روایت یک روز از” تبادل اسرا” درفرقه رجوی

یکم شهریورماه 1369 تاریخ توافق فی مابین ایران وعراق ازبرای تبادل اسرا متعاقب پذیرش صلح 598 بود. یک اتاق تلویزیون دربنگالی بنا شده بود تا اسرای ایرانی پیوسته ازاردوگاههای صدام بتوانند به درخواست خود فیلم وفوتبال ببینند و اخبار و رخدادهای ایران را مشاهده کرده و باخبرشوند.
لازم به ذکراست که اساس مناسبات مافیایی و کنترل شده فرقه بدنام رجوی فاقد رادیو و تلویزیون و روزنامه ومجله وسایرمنابع اطلاع رسانی بود ولیکن متعاقب عضوگیری اسرای اردوگاههای صدام وانتقالشان به یگانهای مختلف ارتش بی یال ودم رجوی ؛ به درخواست اسرا” اتاق تلویزیون” راه اندازی شده بود و بجز اسرا ؛ سایراعضای نگون بخت حق مراجعه به اتاق تلویزیون را نداشتند.
پنجشنبه شب حوالی 10 شب بود که به دعوت تحت مسولینم که ازاسرای پیوسته اردوگاه و جدیدالورود بودند به اتاق تلویزیون وارد شدم.تمام نیروها بلااستثناء پنجشبنه شب ها دراختیارخود بودند یعنی که کاروبارونشست وجلسه ای درکارنبود وجملگی درسالن عمومی پای تلویزیون می نشستند وفیلم سانسورشده انتخابی بتوسط فرقه را میدیدند وتخمه می شکستند ومیوه میل میکردند.
کاروباراسرای پیوسته سوا بود وفیلم وسایربرنامه ها را مستقیم ازتلویزیون ایران دراتاق تلویزیون خودشان میدیدند. ازاینکه آن شب مرا هم با خودشان برده بودند برایم سوال برانگیزبود ودرپی پاسخ به سوال ذهنی خودم بودم که دیدم تلویزیون خاموش شد یعنی که خاموش کردند. سروصدای عجیبی بنگال را به لرزه درآورد. همهمه جمعیت اجازه نمیداد بفهمم حرف حسابشان چیست. بتدریج دریافتم که صحبت ازتبادل اسرا وبلاتلکیفی آنان است.
بنا به دستوری که داشتم تلاش وافرنمودم که جمعیت را آرام کنم وهمانجا جلسه تشکیل بدهم. تلاش وتقلاهایم زیاد هم کارسازنبود چون نه با آدم های تشکیلاتی بل با شماری ازاسیران جنگی مواجه بودم که هریک با هزارمشکل ازشرایط مشقتباراردوگاه صدام به صف رجوی البته با وعده وعید پناه آورده بودند وحال با شنیدن سروصدای تبادل اسرا برافروخته ودرپی تعیین تلکیف وضعیت شان بودند.
کاغذ وقلمی برداشتم تا مجاب شان کنم که دارم تقاضای اعتراضی شان را مکتوب کرده وازبرای پیگیری به بالادستها گزارش میکنم.
صدا درصدا می پیچید ودرگوشم می غلطید لذا خواهش کردم که یک به یک به آرامی صحبت کنند.
محسن که اهل رودسربود اول ازهمه بقولی کانال 2 رفت وگیلکی گفت” آقا ببین ازاول هم که به یگانت آمدم بهتون گفتم من ماندنی نیستم ودرصورت تبادل اسرا به ایران خواهم رفت. الان هم زودی منو اسم نویسی بکن تا فردا ونه پس فردا بروم ایران. بروم خانه پدری خودم. بروم دنبال اصل کار و بار و زندگیم. ازاینجا خوشم نمیاد.”
جاسم که اهل آبادان بود رنگ و رو رفته ومریض احوال ودرعین حال برافروخته گفت:” لطفا همشهری بازی را بذارین کنار. گیلک وکرد و لر و عرب نداریم.همه مون اسیریم. اسیربودیم ودیگه نمی خوایم اینجا اسیرباشیم واسارتمان دنبال شود.مهدی ابریشم چی خودش به من گفت هروقت خواستی میتونی بری یا بمونی الانم من میخوام برم. میخوام برم آقا. پیراهن وشلوار روخودم دارم فقط تویه لطفی بکن یک کمربند برام بگیرتا برم. من که اینجا را نمی تونم تحمل کنم. هرکه دوست دارد بماند من دلم واسه خانوادم یه ذره شده.”
توجمعیت ول وله ای بود وهرکی با بلند کردن دست میخواست اجازه خروج بگیرد.
پیرمردی گفت من کرد هستم. به جرم قاچاقچی گرفتنم وتوزندان رمادی بودم وحالا نمیدونم چرا اینجا هستم. قربونت میخوام برم پیش زن وبچه هام.
حقیقت شکستم ودلم خیلی سوخت وبخاطراینکه خوشحالش کنم دست وپاشکسته بزبان کردی گفتم” امه خوم کردم. پم خوشه لگلتو کردی قص بکم.”
ترجمه (من خودم کرد هستم ودوست دارم با تو به زبان کردی صحبت بکنم)
پیردمرد ازاینکه چند کلمه کردی صبحت کردم خوشحال شد وگفت” یعنی تو کردی؟ کردی دزانی؟
درجواب مهربانانه گفتم” دزانم اما فرنبوم”
ترجمه (یعنی تو کرد هستی؟ کردی بلد هستی؟) جواب دادم (بلد هستم اما کامل نه)
چهارمین نفرهم که کرد جماعت بود اسم نویسی کرد تا برود به دیارش و از شر رجوی راحت شود.
نوشتم ونوشتم تا که نفرآخرشان رسید. ساعت حوالی 4 صبح بود که ازهم جدا شدیم ولی قول مساعدت وپیگیری داده بودم.
اول صبح به اتاق رضا کرمعلی رفتم. معاون فرمانده به اصطلاح لشکرژیلا دیهیم بود. تا خواستم سرصحبت را بازکنم گفت” میدونم. همه رومیدونم. میخواستم خودم هم وارد بنگال بشم که دیدم آرومشون کردی خیالم راحت شد.”
رضا کرمعلی که یکسال بعد تودرگیریهای طوزخرماطومنطقه شمال عراق کشته شد درادامه گفت” چند نفربرای خروج اسم نویسی کردن؟
وقتی شنید بلااستثناء همه ثبت نام کردند گفت” ازاولش هم اهل رزم وپیکارنبودند خودم میدونستم!. دیشب تمام مقرات اشرف غوغایی بود وتمام شون درخواست خروج دادند.
برادر(رجوی) هم پیام داد اینا تفاله های مناسبات هستند بذارین بروند پی کارشان.!!”
بازگشت اسرای جنگ تحمیلی به ایران مبارک
پوراحمد

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا