آروم و خیلی آروم گفت: داود

به روایت آقای هوشنگ زاد اسماعیلی
بدون شرح و بدون مقدمه و موخره و حرف اضافی و تکمیلی، ملاحظه بفرمایید.
” آقای پوراحمد اومدم تا فقط دقایقی وقت گرانبهای شما روبگیرم وعرضی خدمت تان داشته باشم شاید که بدین طریق قبل ازهمه به گوش فرزندم داود اسیر در زندان رجوی درآلبانی وبعد هم به گوش وجدانهای بیدار بشری برسد. قبلتر هم از زحماتتون خاصه حضورتون درمراسم هفتم همسرم زهرا رادمرد و دلجویی دلسوزانه شما قدردانی و تشکربکنم.

آقای پوراحمد آخرین دیدارتون با من وهمسرم همین ماه رمضون گذشته بود که قدم رنجه فرمودین وبه منزل مون اومدین و از نزدیک حال وروزگار همسر بیمارم رو دیدین و شنیدین که ملتمسانه گفت: یعنی میشه قبل ازمرگم داود را ببینم وببویم وببوسم…

آیا می شود قبل ازمرگم داود را ببینم و ببویم و ببوسم!

روزگار امانمون نداد وهمسرم که بیماری قلبی داشت بلاخره بی آنکه به آرزویش برسد رخ درخاک کشید وبه معنای دقیق کلمه به آرامش رسید. روح وروانش شاد.
امروزاومدم که آخرین لحظات حیات همسرم که روی تخت بیمارستان چشم انتظار داود بود رو براتون بگم وخودم هم تسکین پیدا کنم واندک آرامش بگیرم.
مرحومه همسرم اول صبح که نمازش روخوندن چایی دم کردن ومنوصدا زدن که باهاش صبحانه بخورم. چونکه می باید دوتایی داروهامونو میخوردیم. چایی نریخته دیدم خیلی بیقراری میکنه. شدید وبسیارشدید به خودش می پیچه. دستپاچه شدم وزودی پسرم روصدا زدم وبا ماشینش او را به بیمارستان تالش بردیم. دکترا وضع و احوالشو که دیدن؛ صلاح دیدن برای درمان و رسیدگی بهتر و بیشتر به بیمارستان قلب دکترحشمت رشت ببریم ویک جورهایی فهمیدم که انگاری آخرهای خطه و میخواد برای همیشه با ما خداحافظی بکنه.
بچه هام که خبردار شدند همه یکی پس از دیگری از راه رسیدند. یگانه دخترم هم اومد وجمع ما بالای تخت همسرم و مادرشون کامل بود الا وجود داود را کم داشتیم که اصل کار بود. همسرم ازاول صبح نگاهش به درب بود وهیچی نمی گفت. من که می فهمیدم دردش چیه ولی به روم نمی آوردم. لحظات به سختی برایمان میگذشت واشک مجالمون نمیداد. تااینکه هوا داشت تاریک می شد ومن همزمان غروب زندگی همسرم رو احساس میکردم. دریک لحظه نگاهش به من افتاد وزودی کنارش حاضرشدم. دستی برپیشانیش کشیدم و حالشو پرسیدم. با تمام قدرتی که دربدن داشت بازویم روگرفت و اروم و خیلی آروم گفت: داود…
آقای پوراحمد ببخشید که ناراحت تون کردم هم گریستم وهم اشک تون رودرآوردم ولی ممنونم که اجازه دادین خودمو تخلیه کنم و راحت بشم.
راستی آقای پوراحمد میخوام بدونم رجوی وقتی اینا رومیشنوه ویا میخونه و با وجود درد دل سوزناک ودردناک خانواده ها، به خودش نمیاد و آیا میتونه با خزیدن در سوراخ موش دراین دنیا ازمواخذه در بره؟! اون دنیا رومیخواد چکار کنه؟! رجوی اگر اعتقاد داشته باشه به روزقیامت ومعاد و مواخذه ازجانب خدا، لاجرم می باید که پاسخگو باشه و چه سخته روز حساب و پاسخگویی. من یکی که رجوی رو نمی بخشم تا دیدار به قیامت.

پیام تسلیت انجمن نجات گیلان به خانواده زاد اسماعیلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا