رضا اسدی:داداش تو عضو یک فرقه هستی!

برگرفته از سایت پرواز – رضا اسدی
یک خانه مسکونی بزرگ به سبک کلاسیک اروپائی بود. اسکلتش از تنه های ضخیم بلوط و بوسیله تخته های خراطی شده به یکدیگر وصل شده بودند. اگرچه ساختمان بزرگ بود اما تمامی شواهد حاکی بر آن بود که هیچگاه بیش ازیک خانواده فرانسوی در آن زندگی نکرده بودند. دارای یک گاراژ، اطاق پذیرائی،اطاق خواب و اطاق برای مهمان بود. اما ما بیش از شصت نفر بودیم که در آن خانه وول میخوردیم. آن هم بطور شبانه روز و سه سال تمام. یک آقا بالاسر داشتیم که به او برادر مسئول میگفتیم. به چند تیم مختلف تقسیم شده بودیم که نفر بالای هرتیم مسئول نامیده میشد. بقیه افراد هم تحت مسئول بودند
از این تعداد افراد فقط سه نفر با خارج از ساختمان در ارتباط بودند. بقیه افراد هیچگاه خارج از آن بنا را ندیده بودند مگر اینکه به بیماری ناعلاج دچار میشدند و نیاز فوری به پزشک و درمان داشتند. یکی از آن سه نفر بیماران را به درمانگاه میبرد و کارهای اداری را نیز پیگیری میکرد. این کار وظیفه او بود چرا که به زبان فرانسوی تسلط داشت و مورد اعتماد برادر مسئول بود. دیگری نفر خرید نامیده میشد و از صبح تا اواخر شب بدنبال تهیه مایحتاج به مراکز خرید تردد داشت. نفر سوم هم راننده ای بود که نامه ها و پیام هارا به مقرها و یا خانه های مشابه در شهرهای دور و نزدیک در فرانسه میرساند. آن ها هرشب باید گزارش لحظه به لحظه کتبی به مسئول خودشان میدادند که کجا رفته اند وبا چه کسانی در تماس بوده اند. اینطور منازل پایگاه نامیده میشدند که هرکدام به نام یکی از کشته شده های مجاهدین نامگزاری شده بودند. کشته شده هائی که عمدتا در درگیری های سال هزار و سیصد و شصت با پاسداران حکومت اسلامی در خانه های تیمی در ایران جان باخته بودند
تمامی این جماعت توسط دولت فرانسه به عنوان پناهنده سیاسی شناخته شده بودند و از حقوق و مزایای پناهندگی برخورداربودند. این در صورتی بود که نه دولت فرانسه این افراد را میشناخت و نه خود این افراد چیزی از مفهوم پناهدگی و استفاده از حق و حقوق قانونی خودشان سر در می آوردند. همه چیز در درون یک رابطه، و پیمان سیاسی بر اساس منافع رهبرین رد و بدل میشد. سال هزار و سیصد و شصت و دو بود و تا سه سال بعد که این افراد را به عراق فرستادند آن ها کلامی زبان فرانسوی نیاموخنتد و در واقع نفهمیدند که در کدام قسمت از این کره خاکی مشغول نفس کشیدن هستند
آن تجمع تشکیلات نامیده میشد. به علت اینکه نفرات به طور تمام وقت و رایگان وجود خود را در اختیار تشکیلات گذاشته بودند آن ها را تشکیلاتی مینامیدند. هیچ فردی با نام و نشان اصلی خودش برای دیگران شناخته شده نبود. بیشترین وقت افراد تشکیلاتی صرف شرکت در کلاس های آموزش ایدئولژیک و همسو شدن با خواسته های رهبر تشکیلات میشد. رهبر بر آن بود که به شیوه مسلحانه جایگزین رهبر حکومت اسلامی در ایران شود. برای رسیدن به این هدف نیاز به افرادی از جان گذشته داشت. اقرادی که با دنیای واقعی وجامعه فاصله گرفته و دربست تابع ایدئولوژی او قرار گرفته باشند. برای این افراد مطرح نبود که چه لباسی بپوشند،چه نوع غذائی بخورند و به چه کسی علاقمند باشند. ارتباط با همسر و فامیل در صورتی مقدور بود که بطور تلفنی و تحت نظر وحضور مسئول انجام شود. هدف از تماس هم جذب افراد برای عضویت بود. در آن سال ها از اینترنت خبری نبود و ارتباطات تلفنی در داخل تشکیلات انجام میشد. در خارج از آن خانه برقراری ارتباط با انداختن سکه رایج بدرون دستگاه مقدور بود. افراد مجاز به داشتن سکه و پول رایج نبودند
من نامه رسان آن بخش بودم. روزی ضمن عبور از نزدیکی یک گیشه تلفن متوجه شدم که یک عضو مشغول برقراری ارتباط با همسر و فرزندانش است. وقتی که تعجب من را دید گفت: باور کن که چاره ای نداشتم. دلم برای زن و فرزندم خیلی تنگ شده بود. تقی را از ایران میشناختم. وقتی که او برای تحویل نامه به بخش ما آمد مخفیانه درد دلم را به او گفتم. او هم به من یاد داد که با چه تکنیکی میتوانم بدون انداختن سکه از تلفن مجانی استفاده کنم. یواشکی بیرون زدم تا تماس بگیرم. تو هم که از همسر و فرزندانت بی خبری. بیا به تو هم یاد میدهم تا با آن ها تماس بگیری
به خانواده ام در ایران زنگ زدم و صدای خواهرم را شنیدم که گفت:
سلام داداش. آخه تو کجائی برادر من. ما که دلمان برات یه ذره شده. چرا ما رو گذاشتی رفتی؟ اونم تو این شرایطی که ما به تو نیاز داریم. تو فکر نکردی که اگر نباشی چه کسی به این خواهر بیمارت رسیدگی میکنه؟ حالا به فکر ما نیستی حد اقل به فکر زن و بچه های خودت باش
او خواهر کوچکم بود که بیست سال از من کوچکتر بود. حالا دیگر نیست.
جواب دادم و گفتم: اتفاقا من این کار را به خاطر خوشبختی شما کردم. به خاطر هموطنانم هم هست. بزودی میام و خودت میفهمی که منظورم چیست
داداش تو عضو یک فرقه هستی و خودت خبر نداری. این راه که شما میروید بی نتیجه است. اگر هم میخواهی فعال باشی بهتر است که راه بهتری را انتخاب کنی. آزادی از طریق خشونت و رفتار فرقه ای به بدست نمی آید
دوره زمانه را ببین. حالا کسی که من خودم بزرگش کردم به من درس مبارزه یاد میدهد. حتما دستش توی دست رژیم اسلامی است. شاید هم وزارت اطلاعات مجبورش کرده که این جسارت ها را بکند. شاید هم شکنجه اش کرده اند. مطمعنا یک مامور اطلاعات بالای سرش بوده است وگرنه چطور جرات میکند که مبارزه ما را زیر علامت سئوال ببرد
گوشی را گذاشتم و غرغر کنان به طرف خانه تشکیلاتی ام در حرکت بودم و خط و نشان برای این و آن میکشیدم
حقیقتش این است که در آن موقع من اصلا نمیدانستم که فرقه چیست و چه خطری برای جامعه دارد. همانطوری که هنوز هم میلیون ها انسان منجمله هموطنانم هستند که از موجودیت و تهدید فرقه ها بیخبرند. و همانطوری که صد ها بیخبردیگر بعد ازمن به دام فرقه مجاهدین افتاده اند و در قلعه اشرف در عراق اسیرند
بیست و پنج سال از آن تاریخ گذشته. حالا من آزادم اما دائما نوار خاطرات و تجربیاتم را تکرار میکنم. این کار را میکنم تا جواب سوال دوستان،هموطنان و علاقمندان را بدهم. این کار را میکنم به امید روزی که در ورودی فرقه مجاهدین و دیگر فرقه ها گل گرفته شود
تا آخرین روزی که نفس میکشم داستانم را تکرار میکنم و از شنونده سئوال میکنم: اگر آن تشکیلاتی که من عضوش بودم با چنین مشخصاتی یک فرقه نیست پس چیست؟

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا