قتل های درونی سازمان مجاهدین خلق ایران

مقدمه:

در این پروژه که خلاصه ای ازآن در برنامه تلویزونی مردم تی وی پخش می شود در نظر داریم، تمامی قتل های که درون سازمان مجاهدین خلق ایران (فرقه رجوی) اعم: خود سوزی ها، خودکشی ها، خودزنی ها، حذف های فیزیکی. در طی سالیان سال اتفاق افتاده را تا جائی که در امکانات اجازه می دهد تحقیق کنیم و به اطلاع هموطنان عزیز برسانیم.در اینجا از تمامی دوستان و اعضاء جدا شده در خواست داریم که هر گونه اطلاعاتی در این زمینه دارند،بما در این پروژه یاری رسانند. در اینجا از آقایان،مهدی خوشحال،بهزاد علیشاهی که در گذشته زحمات فراوانی در این باره کشیدند. انجمن کانون آوا، نهایت همکاری را در این زمینه با ما داشته است را تشکر می کنیم. لازم به یاد آوری است که در این پروژه سنگین سعی می کنیم تا آنجا که در توان داریم، دقیق تربه انجام برسانیم، انتظار می رود که دوستان عزیزی که اطلاعات تکمیلی دارند حتما ما را یاری کنند بخصوص دوستانی که خود شاهدین عینی موضوع بود اند.در این رابطه لازم به یاد آوری است که ممکن است بعضی از دوستان قبلا در این موارد مطلبی نوشته باشند، از آنجائی که در تشکیلات مخوف این فرقه بشدت خفقان و سرکوب وجود داشت هر یک از دوستان قسمتی از یک موضوع را مطلع باشند. در این پروژه ما تمامی مطالب و موضوعات را با منابعی که وجود دارد چک می کنیم، تلاش داریم واقعی ترین و دقیق ترین اتفاقات را به سمع هموطنان برسانیم. امیدوار هستیم که دوستانی دیگر آنرا تکمیل کنند، تا هموطنان گرامی ما بدانند بر فرزندان قهرمان خود در سیاه چال های فرقه رجوی چه گذشت، چراغی باشد برای نسل آینده که فریب شعارها پر تمطراق انقلابی نمائی را نخورند.آگاهانه تصمیم بگیرند در چه راهی پا بگذارند.

* قتل مرتضی هودشتیان

یکی از افرادی که در سازمان مجاهدین قربانی خشونت و عوارض اساسی تفکر مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری و پلیسی شد، مرتضی هودشتیان با نام تشکیلاتی حمید بود.

وی یکی از اعضای جوان سازمان مجاهدین خلق بود که استعداد و شور و شوق فوق العاده ای به الکترونیک داشت. او نخستین ابتکارات خودش را در دستکاری در رادیوهای ترانزیستوری جهت شنود بی سیم های پلیس امنیتی رژیم شاه صورت داده بود. وی در مرداد ۱۳۵۳، تحت مسئولیت مجید شریف واقفی قرار داشت و با توجه به تجربه و تخصصی که در زمینه الکترونیک و مسائل فنی داشت، بعد از تصویب مرکزیت سازمان، برای آموزش های نظامی و تکنیکی و تکمیل و کسب تجربه به خارج از کشور اعزام گردید. مرتضی هودشتیان ابتدا به انگلستان منتقل شد و سپس از لندن توسط رابط سازمان مجاهدین به بغداد فرستاده شد. لازم به یادآوری است که براساس توافقی که پس از هواپیما ربایی اعضای سازمان مجاهدین در دوبی و انتقال هواپیما به بغداد، با وساطت سازمان آزادیبخش فلسطین بین مجاهدین خلق و دولت وقت عراق به عمل آمد؛اغلب مسئولان و اعضای سازمان که در خارج از کشور به سر می بردند؛ در بغداد مستقر شدند و گاهی نیز از یک اردوگاه فلسطینی در حوالی بغداد برای آموزش استفاده می کردند.

در هر صورت مرتضی هودشتیان به عراق و شهر بغداد منتقل می شود، ولی به دلیل آنکه بیشتر یک عنصر فنی و متخصص بود تا یک کادر ایدئولوژیک، در پاسخ به سؤالات مکرر مربوط به ایدئولوژی و استراتژی که شاخص و نشان دهنده ی گذراندن دوره های آموزشی توسط فرد بود- به طور مطلوب پاسخ نمی گوید و در نتیجه مورد سؤظن مسئولان سازمان در عراق قرار گرفت.

محسن نجات حسینی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق در صفحه ۳۶۰ کتاب » برفراز خلیج فارس» دلایل شک و تردید به مرتضی هودشتیان را اینگونه بیان می کند:

«چیزی نمی گذرد که ضعف های تشکیلاتی او (مرتضی هودشتیان) در برخورد های روزانه اش بروز می کند. او با نادیده گرفتن برخی از اصول ومعیارهای زندگی سیاسی و تشکیلاتی، نوعی بیگانگی با تشکیلات و کار گروهی را به نمایش می گذارد………….او در ارتباط با یاران تشکیلاتی نیز رعایت احترام متقابل و اصول امنیتی را نمی کرد. برخوردهای حمید به تدریج نوعی سوءظن در برخی از اطرافیانش بر می انگیزد.»

حسین روحانی از مسئولین سازمان مجاهدین در آن مقطع که از نزدیک شاهد وقایع مربوط به مرتضی هودشتیان بوده، در این مورد می نویسد:

«محسن فاضل که به هر حال افراد خارج از کشور روی تجربیات او حساب می کردند، گفته بود که: به نظر من احتمال زیاد دارد که این فرد (مرتضی هودشتیان) ساواکی باشد و ساواک فرد اصلی را دستگیر کرده و به جای وی این فرد را به صورت بدلی فرستاده است تا از این طریق در سازمان نفوذ کرده و اطلاعات لازم را از آن کسب نماید» (یادداشت های حسین روحانی، صفحه ۱۳۲)

سرانجام مسئولین وقت سازمان در عراق تصمیم می گیرند که این مسئله را با تلفن از ایران سؤال کنند، ولی به بهانه اینکه چون امکان فوری تماس از بغداد نبود و دست کم بیست و چهار ساعت طول می کشید تا جواب دریافت کنند، تصمیم دیگری گرفته می شود. محسن فاضل که عمیقاً با سخت گیری های تشکیلاتی در امور مخفی کاری و امنیتی در داخل ایران خو گرفته بود، معتقد بود که این فرصت زیادی است و در این فاصله چه بسا ضرباتی از ناحیه ی این فرد (مرتضی هودشتیان) و اطلاعاتی که به داخل رد کرده به سازمان وارد آید.

محسن نجات حسینی این موضوع را در صفحه ۳۶۱ کتاب » برفراز خلیج فارس » چنین توضیح می دهد:

» فاضل بدون اینکه در انتظار اطلاعات بیشتری از داخل بماند، با توافق حسین روحانی برای بررسی وضع واقعی حمید (مرتضی هودشتیان) دست به کار می شود. وی در فرصتی کوتاه چنان در سؤظن خود فرو می افتد که در باور خود حمید (مرتضی هودشتیان) را فرستاده ساواک و عنصر نفوذی رژیم می شناسد و برای اعتراف گرفتن از حمید، او را تحت فشار می گذارد و حتی به شکنجه نیز مبادرت می کند و در این کار از محمد یقینی۱ هم کمک می گیرد. عصر یک روز پاییزی، خبر غم انگیز مرگ حمید، در لبنان به گوشم رسید. کشته شدن او زیر شکنجه، آن هم توسط اعضای تشکیلات، فاجعه ای دردناک بود»

از نوشته های حسین روحانی و محسن نجات حسینی چنین بر می آید که مرتضی هودشتیان در لحظات پایانی زندگی اش از شدت فشار شکنجه و همچنین فشار روانی مضاعف شکنجه شدن توسط همرزمانش، در شرایط بسیار بحرانی جسمی و روانی قرار داشته است. وی بعد از اینکه به کمک دو تن از افراد سازمان به توالت می رود، در آنجا تعادل خود را از دست می دهد و بی هوش می شود. افراد سازمان سپس وی را به داخل اتاق منتقل می کنند، ولی وی دیگر برای همیشه به هوش نیامد. بعد ها نیز مسئولان وقت سازمان مجاهدین پذیرفتند که مرتضی هودشتیان از اعضای مورد اعتماد تشکیلات بوده است.

آقای تراب حق شناس در آن مقطع به همراه حسین روحانی مسئولیت اکیپ و پایگاه های سازمان در عراق را برعهده داشته است. وی که هم اکنون در اروپا به سر می برد، در نوامبر سال ۲۰۰۱ در مصاحبه ای با آقای پرویز قلیچ خانی درمورد قتل مرتضی هودشتیان نکاتی را مطرح کرده است.

بخشی از این گفتگو که در نشریه آرش شماره ۷۹ و همچنین سایت اندیشه و پیکار منتشر شده است، را در زیر می آوریم.

پرویز قلیچ خانی:

در کتاب نجات حسینی برای اولین بار از قتل دیگری در سازمان صحبت می شود که خیلی از بچه های قدیمی هم در جریان نبودند. ماجرا از این قرار است که جوانی به نام حمید توسط تشکیلات داخل برای دیدن دوره ی آموزش نظامی از طریق لندن به عراق می آید. در خانه ای تیمی، محسن فاضل، یکی از مسئولین داخل که به تازگی ازایران به خارج اعزام شده بود به او مشکوک می شود و این شک او به حمید به عنوان مامور ساواک تا جایی پیش می رود که با توافق حسین روحانی مسئول خارج در آن موقع، و کمک محمد یقینی، حمید را زیر فشار قرار می دهند. در واقع او را کتک می زنند. گویا شما هم در بیروت قرار بوده که با تشکیلات داخل تماس بگیرید و چند و چون قضیه را روشن کنید. ولی قبل از این که خبر شما برسد حمید در زیر شکنجه کشته می شود. آیا این قضیه صحت دارد؟ و شما امروز پس از گذشت زمان نسبت به این اتفاق چه فکر می کنید؟

تراب حق شناس:

آری درست است و همینطور بوده!! بگذارید مسئله را اینطور بگویم، در آن زمان بعضی اعضاء و هواداران چه از ایران و چه از خارج برای دیدن آموزش به پایگاههای فلسطینی می آمدند و پس از دیدن دوره آموزشی به ایران بر می گشتند. یکی از کسانی که آمد همین جوان بود که از ایران فرستاده بودند و از طریق انگلستان به آن جا آمد. سال ۱۳۵۳ بود. او متاسفانه رفتار ناشیانه ای داشت که برای بچه های جا افتاده سازمان غریبه بود. همین موضوع شک و تردید ایجاد می کرد، ولی به نظرم این خطای بزرگی برای سازمان بود و حتی وقتی سپاسی چند ماه بعد به خارج رسید و مسئولیت بخش خارج را به عهده گرفت، این را به عنوان یک خطای پایگاهی نامید. هیچکس بر این قصد نبود که این فاجعه ناخواسته اتفاق بیفتد ولی او زیر فشارها کشته شده بود. باید بگویم که محسن فاضل از نظر روحی آدمی بود که در اینطور موارد بسیار شکاک بود و همین شک کردن و دستپاچگی بود که نقطه ضعف او بود و به همین دلیل هم او را به خارج فرستاده بودند که در معرض تعقیب و پیگرد نباشد. چون به همه چیز می توانست شک کند و پای بدترین احتمالات برود. این رفیق البته کارایی ها و صلاحیت های خودش را داشت و مثل هر کس دیگر نقطه ضعف هم داشت. او که شدیداً تحت تاثیر و ترس از سرکوب پلیسی قـرار داشـت در این مورد پیشـقدم شد که از این فرد بیگناه و مظلوم (به قول بهرام آرام) سوالاتی بکند و از او موارد شبهناک بیرون آورد و بقیه را در تشکیک به او همداستان کرد. بالاخره کار به کتک زدن او می رسد و او از بین می رود. من می گویم که این یک خطای عظیم بوده و من همیشه شرمنده آن هستم. با این که از آنجا به بیروت رفتم برای اینکه تلفنی از ایران بپرسم که آیا به او اطمینان دارند و او کیست؟ متاسفانه آن شب نتوانستم تلفنی تماس بگیرم و تلگراف زدم، فردای آن روز جواب تلگراف رسید که این آدم مطمئن است. ولی دیر شده بود. وقتی از بغداد تلفن زدند و به صورتی رمزی گفتند که طرف از کف رفت، من واقعا منقلب شدم. این فاجعه شرم آور در سال ۱۳۵۳ رخ داد…..ادامه دارد

* کتاب برفراز خلیج فارس نوشته آقای محسن نجات بخش

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا