نگاهی گذرا به مرگ مرموز علی زرکش

بعد ازگذشت 20 سال ازمرگ مرموز علی زرکش پرده برداری می شود!!

نگاهی گذرا به عملیات فروغ ومرگ مرموز علی زرکش جانشین پیشین مسعود رجوی

تازه از عملیات موسوم به چلچراغ برگشته بودیم. عملیات مشترک با قوای صدام حسین که در29 خرداد شروع شده بودکه 3 روزمستمرتا جمع آوری کلیه غنایم سنگین ارتش ایران به طول انجامید.

طی این 3 روزدرمنطقه ی مهران به طور دائم تحت پوشش زمینی وهوائی ارتش صدام بودیم و تنها با کمک خودروها و راننده ها ی عراقی توانستیم غنائم بسیارسنگین را به خاک عراق منتقل کنیم. قبل از آن نیز یک عملیات مشترک مشابه دیگربه نام آفتاب درمنطقه ی فکه- عماره صورت گرفته بود که آن نیزبا حمایت تمام عیاربه ویژه با آتش باری سنگین ارتش صدام همراه بود.

صرف نظرازسایرانتقادات جدی خطی واسترتژیکی که داشتم،‌هضم این تناقض بزرگ برایم طاقت فرسا بود که چرا درارتش صدام ذوب شدیم وبرعلیه عالی ترین منافع ملی وطن ومردم خود با دشمن ایران وایرانی، منافع مشترک داریم، ولی احساس می کردم که باید درآن حصارایجاد شده ی درونی بسوزم وبسازم ودرآن دستگاه مغزشوئی همه ی راه ها را برای خودم بسته وراه برون رفتی نمی دیدم.

درآن دوعملیات درموضع فرمانده ی گروه بودم ونیروهائی تحت مسؤلیت من بودند.

به واسطه ی آن تناقضات ومساله داربودن، دیگرحوصله ی کارکردن نداشتم وکم تر با دیگران بودم وبه اصطلاح درخودم فرو می رفتم و به همین خاطر هرروز مسؤلین بالاتربا من برخورد می کردند.

تنها خواسته ی مسؤلین دربرخوردهائی که با من می شد این بود که ازانتقاداتم کوتاه بیایم وکارنیروئی وتشکیلاتی را رها نکرده وفقط رهبری! را دیده وبه ارزش های آن فکرکنم ودر آن ذوب شوم.

دراین تب وتاب ودرگیری درونی بودم که زمزمه ی آمادگی عملیات نهایی وسرنگونی! به گوش رسید.

به لحاظ تشکیلاتی درسطحی بودم که زودترازتوجیهات عمومی،درجریان آمادگی برای عملیات قرارگرفتم وآن ها نیزشرایط را آماده می دیدند که مرا متقاعد کنند که کوتاه آمده ومسؤلیت بیش تری را به عهده بگیرم.حتی من وتعدادی ازدوستان هم رده ام را ارتقاء رده داده وموضع جدید فرمانده ی دسته را ابلاغ کردند.

سازمان برای این عملیات با تمام توان ازجان دیگران مایه! گذاشت وازاعزام دورترین هوادار ازدورافتاده ترین نقاط دنیا نگذشت طوری که به سرعت برق ودرعرض کم تراز24 ساعت نیروهای تازه نفس وخارجه نشین به عراق کشانده شدندودریگان ها سازماندهی شدند ودراین تجدید سازماندهی جدید، 9 نفرنیزبه من سپرده شدند که طی 2 روزبا دادن حداقل آموزش های نظامی وآشنائی با سلاح وادوات جنگی، آن ها را که درعمرشان حتی کلاش را ندیده بودند، به عناصرعملیاتی تبدیل کرده وروانه ی میدان جنگ بکنم{بخوانید روانه ی قتلگاه }

این جا بود که خدا به دادم رسیدوآن نفس لوامه که در وجود هرانسانی به ودیعه گذاشته شده، درمن نیزعمل کرد وکاسه ی صبرم لبریزشد وبرآشفتم ولب به اعتراض گشودم که چه شده است که این قدربرای عملیات عجله داریم!؟ با کدام نیرووادوات جنگی می خواهیم به مصاف یک ملت برویم واین که این نیروهای جدید برای آمادگی عملیاتی حداقل 2 ماه بایستی آموزش بگیرند و…………

معلوم بود که ازنگاه مسؤلین سازمان زیاد پرروئی کرده بودم، بلافاصله صدایم کرده وبا برخوردهای شدید که چرا درهنگامه ی عملیات سرنگونی نقش معاند را ایفاء می کنم، تنبیه تشکیلاتی شده وتنزل رده یافته ودر نهایت درموضع فرمانده ی تیم برای شرکت درعملیات سازماندهی شدم.

باهمین موضع مسؤلیت درگردان مجتبی سارنچه { مشهود}ازتیپ علی خدائی صفت{ حسین ادیب} درقالب یکی ازچهارمحورعملیاتی با فرماندهی مهدی افتخاری {فتح الله که سالیان ازسازمان بریده ودرکمپ اشرف بشدت تحت کنترل است}درعملیات شرکت داشتم.

اما درجریان درگیری ها وتحمل تلفات وتجدید سازماندهی ها، مجبورشدند که ازمن استفاده کرده ودرصحنه ی مسؤلیت دسته رابه من سپردند که من نیزلاجرم پذیرای دستورتشکیلاتی شده وبدان تن دادم وگرنه عواقب سرپیچی از دستور آن هم درشرایط جنگی را می بایست می پذیرفتم که بهای سخت وسنگینی بود!

پس ازبازگشت وعقب نشینی پیروزمندانه! به خاک عراق، دیگرکسی رمقی نداشت ومساله داربودند. قرارگاه اشرف بسیارسوت وکور بود وهمه منتظر بودند که این بارمسعود چگونه می خواهد این شکست وخودکشی عمومی که تنها خودش عامل ومسؤل آن بود را جمع وجورکند وپاسخ گو! باشد.

نشست عمومی اعلام شد و مسعود درمیان جمعی بریده و دلمرده، طبق معمول به هم بافت واعلان پیروزی! کرد ومشخصا اعلام کرد که دراین عملیات درست است که ثلث نیروهایمان را ازدست دادیم ولیکن ازدشمن فقط 55000 هزار!کشته گرفته ایم ورهنمود داد که پس ازپایان نشست وبازگشت به مقرتان برای ارتقاء روحیه ازدست رفته تان، خاطرات خود ازلحظه لحظه ی عملیات وآن حماسه ها را نوشته وهمچنین برای همدیگربیان کنید!؟

دریکی ازآن جلسات خاطره گویی با القائات ایجاد شده من هم ضمن اشاره به عملیات انتحاری بخشی ازنیروهایمان، به موردی اشاره کردم که درهنگامه ی عقب نشینی دردشت حسن آباد در ظهر پنجشنبه، فردی ازما درحالی که به شدت جراحات برداشته بود و با مرگ دست وپنجه نرم می کرد، به خاطر این که زنده دستگیرنشود،با کشیدن ضامن نارنجک به میان دشمن رفت ودست به عملیات انتحاری زدوبدین سان یک حماسه! خلق کرد.

تا این که یکی دوماه بعد فرمانده ی مستقیم من به نام مهدی قربانپورمقدم {بانام مستعارعلی شیراز}به سراغم آمد وگفت که خودم را برای انجام یک مصاحبه ی رادیوئی آماده کنم که ازقضا خیلی مهم است!؟

وقتی ازکم وکیف قضیه پرسیدم درجواب گفت که آن خاطره ای که چندی پیش درجمع تعدادی بیان کرده بودی، برای سازمان بسیارارزشمند است ومی تواند پاسخی به اضداد و دشمنانمان باشد،چرا که خاطره ات به علی زرکش مربوط می شد وآن شخص مورد نظرت بدون آن که خودت بفهمی علی زرکش بوده است.

درپاسخ اذعان داشتم من بعید می دانم که او علی زرکش باشد چراکه سن وسال کمی داشت وحرفه ا وبرخوردهایش به علی زرکش نمی خورد وخلاصه خواستم تن به این درخواست ندهم ودروغ نگویم.

متعاقب آن هنوزدقایقی نگذشته بود که مسؤل بالاتریعنی فرمانده ی تیپ علی خدایی صفت { بانام مستعارحسین ادیب} مرابه اتاق خودش احضارکردوضمن تکرارصحبت های پیشینِ علی شیراز، ازمن خواست که به عنوان مسؤل سازمان وارد یک جنگ سیاسی با رژیم ایران واضداد خارجه نشین بشوم وازارزش های سازمان ورهبری دفاع کنم واضافه کرد که دراین جنگ سیاسی تو تنها نیستی وتعدادی دیگرهم درآن مصاحبه حضوردارندوالباقی توجیهات جزئی تر را ازمسؤلین تبلیغات خواهید شنید.

روزبعد جمال بامدادی – گزارش گر رادیو – { درسال 1374 ازسازمان بریده ودرخارجه زندگی می کند } با تعدادی از اعضا از جمله خودم مصاحبه هائی ترتیب داد که بلافاصله دررادیوصدای مجاهدپخش ودرنشریه ی ایران زمین {نشریه اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان خارج کشور} به شماره ی 150 درج گردیده است.

درآن مصاحبه مهنازبزازی ازمسؤلین فعلی بخش اطلاعات سازمان که درجریان جنگ امریکا علیه عراق وبمباران پایگاه های سازمان هردوپایش را ازدست داده است وهمچنین همایون منجمی وحسن نورعلی نیزشرکت داشتند.

ما جملگی براساس یک سناریوی ساخته وپرداخته شده سازمان که برایمان دیکته می کردند، تلاش کردیم که با بیان خاطرات ازصحنه های دروغین اثبات کنیم که شاهد حضورفعالانه ی علی زرکش که در نهایت منجربه شهادت دررکاب رجوی! شده است بوده ایم وبه این وسیله اعلام شود که برخلاف ادعاهای مغرضین، علی زرکش نه تنها به وسیله ی خودسازمان کشته نشده، بلکه درصفوف سازمان شهید هم شده است.

داستان کشته شدن مرموزعلی زرکش درهمان ایام درسال 1367 دربسیاری ازمطبوعات داخلی وخارجی به تفصیل منعکس شده است که توصیه می کنم هموطنانم جهت کسب اطلاعات بیش تربه آن منابع مراجعه بفرمایند.

قربانعلی پوراحمدی – گیلان – رشت

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا