل دژخیم وشکنجه گر می ایستادند و بقیه عموماً راه تسلیم را در پیش می گرفتند ".
اکثریت قریب باتفاق مردم درآن موقع، با حکومت جدید بودند و به کارهای شماها با بهت وناباوری نگاه کرده وچه بسا شما را دشمن خود میپنداشتند که مجال روشنتر شدن مسیر انقلاب را بدانها نمیدادید!
کار آن " بقیه " هم تسلیم نبود وبرعکس برحسب ضرورت زمان، میخواستند رودرروی مردم قرار نگرفته واجازه بدهند حاکمیت برسرکار آمده برنامه های خود را اجرا کنند واگر مورد ناموجهی یافتند، موضوع را به عهده ی بحث وانتقاد سازنده بسپارند وشاید هم فکر میکردند که نباید تحولات تاریخی را  به کمک سزارین به پیش ببرند که گذشت زمان نشان داد که حق با آنهائی بود که شما را همراهی نکردند!!
مهدی زاده مینویسد:
"… مجاهدین با همة این رذالت‌ها و نامردمی‌ها در افتادند و به رغم هزاران خنجری که بر پشت شان نشست سازمان و تشکیلاتشان را حفظ کردند و آنگاه به کابوسی پایان ناپذیر برای رژیم آخوندی تبدیل شدند که حاضر است هر جرم و جنایتی را برای نابودی آن‌ها مرتکب شود ".
مجاهدین مورد نظر شما، علیرغم حمایت های بیدریغ دشمنان داخلی وخارجی ایران، ابدا به سوژه ی عمده ی حکومت تبدیل نشدند واگر کابوسی وجود دارد، این کابوس برای خانواده ها هست که نمیتوانند بفهمند اقامت فرزندانشان درلیبرتی یا آلبانی چه مشکلی را ازآنها وکشورشان حل میکند جز آنکه وسیله ی سرگرمی و هرزه گرایی های مسعود رجوی باشند!!
همچنین:
" تشکیلات مجاهدین با عبور از جاده‌های خون از گردنه‌های صعب و از طوفان‌های پرتلاطمی که هر کدام برای نابودی یک جنبش که نه، یک دولت در حاکمیت کافی بود، همچنان پرچم سرنگونی رژیم را برافراشته نگاه داشتند و این است آن کابوسی که برای خلیفة ارتجاع مفری باقی نگذاشته و شب وروزش را به‌آن می‌گذراند و هر روز دنبال دست آویزی برای زدن به تشکیلات مجاهدین می‌گردد و هر کسی را که حاضر به خود فروشی باشد، به خدمت می‌گیرد تا از آن به عنوان وسیله‌ای برای سوءاستفاده علیه مجاهدین بهره برداری کند. اما مجاهدین هر روز در مبارزه شان آبدیده‌تر و شاداب‌تر به پیش می‌تازند و هیچ چیزی مانعشان نیست ".
این گردنه های صعب دستآوردی بهتری غیراز زندانی، کشته وزخمی وترور شدن هزاران تن وتبدیل یک سازمان سیاسی- نظامی وکم وبیش ضد استعماری به یک فرقه ی منحط و وطن فروش نداشته است ودرمحاسبات حکومت ایران جای با اهمییتی ندارد و اهمییت اش صرفا وصرفا برای خانواده های چشم انتظار ونگران است واین خانواده ها بخوبی میدانند که فعالیت های رجوی ونگه داشته شدن بچه هایشان در مناطق ناامن، اگر سودی بهمراه داشته باشد، برای امیال ضدانسانی شخص مسعود رجوی است!
مهدی زاده مینویسد:
" حالا من هم به رژیم و دم و دمبالچه‌هایش می‌گویم که اصلا نگران نباشند، ما جای دوری نیستیم، در همین جوار میهن، خدمت خواهیم رسید. چون سرنگونی این رژیم ضدبشری در تمامیتش، تنها بدست ما، وظیفه و مسؤلیت ماست و برای رسیدن به لحظه موعود، شب و روز نمی‌شناسیم ".
همینکه برشما تلقین شده که همه چیز دردست شما، وخود شما کلا وجزئا دراختیار رجوی بوالهوس وخود شیفته هستید، هرناظری میتواند تحلیل کند که چه سرانجام نامبارکی بعنوان عضویک فرقه خواهید داشت!
 دراین میان چیزی که روشن است، این اتتظار برای آمدن شما طولانی بوده و درمحدوده ی زندگی تو ومن و اعضای خانواده ها نیست!
نوید
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا