جذب عاطفی و حتی غریزی افسران امریکایی از اهداف آرمانی رجوی اعلام شد

چنان خرابم که دگر باده هم آرامم نمیسازد

مروری بر عملیات فروغ جاویدان
تاریخ 5 مرداد سال 1367 مصادف است با تهاجم نیروهای مجاهدین موسوم به ارتش آزادیبخش ملی ایران که با پشتیبانی ارتش صدام از ناحیه غرب کشور به خاک ایران تحت نام عملیات فروغ جاویدان صورت گرفت ، جمهوری اسلامی عملیات پدافندی آنرا مرصاد نامید.
این تاریخ درست مصادف بود با آتش بس در جنگ تحمیلی و هنگامی که مجاهدین خود را محصور شده در پشت مرزها میدید و ناگزیر بود به این خودکشی دست بزند و البته برخی معتقد هستند که صدام هم تا حدودی در دوراهی اعلام وفاداری به مجاهدین متحد دیرینه اش و حمایت از آنها در این عملیات گیر افتاده بود و از طرفی نتیجه هم برایش علی السویه بود زیرا بزعم خودش اگر مجاهدین پیروز میشدند که نتیجه پیروزی بحساب صدام و متحدش تمام میشد و اگر هم شکست میخوردند که صدام با جمهوری اسلامی به آتش بس رسیده بود و دیگر جنگی نداشت ودر اذهان عمومی هم به مجاهدین خیانتی نکرده بود.
در این تاریخ اینجانب نگارنده در بند اسارت صدام بودم و خبر را با تبلیغات بالایی از بلندگوهای تبلیغاتی رادیوهای عراقی شنیدیم. اسرا عموما ناراحت بودند زیرا این عملیات را مخل روند آتش بس و تعویض اسرا میدیدند و تعصبات ملی و وطن پرستی که مزید بر علت بود.
عده کمی خوشحال از اینکه این عملیات هرچه سریعتر کار اسرا را یکسره میکند. عده ای نیز بیطرف و نظاره گر روند اوضاع بودند.
در این میان من خودم جزء آن دسته بودم که تا حدودی تحت تاثیر تبلیغات مسموم میخواستم هرچه سریعتر از اسارت نجات پیدا کنم و با تشویش و اضطراب در داخل محوطه با عده ای از دوستان قدم میزدم و با هم بحث میکردیم که من با کمی تجزیه و تحلیل گفتم از این پس مجاهدین در عراق قفل شدند و اشتباهشان این بود که سرنوشت خود و مبارزه شان را به جنگ عراق- ایران گره زده بودند.
ناگهان دو نفر از همان دوستان هم اسارتی که خودشان را خیلی وفادار به مجاهدین میدانستند بمن حمله ور شدند که چرا این حرف را میزنی و بذر نا امیدی در بین هواداران می پراکنی. چند روزی جدل ادامه داشت و اسرا ماهها بعد از آتش بس مبادله نشدند و جو نا امیدی و سایر فشارها موجب شد که فرماندهان مجاهدین به اردو گاهها ورود کنند و تعدادی از اسرا را با خود ببرند که البته این کار در هماهنگی کامل با دولت صدام و صلیب سرخ جهانی صورت گرفته بود.
نگارنده هم در بین اسرای پیوسته بعنوان غیر مجاهد و صرفا رزمنده عادی در قرارداد اولیه با مهدی ابریشمچی علیرغم انتقادات و مشکلاتی که با دیدگاههای آنها داشتم به آنها پیوستم و اصلی ترین انگیزه ام نجات از اسارت بود.
در بدو ورود از اینکه دیگر اسیر نیستیم از خوشحالی سراز پا نمیشناختیم. اما من کماکان در هاله ای از ابهام نسبت به همه چیز و همه اعتقادات و مناسبات مجاهدین بطرز عجیبی کنجکاو و شکاک به همه چیز نگاه میکردم.
در یگانی بنام لشگر 40 به فرماندهی مهوش سپهری ( نسرین ) سازماندهی شدم. روز اول را با تمام اما و اگرها در آسایشگاه و جلسات و خوش و بش های اولیه گذراندم. اما احساس میکردم فضای سنگین و نومیدانه ای بر این تشکیلات حاکم هست ، درکل این فضا و روحیه نیروها با آنچه که در تبلیغات و برنامه های تلویزیونی آنها دیده بودم بسیار متفاوت بود.
روز دوم سعی کردم با تعدادی از اعضای قدیمی دوست بشوم ، دنبال همشهری و همزبان بودم. تعدادی از همشهری ها را پیداکردم اما در گوشه ای از آسایشگاه مردی که قیافه اش قهرمانی شکست خورده را تداعی میکرد بطور عجیبی توجهم را بخودش جلب کرد ، مرد میانسالی بود خوش قیافه و با هیبت اما بسیار مغموم و چند جمله از دیالوگ هایش با سایر دوستانش را که توجه کرده بودم برایم جالب بود ، بسمتش رفتم و با او سلام و احوالپرسی کردم ، او باقر بود. بسردی و سختی جواب داد اما مهربانانه به من نگاه کرد.

class=

معلوم بود طبع شاعرانه ای هم دارد ، به اطرافش نگاه کردم چشمم به دیوان شمس تبریزی و عطار افتاد ، از آنجا که خودم هم خیلی به شعر و ادبیات علاقمند بودم با دیدن کتابها خیلی ذوق زده شدم ، خلاصه با یک دیالوگ کوتاه که با شعر بینمان رد و بدل شد با هم دوست شدیم ، احوالش را پرسیدم ، در جواب با آهی عمیق گفت : چنان خرابم که دگر باده هم آرامم نمیسازد.
شنیدن همین مصرع کافی بود تا مرا به عمق ببرد ، به نتیجه شکست در عملیات فروغ جاویدان.
کنجکاوتر شدم ، ذهن تحلیگری داشتم و در ایام کوتاهی متوجه شدم نیروهای جوان و تازه کارشان الکی خوش و هوسی هستند و زود فریب تبلیغ و سخنان مسعود رجوی را میخورند اما کادر های قدیمی و با سابقه خوب فهمیده اند که علت شکست چه بوده و عمدتا احساس میکردند که قربانی تصمیمات غلط مسعود رجوی هستند اگرچه جرات نداشتند بزبان بیاورند اما از نوع رفتار و برخورد و سوالاتشان پیدابود.
فردای آن روز بعد ظهر موقع نهار بود که همه نیروها برای صرف نهار به سالن غذاخوری میرفتند ، باقر کما فی السابق روی تختش دراز کشیده بود و با کتاب شعرش مشغول بود ، دیدم منصور فرمانده گردان بسمت باقر رفت و گفت باقر بلند شو بریم نهار.
باقر آهی کشید و به منصور گفت : اندرون از طعام تهی دار که در آن نور حق بینی.
منصور از این پاسخ خیلی برآشفته شد و متوجه شد که اوضاع فکر و انگیزه باقر خیلی خراب است و اصرار زیادی نمود تا او را از این حال بیرون بیاورد و او را با خودش به سالن ببرد اما موفق نشد و فضا و شکست عملیات فروغ چنان اوضاع باقر را بهم ریخته که سخت پریشان است .
چند هفته ای گذشت و افراد مانند باقر را زیاد پیدا کردم ، رحیم نیز که همسرش را در این عملیات از دست داده بود انگار غم دنیا چون بار گرانی روی سرش آوار شده بود و براحتی با من درد دل میکرد.
سیامک و ابراهیم و جلال نیز که عمدتا همسران و یا دخترانشان را در عملیات از دست داده بودند، هرکدام حکایتی داشتند و تازه متوجه شدیم که یکی از عللی که مجاهدین با صدام و صلیب برای جذب اسرا توافق نموده اند ، تغییر فضای سنگین شکست عملیات و جایگزینی نیروهای از دست رفته بوده است.
دوره های آموزشی در داخل تشکیلات برای ما اسرای پیوسته شروع شد. دوره ها در ابتدا بیشتر اموزش های پایه نظامی و رزم انفرادی و سلاح سبک بود اما همواره آموزش های ایدئولوژی و کار فرهنگی و فکر از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود.
دوره های آموزش ایدئولوژی با نوارهایی از نشست ها و جلسات قبلی مسعود رجوی در توجیه شکست عملیات فروغ ( مرصاد ) بنام” تنگه و توحید” برای اسرای پیوسته شروع شد ، اما من چون از ابتدا بعنوان غیر مجاهد که ایدئولوژی آنها را قبول نداشتم به آنها پیوسته بودم در جلسات و نشست های ایدئولوژی شرکت نمیکردم ، از طرفی حس کنجاوی هم اجازه نمیداد خیلی از این بحث ها بیخبر باشم. چند روز شرکت نکردم تا روز چهارم فرمانده لشکر، مهوش سپهری ( نسرین ) مرا خواست و از من دعوت کرد بعنوان عضو ناظر در جلسات شرکت کنم. و من هم پذیرفتم مشروط به اینکه اختیار شرکت کردن و نکردن دست خودم باشد اما بعنوان ناظر شرکت کنم و رفتم.
جهت جلوگیری از اطاله مطلب بیشتر از این وارد جزئیات نمیشوم.

class=

موضوع اصلی نشست های ایدئولوژی همان بحث تنگه و توحید بود که به بررسی علل شکست و عقب نشینی در عملیات فروغ جاویدان ( مرصاد ) می پرداخت.
همانطور که در سطور قبلی اشاره کردم بیشتر کادرها و اعضای قدیمی از نتیجه عملیات بشدت سرخورده و منفعل شده بودند و اگرچه جسارت بیان را نداشتند اما شخص رجوی را عامل اصلی شکست میدانستند و رجوی هم متوجه این موضوع شده بود لذا در اقدامی پیشدستانه و فرار به جلو در این نشست تنگه و توحید در یک کلام حرفش این بود که وابستگی های جنسی و غریزی و ناخالصی های ایدئولوژیک موجبات شکست در عملیات را فراهم نموده است و رجوی به صراحت ازجملات و عبارات زیر استفاده میکرد :
عنصر مجاهد خلق که بجای رهبری ، همسرش را در قلبش جایگزین کرده درست پشت خاکریز لحظه شلیک درنگ میکند ، شلیک نمیکند و بفکر همسر میافتند.
یا در جایی دیگر با حالت نمایشی به شکل شاهنامه خوانی ادا در می آورد و میگفت رفتم از تنگه چارزبر عبور کنم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنم و ملت را آزاد کنم اما ناگهان امام حسین زد پس گردنم و گفت : کجا؟؟ هنوز مجاهدان تو این لیاقت را پیدا نکرده اند.

و در یک کلام نتیجه تمام نشست 5 روزه تنگه و توحید این بود که نجنگیدن نیروها ، وابستگی هایشان به زن و شوهر و خانواده موجب شکست در این عملیات شد و بدین وسیله تمام انتقادات نیروها را در نطفه خفه کرد و از آن پس با شروع بحث های انقلاب ایدئولوژی در بند های مختلف تا سالیان نیروها را به این بحثها مشغول نمود و هر صدای مخالف و منتقدی را در گلو خفه نمود.

اما پس از سرنگونی صدام بوضوح برای همه سیاسیون و نیرو ها مشخص و آشکار شد که هیچکدام از بند های انقلاب مشکلی از تشکیلات حل نکرده اند و هیچ بندی از انقلاب خط قرمز رجوی نبوده زیرا در مقابل نیرو های امریکایی وابستگی به امریکا ، و جذب عاطفی و حتی غریزی افسران امریکایی از اهداف آرمانی رجوی اعلام شد طوری که شخص رجوی و مریم ، زیبا رو ترین زن تشکیلات فهیمه اروانی را برای ارتباط رو در رو با افسران آمریکایی برگزیدند و به وی توصیه شد بلحاظ ظاهری نیز در فراخور حال و هوای افسران امریکایی ظاهرشود.

و در مواجهه با موج فزاینده ریزش نیرو در سالهای 82 تا 84 ، زنان فرمانده به نیرو های در حال جداشدن قول میدادند که مسائل جنسی و غریزی نیرو را که قبلا مرز سرخ انقلاب مریم بود و عامل شکست عملیات فروغ بود اکنون خود زنان شورای رهبری حل و فصل میکنند و این موضوع را به اکثر نیرو های در حال جدایی قول داده بودند که حتی با تمسخر این افراد مواجه شده بودند و با پاسخ های در خور توجه مواجه شده بودند :
از جمله : چی شد اینکار که قبلا جرم بود حالا روابط جنسی در تشکیلات آزاد شده ؟

یا برخی در پاسخ به زنان شورای رهبری میگفتند شما گوهران بی بدیل انقلاب مریم هستید چطور میخواهید مشکل جنسی ما را حل کنید ؟
و برخی با تمسخر جواب میدادند که شما دیگر پیر شدی من میخواهم بروم ایران با دختر جوانی ازدواج کنم!! و این موضوعات اگرچه درد آور و موجب شرم یک تشکیلات مدعی انقلابی گریست اما قطعا واقعیت دارد.
اما آنچه که الان برای همگان چه سازمان و تمامی نیرو هایش ، چه ضد انقلاب خارج از کشور و همه ایرانی ها و حتی حامیان عربی ، اسرائیلی آمریکایی شان اظهر من الشمس است این است که از همان آغاز خطاهای سیاسی ، استراتژیک و پیمانهای خائنانه رجوی با دشمنان ایران دلیل اصلی شکست در تمام عملیاتها بوده و عملیات فروغ جاویدان ( مرصاد ) نیز با بررسی و تحلیل های استراتژیک و نظامی خاص و موقعیت زمانی ، عدم درک و تحلیل درست از جامعه و خواستگاه مردم ایران از عوامل اصلی شکست در عملیات مرصاد بوده که بطور مختصر ذیلا و تیتر وار به چند مورد آن اشاره خواهیم کرد.
1- رجوی روی هواداران و پایگاه مردمی سازمانش در داخل کشور حساب باز کرده بود و بصراحت جوانان شهر های مرزی را پیشاپیش در تشکیلات یگانهایش سازماندهی کرده بود و آنها را عمده نیرو بحساب می آورد در حالی که ثابت شد هیچ درک درستی از جامعه ایران و مردم ایران ندارد و بمحض ورود مورد خشم و تنفر مردم همین منطقه قرار گرفت و بیشترین مقاومت از سوی همین مردم در مقابل تجاوزکاران صورت گرفت.
2- رجوی با تخیلات و رویاهای رامبویی و فیلم های وسترن با کمترین نیرو آنهم از غیر نظامی ترین و ناکارآمدترین افراد قصد پیروزی بر نیرو های مسلح ایران را داشت که تجربه 8 سال جنگ در مقابل صدام با پشتیبانی چند ده کشور را در کارنامه و تجربیات خود داشت.
3- بنا به اعترافات خود رجوی و سایر فرماندهان بسیاری از نیروها یک یا دو روز قبل از عملیات از اروپا به منطقه اعزام شده بودند که هیچ آموزش نظامی ندیده بودند و در مسیر پادگان اشرف تا مرز بکار گیری اسلحه را آموزش می دیدند که این هم از حماقت های رجوی بود.
4- فرماندهان نظامی آنقدر خام و ساده لوح بودند که ستون نظامی را درجاده آسفالته راه انداخته بودند و منتظر دسته گل اهدایی از طرف نیروهای مسلح ایران بودند که با کمترین نیرو و یک هلی کوپتر و هواپیما و حتی چند تیربار در گلوگاهها میتوانستند تار و مار شوند و هیچ عنصر نظامی حتی در پایین ترین درجه و تجربه از این تاکتیک در پیشروی استفاده نمیکند که این هم از بیسوادی نظامی رجوی و فرماندهان نظامی وی محسوب میشود که از عناصر اصلی شکست محسوب میشود.
5- و از همه مهمتر تاریخ نشان داده است که هرکس ، سازمان و گروهی که قدم در راه خیانت علیه مردم خود و میهن خود برداشت و با دشمن آب و خاکش هم پیمان شد محکوم به شکست است و اکنون بعد از 32 سال معلوم شد که شکست های پی در پی رجوی و مجاهدین ، خلع سلاح ، تخلیه اشرف ، فرار از لیبرتی و پناه بردن به آلبانی نه اینکه هیچ ربطی به انقلاب ایدئولوژی و طلاق اجباری ندارد بلکه محصول همان خیانت است که به آن اشاره کردیم و این شکست ها تا نابودی کامل این فرقه و تشکیلات و شخص رجوی ادامه خواهد داشت و هیچ راه گریزی برای آنها متصور نیست الا در پیشگاه خدا و مردم ایران و نظام جمهوری اسلامی استخفار و توبه نمایند شاید مورد عفو قرار بگیرند. آنهم شاید!
علی مرادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا