شهرام بهادری
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
تبریک به مناسبت ازدواج آقای شهرام بهادری
خوشحال و شادمانیم از اینکه با خبر شدیم آقای شهرام بهادری از رها یافتگان فرقه رجوی تصمیم به تشکیل زندگی مشترک گرفته اند.
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خروج من از فرقه رجوی بعد از 14 سال
خاطرات شهرام بهادری – قسمت دهم روز چهارشنبه 23/ 7/ 94 بود که تصمیم گرفته بودم هر طور شده با برادرم از سازمان خارج شویم. به این خاطر وقتی برنامه سالن ورزش برادرم را در تابلو دیده بودم که ساعت 15: 18 تا 19 بود…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
چرا فقط افراد رده بالا به آلبانی اعزام می شدند؟!
خاطرات شهرام بهادری – قسمت نهم زمزمه های رفتن به آلبانی در لیبرتی در لیبرتی ما شاهد رفتن مسئولین بالا به آلبانی بودیم. البته به ما نمی گفتند که این مسئولین را به آلبانی اعزام کردند. یکدفعه ما متوجه می شدیم که چند تا از…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
می خواستند حرفهای خودشان را به یونامی بزنیم
خاطرات شهرام بهادری – قسمت هشت آشنایی اولیه با انقلاب ایدئولوژیک در پذیرش بودیم که گفتند بحثی هست به اسم انقلاب ایدئولوژیک و من هم نشنیده بودم که یعنی چه؟ بعد آمدند گفتند نوارهایی هست به اسم نوارهای پنج روزه مسعود و نوارهای 10 روزه…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
روزی که مجید از لیبرتی فرار کرد
خاطرات شهرام بهادری – قسمت هفت رده های سازمانی و عضویت در سازمان بعد از اینکه وارد پذیرش می شدی اولین رده k2 بود. که بعد دو سال فکر کنم رده ها عوض می شد و رده جدیدی می دادند.در 12 سالی که در اشرف…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرام بهادری – قسمت سوم
تیف! در داخل قرارگاه تیف در داخل قرارگاه اشرف بود که آمریکاییها در آنجا بودند و نفراتی که از پیش مجاهدین می خواستند بروند یا موفق به فرار می شدند به آن محل می رفتند. در دوره ای که نفرات خیلی آنجا را ترک می…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرام بهادری – قسمت دوم
آشنایی اولیه با سازمان در قطار بعد از ما هم نفرات دیگری بودند که حرکت کردیم و در بغداد از قطار پیاده شدیم که دیدیم دو تا ماشین لندکروز آمدند دنبالمون که ما را سوار کردند و در تاریکی شب به محلی رفتیم که بعدا…
-
اعضاء جداشده از فرقه رجوی
خاطرات شهرام بهادری – قسمت اول
بیکاری در ایران و تصمیم غلط من شهرام بهادری گرگری متولد 1360 در شهرستان هادیشهر (گرگر) آذربایجان شرقی می باشم. من در خانواده ای بزرگ شدم که چهار برادر و شش خواهر بودیم و شرایط زندگی سخت بود و من تازه خدمت سربازی ام را…