پاسخ به نامه شماره 15 ابراهیم خدابنده آذر 1385

30 دسامبر 2006
دوست عزيز با سلام و تشکر فراوان از احوال پرسيهايت.
خوب تو نامه اين بار خود را با صحبت درباره چند فيلم آغاز کردی، بد نيست منهم همينکار را بکنم. فيلمهائي را که تو در نامه ات ياد کردی منهم ديده ام، گرچه بايد اقرار کنم که فيلم رمز داوينچي را بيشتر از بعد مسيحي آن ديدم تا فرقه ایش. علت اين امر شايد اين باشد که من علاقه خاصي به تاريخ مسيحيت و اينکه حکومت روم چه بلائي بسر اين دين آسماني آورده است تا آنرا با فرهنگ اروپائي خود همگون سازد. سوزاندن ساير انجيبلها جز چهار انجيل معروف، نفي مريم مگدلين از نزديکترين حواريون مسيح و نابود کردن انجيل وی، نفي برادارن و خواهران مسيح، و مهمتر از همه جعل شهادت عيسي و بحث تثليث و خدا کردنش. اخيرا چندين برنامه تحقيقي در اينجا به نمايش گذاشته شد که در دنباله يافتن کپي خطي انجيل مريم مگدلين، انجيل جودا، و انجيل بارناباس در مصر است. جالب اينستکه پاپهای روم جهت انطباق مسيحيت با داستانهای اسطوره ای روم و يونان باستان، از هيچ عملي فروگذار نکرده اند و بحق مسيحيت را بکل از حالت اوليه خود خارج کرده و آنرا ابزاری برای تحميق توده ها و حکومت بر آنان کرده اند. و جای بسي تاسف است که امروزه تعدادی از نو پناهندگان ايراني، حال به مصلحت و يا از روی اعتقاد مدعي اند که مسلمان بوده و موحد و امروز مسيحي شده اند و سه خدائي! بهمين علت جانشان در ايران در خطر است و خواهان پناهندگي در اينجا هستند.
چند ماه قبل با فردی از کشور روماني صحبت ميکردم، به شوخي از وی، از دراکولا سئوال کردم. وی داستان اصلي دراکولا را برايم نقل کرد که جالب است بخشي از آنرا برايت بگويم. داستان از اين قرار بوده که طبق داستان عاميانه که به احتمال زياد ريشه ای از حقيقت در دوران خيلي قبل داشته (حدودا قرن 13 يا 14 شايد مقارن با جنگهای صليبي) دراکولا و هوادارانش گروهي بوده اند که جوانان را ميدزديده و مريد خود ميکرده اند. نکته جالب اينستکه آنان در شب (هنگاميکه حقايق ميتواند از ديده ها پنهان بماند) به شکار پرداخته و جوانان را نشانه کرده، و طبق افسانه ای که بعدها ساخته شده، پس از مکيدن خونشان ، آنها را ميربودند. نکته جالب اينستکه طبق اين داستان جوانان بعد از مکيده شدن خونشان تبديل به undeathنامرده، يعني نه زنده و نه مرده ميشدند. نه زنده چرا که بعد از مکيده شدن خونشان توسط دراکولائيان ديگر زندگي و مرگ معمولي، خانواده و بقيه فعل و انفعلات و خواستهای مردم عادی را نداشته، صبحها ميخوابيدند و شبها به شکار و کار ميپرداختند. (هميشه در آندوران فکر ميکردم که بعضي ها ، که خود ميداني منظورم کيست،چرا دوست دارند شبها کار کنند و صبحها بخوابند؟ حالا ميفهمم چرا!) فکر ميکنم تا اينجای داستان متوجه شده باشي که قضيه واقعي از چه قرار بوده، و اما بقيه داستان: و از طرف ديگر آنها مرده هم نبوده چرا که ظاهر انساني و بيان آدميان داشته اند، بهمين دليل آنها را« نامرده» ميخواندند. آری داستان، داستان يک فرقه بوده و رابطه مريدان با مراد فرقه، و اينکه چگونه مردم عادی از روابط غير عادی اينگروه داستان خود را ساخته اند. نامرده در حقيقت همانچيزی است که من آنرا روح باخته مينامم. انسان اسير فرقه، انساني است که خونش مکيده شده و ميشود، اما آنرا حس نکرده و بعضا از آن لذت هم ميبرد. بعد از مکيده شدن خونش و جذب، از افعال و خواستهای عادی فاصله گرفته، مرگ و زندگي برایش بيمعني و يکي ميشود، خانواده و دوستان خود را فراموش کرده و حتي به نقطه ای ميرسد که ميتواند نزديکترينهای خود را هم همچون طمعه ای برای مراد خود ببيند. وقتي اسير ميشود ديگر يک من سير و صد تا صليب هم نميتواند آنها را از مرادشان جدا کند، مگر مرگي دردناک(تيرچوبين در قلب و قطع سربا يک ضربت). در عوض اينها، اراده ای قوی و قدرتي فوق العاده پيدا کرده و جز تخريب و مرگ، زندگيشان فراورده ای ندارد. شکار ديروز، خود شکارچي امروز ميشود و به شکار ديگر جوانان تنها ( درد دار و بدورازجمع ) ميپردازد. با وعده زندگي جاوداني، آنانرا تا ابد بصورت نامرده ای اسير خويش ميسازند.
باری جالب اينستکه اين داستان که شايد برای اين ساخته شده بوده که جوانان را از بدام فرقه افتادن بترساند وقتي به هاليوود رسيده داستاني دگر شده. البته، اخيرا بي بي سي تا حدودی داستان واقعي را که داستان يک فرقه است را به نمايش گذاشت.
اما دير زمانيستکه غرب با ابعاد ديگر فرقه هم آشنا شده و به احتمالي دارد از آن برای مقاصد خود نيز استفاده ميکند. فيلم SKULL به معني جمجمه يکی از اين نمونه هاست. داستان اينکه چگونه فرقه هائي در دانشگاه های آمريکا ايجاد شده که دانشجويان نخبه در رشته های مختلف را شکار کرده و در قبال مريد گشتنشان درفرقه، بهترين مشاغل را در دستگاههای مختلف مملکتي نصيب آنها ميسازند. به اين ترتيب توانسته اند حکومت کالتي را بطور نامرعي در حکومت امريکا عملي سازند. (در ضمن داستان خود بوش هم جالب است که چگونه نو مسيحي شد و بعد از آن، دوستان نو مسيحي اش راه رشد و ترقي تا رياست جمهوری را برای وی مهيا کردند. حتي ديوان عالي کشور بطور بيسابقه ای برای اينکه ايشان لباس رياست جمهوری بتن نمايد، حکم بر توقف شمارش آرا در فلوريدا داد که آرا الگور به حد نصاب نرسد. و بعد از رياست جمهوری چگونه بوش راه را برای رشد و نفوذ بيشتر همسنخانش فراهم نمود.) اين فيلم مرا به ياد داستان فراماسونری در اروپا و در ايران خودمان انداخت و شباهت فوق العاده بعضي از افکار و آداب و رسوم آنها با اين فيلم و با تمام فرقه های ديگر. اگر فرصت داشتي خوب است کتاب فراماسونری نوشته اسماعيل راعين را بخواني. جالب اينستکه من اين کتاب را زماني خواندم که خيلي جوان بودم و با اينحال بر من آن شد که شد و معلوم استکه دانستن هم نميتواند چندان در نجات انسان از بدام فرقه افتادن، کمک باشد.
باری نکته جالب در مورد تمامي اين فرقه ها داستانهائي است که عوام از فرقه، يا از ترس و يا از بهر دور نگه داشتن فرزندان خود از دام فرقه ميسازند. داستاني که از يکسو بزرگ نمائي فوق العاده است و از سوی ديگر ترسي ابهام انگيز. مردم نميتوانستند و نميتوانند بفهمند که چرا وبه چه دليل جگر گوشگانشان بيکباره از آنها غريبه ميشوند، تمامي انگيزه های حيات منجمله صيانت نفس و صيانت نسل را بفراموشي سپرده و غلام حلقه بگوش يک غريبه ميگردند؟ جسما و شکلا خودشان هستند، ولي روحا کس ديگری ميشوند! زنده هستند و نيستند! فکر ميکنند و نميکنند! و بالاخره هستند و نيستند. چطور ميشود اين حالتها را توضيح داد مگر با افسانه. اينجاست که افسانه سازيها شروع ميشود. داستانهای دراکولا، فراماسونری و فرقه اسماعيليه و امروزه مجاهدين ساخته و پرداخته ميشود.همه آنها خيلي جالب هستند و جالب تر از آن داستانها، روانکاوی مردم زمانه و برخورد آنها با اين پديده ميباشد. داستان ناپلئون و فرماسونری زمانيکه سر وزير وی، به او در مراسم فراماسونری هديه شد. ( چرا که وزير اسرار فراماسونری را بر ناپلئون افشأ نموده و راه وی برای شرکت در يک جلسه گروه را هموارنموده بود.) داستانهای مريدان حسن صباح و امروزه داستانها و خيالپردازيهای عاميانه در باره مجاهدين. (لابد تو هم بياد ميآوری داستان بمب گذاشتن مجاهدين زير بالش اين و آن را که ما ميتوانستيم ترا به اين راحتي بکشيم، ولي ترجيح داديم که زنده بماني و در دادگاه خلق محاکمه شوی.) هيچوفت عکس العمل شورائيهای مجاهدين را وقتي نوار تماس تلفني صحبتهای سعيد شاهسوندی از اوين با همسرش در پاريس را شنيدند فراموش نميکنم. من هم در آن جلسه حضور داشتم. دهان همه باز مانده بود که مجاهدين چگونه توانسته اند اين نوار را بدست آورند؟ گوئي مجاهدين حتي در زندان و در ميان نيروهای امنيتي حکومت هم نفوذ دارند که توانسته اند چنين مکالمه ای را ضبط کنند. در حاليکه داستان خيلي ساده بود هواداران حلقه بگوش سازمان، نزديک به همسر سعيد (با و يا بدون علم صاحبخانه) نوار را در خانه وی در پاريس برای مجاهدين ضبط و در اختيار آنها گذاشته بودند. مجاهدين از اين توهم لذت ميبردند کما اينکه تمامي فرقه ها از افسانه پردازی و بزرگ نمائي خودشان خرسند ميشوند و مگر نه اينستکه القاعده هم امروز از همين بزرگنمائي ارتزاق ميکند و سايه غول وارش بزرگ و بزرگتر ميشود. سايه ای که از ايستادن جلوی نور اسلام و حقيقت حاصل شده.
درداستان Fight Club نکته جالب رهبر فرقه بود و دو شخصيت کاملا متفاوت وی، شخصيت وی در درون فرقه (شخصيتي قوی، خدشه ناپذير، مصمم،..) و شخصيت وی در خارج از فرقه (ضعيف، و خرد شونده و تسليم..) نکته جالب ديگر اين فيلم سرسپردگي افراد به قوانين فرقه بود و آنرا بالاتر از همه چيز ديدن و دانستن.
باری از داستان فرقه بگزريم و به واقعيت آن بپردازيم. چند روز قبل دوستي محبت کرده و يک کنفرانس کال با مسئولي از يک سازمان ضد فرقه را ترتيب داد که در آن وی و من بتوانيم با شخص مربوطه صحبت کرده و رد و بدل افکار کنيم. بنظرم کنفرانس کال خيلي جالبي بود و خيلي جايت را خالي کردم که بشنوی و ببيني که نقاط اشتراک فرقه ای تا چه حد است. بحث من بيشتر درباره القاعده بود و اينکه ساختار و تفکر آنان فرقه ایست و نه اسلامي و اينکه هر سازمان تروريستي حتي اگر ساختار فرقه ای نداشته باشد مجبور است که دير يا زود آنرا اختيار کند. جالب است که وی بسرعت منظور مرا متوجه شده و تا حدود زيادی پذيرفت و قبول کرد که نقاط اشتراک فرقه ها با يکديگر بمراتب بيشتر از آنها با همخوانهای فرهنگي و ايدئولوژيکيشان است. نکته ديگر بحث ايدئولوژی و کاربرد آن در فرقه است و اينکه چگونه وقتي دين تبديل به ايدئولوژی ميشود بهتری ابزار کاربرای تشکيل فرقه ميگردد. در همين تماس من به وی قول دادم که مطلبي در اين زمينه و بخصوص استفاده ايدئولوژيک از اسلام تهييه کرده و برای وی بفرستم که در ماهنامه شان بچاپ برسد. (در همين جا اگر مطلبي در اين زمينه بنظرت ميرسد خيلي ممنون ميشوم که برايم بفرستي.)
مطالبي را که برايم فرستاده بودی خواندم و خيلي متشکرم، آنها را با اجازه تو بهمراه اين نامه در در دسترس ديدار کنندگان وب سايت ميگزارم.
راستش را بخواهي آنها برای من تعجب انگيز نبودند، چرا که از هماندوراني که من در آمريکا بودم سازمان با اسرائيل در تماس بود و بده و بستان داشت. و خودت بهتر ميداني که فرقه فقط و فقط به قوانين خود و خواستهای رهبريش وفادار است و بس و در راه رسيدن به آن دو خواسته سابق الذکر حتي از سازش با شيطان هم گريز ندارد. (نکته ديگر از داستان دراکولا همکاری وی با شيطان برای رسيدن به اهدافش است، جالب است نه؟) نکته ديگر در يکي از اين مقاله ها، اينستکه حتي سلطنت طلبان در خيانت به مردم حد و حدودی را مراعات ميکنند و اصل و اصولي دارند، که فرقه بنا به ويژگي فرقه ایش همانرا هم ندارد. جائيکه حتي آنها حاضر به اين نميشوند که اطلاعات داده شده توسط اسرائيل درباره اتمي را به نام خود منتشر کنند و مجاهدين ميشوند.
امروز در اخبار دو تصوير بود که خيلي ذهن مرا بخود مشغول کرد. تصوير اول تصوير حج بود. جمع شدن مليونها مسلمان در لباسي سفيد، بدون هيچ زر و زيور و امتيازی، در لباس برادری و برابری، همگوني و همساني، نشانگر توحيد، روح واقعين اسلام، اسلام محمدی. و تصوير ديگر، تصوير اعدام صدام بود. تصويری تاثر آور، نه بخاطر وی، بلکه بخاطر ملت مسلمان و دولت شيعه عراق، که به نظر من جنايتکاری را قهرمان کردند. چقدر آنها بايد احمق ميبودند که وی را اعدام کنند، در زمانيکه هنوز امريکائيان بر عراق مسلط هستند و آنهم درروز عيد قربان، روز بخشش، روز مروت و همساني، روزی که معمولا زندانيها عفو ميشوند تا اعدام. خبرنگاری آنرا عدل شيعه خواند، و اين غم مرا ده مقابل کرد. اين عدل علي و حسن و حسين است؟ جالب اين است، در حاليکه امريکائيان دولت لبنان را قانوني، مسلط و حاکم ميشناسند، اصرار بر محاکمه قاتلين رفيق حريری در دادگاه بين المللي دارند، اما محاکمه صدام و اعدام وی را، در حاليکه خود در عراق همه کاره هستند، واگزار به حکومت عراق کردند، و آنهم با امضأ نخست وزير شيعه اش. در حاليکه طبق قوانين بين المللي اين امر ميبايست توسط دولت اشغالگر يعني خود امريکا و انگليس صورت ميگرفت. محاکمه او غير قانوني بود و اعدامش همچنين، اما بي عدالتي راستين در حق عراق بود و مسلمانان و شيعيان. چرا که آنها مجبور شدند صدام را در حاليکه خواستار آن شد که چشمهايش بسته نشود، قران بدست، و با شعار الله اکبر و مرگ بر آمريکا و در روز عيد قربان، در حاليکه هنوز خارجي بر کشور مسلط است اعدام نمايند. به اينترتيب يک جنايتکار را اسطوره و قهرمان اسلام، مقاومت و ضد استعمار کردند، قاتلي که در دستگاه الهي جائي در اعماق دوزخ دارد. در عکس العمل نسبت به اعدام وی اکثر رهبران اروپائي منجمله وزير خارجه اينجا منافقانه نفس حکم اعدام را محکوم کردند (خود دادند و خود خواستند و امروز مرثيه خوان گشته اند و طلبکار. امريکا و انگليس ميخواستند که صدام در دادگاه بين المللي محاکمه نشود تا بده و بستانهايشان با وی و گلاب زدنهايشان در عراق پنهان مانده و نهايتا صدام بوسيله عراقيها و شيعيان اعدام شود و نه آمريکائيان تا راه برای دامن زدن به جنگ زرگری شيعه و سني و بده وبستانهايشان با تروريستهای صدامي در عراق باز بماند. ). تلويزيون الجزيره از خيابانهای کشورهای عربي گزارش ميداد که اکثر مردم از اين حکم ناراضي و حتي عصباني بودند، شادی نشان داده شده تنها مربوط به چند نفری در بغداد و چند عراقي معلوم الحال در آمريکا بود! و امروز خاکسپاری وی در تکريت و عزاداری مردم آنشهرو دايره بسته مرگ – نفرت و مرگ بيشتر.
ماه دسامبر ماه عجيبي بود، اوائل ماه دونالد رامزفلد وزير دفاع آمريکا، مبتکر و مشوق جنگ عراق و نابودی آنکشور از مقام خود استعفأ داد، در اخبار عکسهای او با صدام، بهنگام معامله شيمائي که منجر به مرگ بسياری در ايران و عراق شد، با پينوشه قاتل آلنده و هزاران جوان شيلي ای، و با مراد نيازف، ترکمن باشي، رهبر فرقه گونه ترکمنستان، قاتل و دزد سرگردنه آنکشور به نمايش گذاشته شد. و در همين ماه هر سه آنها مردند و يا کشته شدند. مزدوران امريکا عجب سر نوشتي دارند؟ باتيستا، شاه، سوموزا، مارکوس، سادات، سوهارتو و امروز پس از ديدن سرنوشت همه اين جنابان، باز هستند کسانيکه چهار نعل بدنبال آمريکا و خدمت به آن ميدوند! و العجب!
و اما نامه تو به يک هموطن، که تو را متهم به همکاری با وزارت اطلاعات کرده بود. نميدانم به خاطر ميآوری يا نه؟ داستان ساواک و ترس از آنرا و اينکه از هر ده ايراني يک نفر ساواکي است. دست آخر معلوم نشد که اين شايعه ساخت خود ساواک بود و يا مخالفان شاه؟ جمع کارکنان و خبرچينان ساواک بيش از چند هزار نفر نبوند اما ساواک تنها و تنها با اين شايعه حکومت ميکرد، شايعه قدرتش و شايعه سفاکيتش. اما تعجب من آنروز از مخالفين حکومت بود که چرا به اين شايعه دامن زده و مانع پيوستن جوانان به نيروهای اپوزيسيون ميشوند و امروز هم متعجبم که چرا مجاهدين مبلغين راستين و مصر وزارت اطلاعات هستند و خلاصه بده و بستان در کجاست؟ اينرا ميفهمم که شيشه عمر سازمان دست يک جناح خاص در درون رژيم است و آنها هستند که با بزرگنمائي و باصطلاح تبليغات منفي خود بر عليه مجاهدين آنها را همچون دراکولا و سايه ای بر ديوار، بزرگ و بزرگتر کرده و تبديل به «تنها» «آلترناتيو» منفور و در نتيجه قابل تقابل خود کرده اند. اما اين ميان داستان وزارت اطلاعات که گوئي فرا جناحي است برايم لاينحل است و اينکه چرا مجاهدين آنها را غول ميکنند و بده و بستان بين مجاهدين و وزارت اطلاعات در کجاست و برای چيست؟ چندی قبل تلفني از ايران داشتم با اين خبر که بعد از مدتها اسمم، بميان ممنوع المعامله ها رفته، چند روز بعد از آن تلفني ديگر داشتم که نخير، اخيرا اسمم جزو ليست کساني رفته که اموالشان بايد توقيف شود و يا شده. اين داستان جدا از بحث مالي آن و اينکه چه بر سر ارث پدری من آمده، از آنجهت برای من و خانواده ام جالب بود که هيچکدام از اين اتفاقات مادام که من عضو مجاهدين و سخنگوی آنان در سازمانهای بين المللي و آمريکا بودم نيافتاده و بعد از چند سال گذشت از جدائيم از سازمان رخ داده؟ گوئي در آنطرف گود هم کساني مخالف جدائي افراد از سازمان هستند و براستي امداد غيبي مجاهدين ميباشند! باری بقول تو از طرفي مجاهدين وزارت اطلاعات را غولي کرده اند که گوئي همه عالم و آدم از دولتهای فرانسه و رسانه های بي بي سي و راديو فرانسه غلام حلقه بگوش آنان هستند، و هر کس که از آنان جدا شود و يا خرده ای بر آنها گيرد، بي درنگ در خدمت وزارت مربوطه قرار گرفته و حقوق بگير آنان ميگردد و از طرف ديگر گوئي وزارت مربوطه و جناح خاص هم دل خوشي ندارند که سازمان محبوبشان محبوبيت از دست داده و دچار کمبود نيرو گردد!
و اما پيشنهاد تو که کتابي ديگر درباره مجاهدين بنويسم، کتابي تحليلي، تحليل ايدئولوژی، فلسفه و تاريخ آنان. راستش را بخواهي پيشنهادت وسوسه انگيز است بخصوص که اکثر تحقيقات آنرا جهت نگارش کتاب نخست انجام داده و بحث بر سر نگارش است و بس. اما راستش را بخواهي با دو مشگل جدی روبرو هستم. مشگل اول جسمي است که در روز، بيش از چند ساعتي نميتوانم نشسته کار کنم و در نتيجه تايپ کردن برايم کار آساني نيست و مشگل دوم اولويت بندي است. چرا که چند کار تقريبا تمام شده دارم که بايد آنها را مرتب کرده و به نگارش درآورم. بجث رابطه تروريسم و فرقه و اينکه القاعده يک فرقه است و نه يک گروه اسلامي. بحث نظم نوين جهاني بعد از جنگ سرد، و امپراطوری نوين و منحصر بفرد آمريکا، چپ و راست بعد از جنگ سرد و در دوران گلوباليسم. بحث دموکراسي و آزادی در اسلام (در نقطه مقابل بحثهای اسلام دموکراتيک و مدره که امروزه نقل و نبات سر زبان اسلام شناسان در غرب است.). خلاصه دوست عزيز از تو چه پنهان که گاها احساس کسي را دارم که هزار و يک کار ميخواهد بکند و فکر ميکند ميتواند بکند و بايد ميکرده و نکرده و از انجام مسئوليتش عقب مانده، اما عليرغم تمامي اين تمايلات، درعمل، به دلايل مختلف، ناتوان در انجام همه آنها مانده. باری اميدوارم شايد روزی ، اگر خدا بخواهد؟!
عيد قربانت مبارک، سالم باشي و وجدانت راحت، قربانت مسعود

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا