مرگ شقايق

مرگ شقايق


مهدي خوشحال
14.7.2005
باغ هميشه خزان مجاهدين خلق يکي ديگر از گلهايش را پر پر کرد. گل نوشکفته اي که تنها 24 بهار از عمرش گذشته بود و سرانجام در ايامی سراسر پاييز و در فصل تنهايي و غربت و بيماري، تن بيمار و نحيفش را براي هميشه ترک کرد.
مرگ اين شقايق مانند مرگ ديگر گلهاي نوشکفته مانند آلان محمدي و ديگران که در اثر جبر و قهر مناسبات فرقه اي مجاهدين خلق، پرپر شدند، نيست بلکه عمق درد و فاجعه اي ناشنيده و ناگفته اي را بر ملا مي کند.
آذر قراب، يکي ديگر از همين نونهالان کاشته در باغ هميشه خزان مجاهدين خلق بود و هنوز بهار زيبايی و زندگی را نديده و تجربه نکرده بود، در غربت و تنهايي و بي کسي، به درود حيات گفت.
آذر 24 سال داشت. از آنجا که پدر و مادرش از انقلابيون مجاهد بودند، او ناچار همراه پدر و مادر چند سالي نزد انقلابيون مجاهد در کشور عراق به سر برد. در سال 1368، به دليل مرگ استراتژي بزرگ مجاهدين خلق در راه رسيدن بدون دردسر به تهران، رهبري مجاهد براي سرپوش نهادن به اين شکست و فريب، دست پيش گرفت و با تهاجم به نيروها آنها را در لاک تدافعي برده و با طرح مسئله طلاقها، در صدد بر آمد تا اعضايش را همچنان ضعيف تر از گذشته در چنگ سازمان باقي بدارد. پروسه طلاق هاي درون سازماني از سالهاي 1368 تا سال 1370 به درازا کشيد و از آنجا که بعضي از خانواده ها راضي به جداشدن از زوجين خود نبودند، مسئله کودکان شان را بهانه قرار مي دادند و از اين طريق دست سازمان به ويژه رهبري سازمان را براي جدا کردن خانواده ها، مي بستند. در اين ميان رهبري مجاهد به خاطر اين که بهانه اي براي نيروها باقي نماند و هميشه در موضع بدهکاري نسبت به سازمان باقي بمانند، به بهانه جنگ خليج فارس، همه کودکان مجاهدين را که در عراق و نزد والدين شان به سر مي بردند، با انواع حيله و فريب و وعده های دروغ، وادار به کوچ اجباري به کشورهاي مختلف جهان کرد. حذف کودکان از کشور عراق، بهانه زوجين را در راستاي عدم طلاق از همديگر، از دست شان گرفت. اما در اين بين سرنوشت کودکان مهاجر، رقت بارتر از والدين شان شد که آنان اين بار تنهاتر از گذشته در ميان تارهای عنکبوتي سازمان، گير افتاده بودند.
کودکان مجاهدين از اواخر سال 1369 به بهانه خروج کوتاه مدت از ميدان جنگ در عراق، ابتدا وارد خاک اردن سپس از ميان 800 کودک 2 ماهه الي 15 ساله، وارد خاک آلمان به عنوان سر پل سازمان، شدند.
سرنوشتي که کودکان ايراني و کودکان اعضاي مجاهد طي 15 سال اقامت شان در کشورهاي مختلف غربي، دچار آن شدند، خود در يک مقاله و کتاب نمي گنجد و از آنجا که خود کودکان قادر به افشاي حجم درد و حرمان شان نبودند و يا نيستند، متاسفانه تاريخ و حقوق بشر در اين موارد به غايت انساني و سياسي دست روي دست گذاشته و از کنار يکي از مهيب ترين جنايتهاي تاريخ بشر، به راحتي گذشته است.
کودکان مجاهدين که از بدو خروج از خاک عراق به کشورهاي مختلف جهان منجمله آمريکا، کانادا، استراليا، اسکانديناوي و ساير کشورهاي اروپايي تبعيد شده بودند، به سرنوشت و روزگار عبرت انگيزي گرفتار شدند. تعدادي از آنان طبق معمول تحت فشارهاي عاطفي و روحي براي کار سازماني و جمع آوري پول از مردم به خيابانها گسيل شده و به گدايي پرداختند، تعدادي براي جذب هواداران شرمنده، به آنان سپرده شدند که در اين موارد انبوه سوء استفاده هاي جنسي از کودکان توسط هواداران و اعضاي بالاي سازمان گزارش شده است، تعدادي از کودکان پس از ختم آموزش دوره هاي تروريستي و ايدئولوژيک دوباره به عراق اعزام شده و توسط سازمان به دولت عراق فروخته شدند، تعدادي آواره و بي سرپرست و رواني و فاحشه روي دست جوامع غربي باقي ماند و تعدادي نيز در غم غربت و هجران خانواده دست به خودکشي زدند و بالاخره يکي از نمونه هاي بارز آنان به نام آذر غراب، که به خواست تروريستي سازمان براي اعزام به عراق نه گفته و مورد غضب سازمان واقع شده بود، بر اثر ضعف قواي جسمي و رواني به بيماري مزمن گرفتار شده و مدتهاي زيادي در يکي از بيمارستانهاي شهر کلن، بستري بود تا اين که چند هفته قبل به درود حيات گفت.
آذر اما قبل از اين که رنجور و تنها سر بر خاک سرد بگذارد، گو اين که تقاضايي از سازمان مجاهدين کرده بود و آن اين که براي يک بار هم که شده و براي آخرين بار او بتواند قبل از مرگش مادر و برادرش را که در عراق و نزد سازمان اسير بودند را ببيند و جز اين او ديگر آرزويي در سر ندارد. آذر از آنجا که سالها مورد غيظ و غضب رهبران سازمان قرار داشت و تن به خواست سازمان جهت اعزام به عراق را نداده بود، سازمان براي نمک پاشيدن بر زخم آذر، هميشه با وعده هاي توخالي او را اميدوار و چشم به راه نگه مي داشت که در اين رابطه آذر خوش باور، هميشه يک چشمش به در بود و شايد آذر نمي دانست که اگر سازمان بتواند به خواست انساني و عاطفي يک بيمار رو به مرگ، اجابت نمايد، اين التماس و درخواست همه اعضاي مجاهدين که در عراق اسيرند و ايضاً همه خانواده هاي چشم به راهشان در ايران نيز هست و سازمان در اين رابطه نمي تواند و نمي خواهد که به دست خود سر کلاف را باز کند تا همه رشته هاي دروغ و دبنگ و دجاليتش، پنبه شود.
سرانجام آذر رفت. رفت و تنها آرزويي که در دل داشت با خود به گور سرد برد. آذر وقتي مرد، مجاهدين خلق که عاشق و دلباخته مرگ و درد و رياضت اند، سراسيمه خود را به جسد قرباني رسانده و مانند هميشه خواستند نان مرگ و شهادت و غيره بخورند، آنچه که ساليان دراز در ايران و عراق کرده بودند و از اين طريق خيل اعضاء و هواداران شان را فريفته بودند. براي خاکسپاري آذر، سازمان مراسم رسمي و ويژه اي بر پا کرد و در اين رابطه بسياري از هواداران و اعضاي سازمان منجمله وکيل سازمان به نام آقاي مرتنز و خانمش نيز حضور داشتند. سازمان به باورش که اينجا نيز مانند عراق تحت ارعاب و دروغ قادر خواهد بود منوياتش را به خورد اعضاء و هوادارانش بدهد و از مرگ آذر برايش کلاهي از نمد ببافد. ولي بر خلاف آنچه که سازمان براي مرگ آذر سرمايه گذاري کرد، مراسم خاکسپاري آذر به مراسم نفرت و انزجار از سازمان بدل شد به ويژه زماني که اکثر هواداران و ميليشياهاي سازمان و ايضاً آقاي مرتنز و ساير مهمانان، وقتي فهميدند سازمان حتي قادر نبوده که به تنها خواست آذر که ديدار از مادر و برادرش بود را تن دهد، با سردي تمام مراسم خاکسپاري را ترک کردند و به گوشه ای از ماهيت خطرناک و مناسبات فرقه گرايانه سازمان پی بردند.
پايان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا