آیا بیماری رجوی درمانی دارد؟

آیا بیماری رجوی درمانی دارد؟


جراحی شخصیت رجوی
در سال ها ی اخیر ، در رابطه با عملکرد سازمان مجاهدین خلق و شخص مسعود رجوی آثار زیادی از سوی اعضای جدا شده ی مجاهدین و سایر گروه های سیاسی خارج از ایران، نوشته و منتشر شده است. کتب، نشریات، ومصاحبه های رادیویی و تلویزیونی فراوانی توسط اعضای رها شده از فرقه ی رجوی تهیه و پخش شده است و باوجود تهدیدهای فراوانی که مجاهدین مبنی بر مجازات و حذف فیزیکی ( ترور ) این جداشدگان نموده اند، باز هم کسی از افشاگری های خود عقب نشینی نکرده است. اما واقعیت این است که با وجود حجم قابل توجه این افشاگری ها و روشنگری ها، هر اندازه درباره ی ماهیت و مرام فاشیستی و کثیف فرقه ی مجاهدین سخن گفته شود، باز هم نسبت به عمق خیانت ها و جنایات این فرقه ی اهریمنی خیلی ناچیز است. اما، آن چه در این میان – باوجود تلاش و پرکاری تمام جداشدگان – نسبت به آن چندان توجهی نشده ومورد تحلیل وبررسی قرارنگرفته همانا کالبد شکافی شخصیت رجوی بوده است. شخصیت مالیخولیایی رجوی به لحاظ بیماری های خاص و منحصر به فرد رجوی تا کنون آن گونه که لازم بوده آنالیز نشده و از این سبب باید اقرار کرد که ما جداشدگان یعنی اعضای سابق مجاهدین سستی و غفلت نموده ایم. بر این اساس، در این نوشتار به اشاره ، زوایایی از شخصیت بیمار این جانی را مورد بررسی قرار می دهیم. اما تأکید می کنم که این بررسی و کالبد شکافی شخصیتی رجوی جداً نیازمند یک کار تحقیقاتی و علمی به صورت گسترده و حتی توسط یک تیم یا گروه روانشناسی می باشد. ما در این جا به صورتی اجمالی و در حد بضاعت فکری خود، گوشه هایی از رفتارهای شخصیتی رجوی را به شکل تطبیقی ، با پاره ای از داده ها و اصول شناخته شده ی روان شناختی مورد بررسی قرار می دهیم: –
اصولاً انگیزه های رفتاری هر موجود زنده ، بر پایه ی تمایلات اساسی قرار دارد که فرد برای رسیدن به آن تلاش می کند، هرگاه برای نیل به تمایلات ،آمال و اهداف خود در برابر قیود و مسائل داخلی و خارجی قرار می گیرد به سازش متوسل می شود. اما افرادی که دارای اختلالات شخصیتی و رفتاری هستند و از نظر روانشناختی کژخو یا پسیکوپات می باشند، به علت عدم رشد اخلاقی، و فقدان توانایی سازش، و یا به طور کلی پرورش و رشد معیوب شخصیت ، مقررات ، قوانین، قیود ، آداب و عادات اجتماعی را رعایت نکرده و دچار اختلالات عاطفی و غریزی می باشند. له ون – Levine دانشمند فرانسوی معتقد است که ، پسیکوپات های حقیقی با بیچاره کردن دیگران و در رنج انداختن آن ها مشکلات خود را رفع می کنند و از زجر و آزار دادن دیگران احساس رضایت خاطر می کنند. این تیپ افراد معمولاً خوش ظاهر، خوش بیان، اما نسبت به سرنوشت دیگران بی اعتنا ،دوستی آن ها سطحی، و از رنجاندن دیگران نه تنها متأسف و متأثر نمی شوند بلکه احساس خوشحالی هم می کنند.
یکی از مهم ترین اختلالات منشی و شخصیتی، انحرافات جنسی است. برخی از دانشمندان و فلاسفه اعتقاد بر این دارند که غرایز انسانی جنبه ی حیوانی دارد و هر چه قدر این غرایز در آدمی قوی تر باشد، روح حیوانی در انسان تواناتر خواهد بود. در مورد انحرافات جنسی عقاید مختلفی اظهار شده و عده یی معتقدند که چون ترشح غدد جنسی امری طبیعی است ، پس اتخاذ هر روشی برای ارضای آن، عملی طبیعی محسوب می شود. عده یی دیگر از روانشناسان کسانی را منحرف می دانند که احساس لذت جنسی آنان با رفتار اکثریت مردم عادی متفاوت است. زیگموند فروید – روانشناس معروف – عقیده دارد که؛ مبدا و منشاء فعالیت های بشری چیزی نیست مگر شهوت جنسی و ریشه ی تمام خواهش های نفسانی بشر و منشاء ناراحتی های روانی، امیال و تمایلات جنسی است. فروید می گوید که؛ تمایلات سرکوب شده ی دوران کودکی به طور کامل محوو نابود نمی شود بلکه به ضمیر ناخودآگاده افراد پس رانده و بایگانی می شود و در طول زندگی، منشاء آثار و عکس العمل های گوناگونی می شود. سادیسم ( زجر ، ظلم و جنون آزار دیگران) ،مازوشیسم ( شهوت خودآزاری ) فیتیشیسم ( بت پرستی جنسی) ، مازوخیسم ( جنون خود آزاری) از نوع انحرافات جنسی می باشند.
یکی دیگر از بیماری ها و اختلالات روانی جنون است جنون یعنی بروز پریشانی و آشفتگی در قلمرو شعور. در این حالت ، بی اعتنایی نسبت به اصول مذهبی و اخلاقی و قوانین اجتماعی، عدم موازنه ی شخصیت و انحراف و غیره، از وجوه مشخصه ی رفتاری بیمار محسوب می شود. از مهم ترین علایم جنون، توهم خود بزرگ بینی و احساس جلال و عظمت در شخصیت خویش می باشد. به این تعبیر که ، چنین فردی خود را عالم و یکی ار شخصیت های معروف و بزرگ سیاسی و تاریخی می پندارد و جز خود، کسی دیگر را لایق ایفای این نقش نمی داند. این قبیل افراد اگر در مصدر امور سیاسی ، اجتماعی و نظامی قرار گیرند، اعمال و رفتار خطرناکی از خود بروز می دهند و…
به هر جهت، غرض از ذکر این مقدمه ارایه فضایی مناسب برای مخاطبین عزیز و خاصه اعضای مسخ شده و ناآگاه فرقه ی مجاهدین می باشد تا با تطبیق و تحلیل واقع بینانه بر اساس این یافته ها و اصول علمی و روانشناختی به شناختی بهتر از وجود درونی و روانی رهبر بیمار فرقه ی مجاهدین – مسعود رجوی – دست یابند. به تعبیر دیگر، رجوی از نظر روانی و شخصیتی دارای مشکل اساسی است و بر اساس خصلت های مالیخولیایی خود، نه تنها باعث آسیب رساندن به مردم ایران شده بلکه تعداد زیادی از اعضای فرقه ی خودش نیز قربانی این خصایل و رفتارهای بیمارگونه اش شده اند. برای بررسی عمیق تر این موضوع نقب و نگاهی به گذشته می اندازیم: –
سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 از نهضت آزادی جدا شد و موجودیت خود را اعلام نمود. اصول انقلابی سازمان از ابتدای تأسیس ، بر مبنای ایدئولوژی التقاطی شامل تفسیر فردی از اسلام شیعی و تئوری های مبارزاتی و اقتصادی مارکسیسم بود. استراتژی مبارزاتی سازمان نیز مخفی کاری و پذیرش مشی مسلحانه برای براندازی رژیم شاه بود. نحوه ی سازماندهی تشکیلات مجاهدین، از همان آغاز متأثر از شخصیت مسئولین و رهبران آن بوده است. سازمان بر اساس مبانی فکری و مبارزاتی خود به اقدامات مسلحانه و پنهانی علیه رژیم شاه و امریکا دست زده و حاصل این اقدامات، ترور چند تن از مستشاران نظامی امریکایی ( در ایران ) و چند مهره از رژیم شاه و انفجارات پراکنده بود. ساواک نیز متقابلاً اقدام به شناسایی و دستگیری رهبران سازمان نمود و بسیاری از آنان، از جمله بنیان گذاران سازمان اعدام، و عده یی دیگر از جمله مسعود رجوی، به دلیل همکاری با ساواک از اعدام نجات یافته و به حبس ابد محکوم شد: –
… غیر ارتشی مسعود رجوی فرزند حسین ، به اتهامات متعدد اقدام علیه امنیت کشور تحت تعقیب واقع و در دادگاه تجدیدنظر به اعدام محکوم گردیده و طبق اوامر جهان مطاع شاهانه، کیفر او با یک درجه تخفیف به حبس دایم با اعمال شاقه تبدیل گردیده است…
[ رئیس اداره ی دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ، سپهبد فخر مدرس 6 / 2 / 51 ]
در سال 1354، درپی کودتایی که به رهبری جناح مارکسیست در خارج از زندان و درون سازمان مجاهدین انجام شد، جناح مذهبی سازمان طرد و تعدادی از عناصر مطرح آن نظیر صمدیه لباف و مجید شریف واقفی توسط خود سازمان ترور شدند. این افراد با عنوان سازمان مجاهدین خلق بخش مارکسیست – لنینیستی فعالیت می کردند و با پیروزی انقلاب 57، با تصفیه چند عنصر، نام خود را به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر تغییر داد. اما در داخل زندان ، رجوی عملاً رهبری مجاهدین را در دست داشت و به دلیل اختلاف در استراتژی مبارزه علیه رژیم شاه ( نه بر اساس اختلاف در تفکر ) ، این صف بندی پس از پیروزی انقلاب 57 ادامه داشت، و این دو طیف نتوانستند به هم نزدیک شوند. اگر چه کاملاً متلاشی شده بودند و نمی توانستند اقدامی انجام بدهند. البته نقش ساواک در این زمینه بسیار جدی بوده است. به عبارت روشن تر، ساواک به عنوان کاتالیزور و عامل تسریع کننده ی برملا شدن چهره ی اصلی و تغییرات ایدئولوژیکی سازمان نقش عمده یی داشت. یکی از کارهای ساواک در این زمینه فراری دادن تقی شهرام – از اعضای مرکزیت سازمان که مارکسیست شد و تعداد قابل توجهی از کادرها و اعضای سازمان را با خود همراه نمود و به عنوان یک تئوریسین نقش عمده یی در شکل گیری جناح مارکسیستی سازمان ایفا کرد. ساواک تقی شهرام را از زندان ساری فراری داده و در کادر مرکزی سازمان قرار گرفت که حکایت ایشان جای بررسی در این جا ندارد. به هر حال ؛ رجوی پس از پیروزی انقلاب 57 همانند دیگر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد و به سبب موقعیت خاص خود در سطح مرکزیت ( و عملاً در مقام و موقع رهبری سازمان ) قرار گرفت. یکی از دلایل اصلی که منجر به فراهم شدن این موقعیت برای رجوی گردید، همکاری های رجوی با ساواک در زمینه ی لو دادن و دستگیری کسانی چون حنیف نژاد و سعید محسن و غیره بود که در پرتو این همکاری رجوی هم از اعدام نجات یافت و هم ازاعدام رهبران و بنیان گذاران اولیه ی سازمان مجاهدین سوء استفاده کرده و میدان را از رقیب و شریک خالی دید. رجوی با زرنگی و رندی تمام پیشگامی خود را در سطح مرکزیت و رهبری سازمان حفظ کرد و رهبر بلامنازع و بی رقیب در سازمان گردید. عقده های حقارت، سرکوبی تمایلات خودخواهانه ، آتش و جنون قدرت طلبی و نیز قائم بودن تشکیلات مجاهدین بر تصمیمات فردی و… در مجموع باعث شد که رجوی بتواند هر چه بیش تر در تحکیم موقعیت خود بکوشد. آموزش نیروها ( پس از انقلاب ) در سازمان، مبتنی بر کیش و پرستش شخصیت بوده است. یعنی تبعیت کورکورانه از رجوی، اعتقاد به قدرت فوق العاده او، مطلق نمودن میل و اراده ی او از همان روزهای بعد از پیروزی انقلاب در تشکیلات رایج گردید. این مسئله به این معنی است که نقش رهبری جمعی در سازمان حذف گردید و افراد تشکیلات به مجریان بی اراده ی این شخصیت به اصطلاح بزرگ و در واقع فاشیستی تبدیل شدند. این تربیت فوق فاشیستی در سازمان مجاهدین ، بستر مناسبی برای سوء استفاده رجوی از صداقت و وفاداری برادران و خواهران مجاهد که به خیال خودشان برای مبارزه با امپریالیزم امریکا و ارتجاع دور او جمع شده بودند. گردید. نیروهای ساده دل و شیفتگان جامعه ی بی طبقه ی توحیدی سرنوشت خود را به دست این ابرمرد مجنون و فاسد سپرده بودند، بدون این که بدانند به کجا می روند! ، زیرا نه از ماهیت او اطلاع داشتند ، و نه می دانستند که او ( رجوی) چه هداف شومی در سر دارد. ما از همه ی آزادی خواهان منصف سئوال می کنیم : آیا این جنون قدرت نیست که رجوی بر خون بنیان گذاران و رهبران و یاران سازمانی خود مانند حنیف نژاد، سعید محسن، بدیع زادگان و غیره پای نهاد و بردگی رژیم شاه را پذیرفت تا به عنوان رهبر سازمان علم شود!:
نام برده ی بالا ( مسعود رجوی) که از محکومین سازمان به اصطلاح آزادی بخش ایران وابسته به جمعیت نهضت آزادی است، و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده، بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به عمل آورده، و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه ی مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری های صمیمانه یی با مأمورین به عمل آورده، لذا به نظر این سازمان [ ساواک] استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضی اعلام می گردد.
[ رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور – ارتشبد نصیری ، 5 / 1 / 51 ]
به راستی آیا این جنون و شهوت قدرت نیست که ( پس از انقلاب 57 ) رجوی با لطایف الحیل، قصد نزدیکی به آیت ا… خمینی را داشت و فریاد امام امام او گوش فلک را کر کرده بود؟! اما وقتی امام و جمهوری اسلامی کم ترین ارزشی برای رجوی قایل نشده و سهمی از قدرت نصیب رجوی نشد، او با اعلام جنگ مسلحانه ، هزاران تن از نیروهای مجاهدین را به مسلخ برد و مردم عادی را در کوچه و بازار ایران به بهانه ی دفاع از رژیم ترور نمود!:
….. اگرهم رژیم سرنگون نشود، لااقل از ایران هم مثل لبنان حمام خون درست می شود!
[ تحلیل درون تشکیلاتی مجاهدین در آغاز فاز نظامی – سال 60 ]
آیا این جنون قدرت نیست که به بهای کسب قدرت و رسیدن به حکومت ، وطن و ملت خود را فدا کرده و با جنایت کاری چون صدام هم پیمان شده و برای رژیم صدام اطلاعات جمع کرده و همانند یک مزدور بعثی بر علیه ملت ایران دوش به دوش نیروهای بعثی می جنگند!؟
….. هر گونه تردید درباره ی عملکرد سازمان مجاهدین خلق ( توافق رجوی با صدام ) به معنای همکاری با رژیم تهران و خیانت به مردم ایران است!!!…
[ از سخنان رجوی در نشست شورای ملی مقاومت در پاریس]
و این سخنان را کسی بر زبان رانده است که تا مدتی قبل از ورودش به فاز نظامی برای عوام فریبی و به امید کسب قدرت و خاصه جهت ژست وطن دوستی ،تعدادی از هواداران و اعضایش را به جبهه های جنگ اعزام می کرد تا با رژیم متجاوز بعثی بجنگند! کافی است نگاهی به نشریات مجاهد مربوط به قبل از سال 60 نگاهی گذرا انداخته شود تا شخصیت بیمار و قدرت طلب رجوی را به وضوح مشاهده نماییم. اصلاً، آیا این جنون قدرت نیست که رجوی برای ارضا و پاسخگویی به تمایلات جنسی و آتش شهوت خود با رسوایی هر چه تمام تر به زن هم رزم خود تجاوز می کند و به زور او را از آن خود می نماید، و اسم این جنایت اخلاقی و فساد جنسی را انقلاب ایدئولوژیک می گذارد!؟ آیا در نظام های فکری و فرهنگی و اجتماعی جهان، تاکنون کسی به چنین پدیده یی برخورد کرده است!؟
…. ماهمه ی تضادها را حل کرده بودیم ، و در تمام موضوعات با رژیم خمینی حد و مرز کشیدیم و تنها یک تضاد باقی بود. زن یعنی تضاد دوران. ما باید کاری می کردیم که زن ،کاملاً عکس آن چیزی شود که در جامعه ی ایران هست و کاملاً متفاوت با اندیشه ی خمینی باشد. زن تضاد دوران ماست و…
[ از سخنان رجوی در نشست انقلاب ایدئولوژیک ]
فساد عمومی و همه گیر در سازمان ،گسترش فساد جنسی ، تلقی مالکیت بر زن توسط رجوی و استبداد تشکیلاتی ،تحقیقاً و یقیناً از اندیشه و فکر سالم نشأت نمی گیرد. در واقع از نظر روانشناختی، این افکار نوعی اختلال روانی تلقی می شوند. اگر در حال حاضر به نظام سازماندهی نیروی انسانی در مجاهدین نظری افکنده شود، زنان نقش محوری دارند و مطیع محض رجوی می باشند. یعنی رجوی با راه انداختن ارتش به اصطلاح آزادی بخش، و به کار گیری زنان در مسئولیت های مختلف این ارتش و سایر رده های سازمان، آنان را به خدمت خود در آورده است. تشکیلات مجاهدین عملاً به یک حرمسرای بزرگ تبدیل شد و رجوی مالک این حرمسرا گردید. همه ی زنان، چه آن هایی که بر اثر انقلاب ایدئولوژیک شوهران خود را تعویض کردند و چه آن هایی که نکردند ( و البته در مرحله ی بعد طلاق اجباری دادند) همگی در خدمت ارضای تمایلات جنسی رجوی قرار گرفتند : –
شما که من را به عنوان رهبر پذیرفتید باید بدانید زنانی که در سازمان هستند ملک من و حریم من هستند!…
[ از سخنان رجوی در نشست توجیهی انقلاب ایدئولوژیک ، سال 72]
… اگر همسرت حاضر نیست با تو زندگی کند، این حق ایدئولوژیکی اوست. تو هم آزاد هستی به جز مریم ، فهیمه اروانی و اعضای ستاد فرماندهی ، با هر کس که خواستی زندگی کنی من همین امروز فرد مورد علاقه ی تو را می فرستم تا با تو زندگی کند… اگر خواهران ستاد فرماندهی هم مورد علاقه ی تو هستند من صحبت می کنم شاید راضی شوند و با تو زندگی کنند و…
[ از اظهارات رجوی خطاب به علی رضوانی عضو سابق مجاهدین به هنگام تقاضای جدایی ]
حال آن برادر مجاهدی که برای جمع آوری نیرو و اطلاعات و امکانات، در اروپا گدایی و بدبختی می کشد، و زنش در عراق و البته در ارتش آزادی بخش ملی! برای رهایی خلق ایران می جنگد! هیچ اندیشیده است که مرتکب چه حماقتی می شود!؟ آیا اعضای سازمان از خود پرسیده اند که چرا زنان و یا خواهران ایشان باید به خاطر انقلاب جنسی چندین بار دست به دست می چرخیدند!؟ آیا آن خواهر مجاهدی که در ترکیب تیم به اصطلاح دیپلماسی خارجی سازمان به کشورهای اروپایی و امریکایی و عربی مسافرت می کند و برای جلب نظر و حمایت های مورد نظر بعضاً به عنوان هدیه ی سازمان در اختیار عناصر فاسد و عیاش غربی و عربی قرار می گیرد ،تا کنون اندیشه کرده است که در چه راهی و برای چه مبارزه می کند!؟ آیا فکر نمی کند که آلت دست تمایلات جنون آمیز رجوی شده است؟ چرا این قدر خوار و ذلیل شده اید که دلتان را با شعارهای ریاکارانه ی ضد امپریالیستی رجوی خوش کرده اید ،و در عوض برای این که خود را به عنوان آلترناتیو رژیم بشناسید ، به هر خفتی تن می دهید و در نشریات می نویسید؛ حزب کارگر انگلیس شعبه ی فلان شهر ،نماینده ی مجلس عوام انگلیس ، اتحادیه ی ملی کارمندان دولت بخش لندن، استاد دانشکده جامعه شناسی فلان دانشگاه در فرانسه، فلان وکیل مترقی، کشیش آزادی خواه ، پروفسور امریکایی و غیره از سازمان مجاهدین حمایت کردند! این هوچی گیری های تبلیغی چه گره یی از مشکلات سازمان را حل کرده است، جز این که با شتاب به سراشیبی سقوط رفته است!؟ مگر شما اعضای مجاهدین، روزی که وارد سازمان شدید هدف تان مبارزه با امپریالیسم امریکا و تشکیل جامعه بی طبقه ی توحیدی نبود؟ پس چه شد که امروز عذر به درگاه امریکا برده و از گذشته ی خویش پوزش می طلبید. مگر رجوی به خاطر مبارزه با امپریالیسم زندانی نشده بود؟ حال چه شده که همه ی شرف خود را فدای امریکا می نماید؟
اما امریکا به حکم بلوغ سیاسی خود ،عذرهای سازمان مجاهدین را نپذیرفته و مجاهدین را تشکیلاتی استبدادی و تروریستی معرفی می کند. امریکا به خوبی اگاه است که رجوی یک فاشیست به تمام معناست و از تعادل روانی برخوردار نیست و هیچ پایگاهی در بین جامعه ی ایرانی نداشته و ندارد: –
… مسعود رجوی رهبری سلطه جویانه ی خود را با کیش شخصیتی که مقدمتاً پیرامون او، و در مرحله ی بعد همسرش ( مریم) دور می زند تکمیل می کند و…
[ نقل از: بیانیه ی دولت امریکا درباره ی سازمان مجاهدین]
اعضای مجاهدین اگر هنوز ذره ای صداقت در وجودشان باقی مانده است باید به خود آیند و از گذشته درس بگیرند. باید مانند حنیف نژاد که در جمع بندی خود به این نتیجه رسید که سازمان مورد علاقه اش ( نهضت آزادی) تأمین کننده ی اهداف او نیست، به جمع بندی عملکرد سازمان مجاهدین بپردازند. اگر چه حنیف نژاد این فرصت را داشت که اندیشه کند و به مطالعه ی اوضاع پیرامونی اش بپردازد ،اما رجوی این فرصت رااز همه نیروهای سازمان گرفته و هر کس در خصوص اهداف و خط مشی مالیخولیایی رجوی و تشکیلاتش حرفی بزند انواع آزارها، تهدیدها و تهمت ها در انتظار او خواهد بود. البته پیش از این و در زمان رژیم صدام، تهدید و تهمت یک قسمت از اقدامات رجوی درمورد متعرضین بوده است و اگر کسی سخن نقد و پرسش گری درباره ی عملکرد رجوی می راند، سر و کارش با استخبارات رژیم صدام و زندان ابوغریب و مرگ های مشکوک بود. اما به لطف استقرار امریکایی ها در اطراق قرارگاه اشرف دار و دسته ی رجوی دیگر شرایط پیشین را جهت قتل و شکنجه ی مخالفین ندارند.
ما اعضای جدا شده از مجاهدین با بازنگری جدی در خط مشی و عملکرد گذشته ی خویش به آن جا رسیدیم که پی آیند آن نقد و واپس نگری مان رسیده به آزادی و نقطه ی رهایی از حصارهای تشکیلات رجوی بود. ما از خود پرسیدیم؛ چه بودیم؟ چه کردیم؟ و در کجا ی این جهان واقع شده ایم؟
ما از خود پرسیدیم؛ چرا زمان اختیار خویش را به دست بیمار مجنون صفتی چون رجوی داده و او تا ژرفنای کدام منجلاب ما را فرو خواهد برد؟!
به اعتقاد ما، هر عنصر سازمان اگر اندیشه کند و از خود بپرسد که چه بوده و چه کرده است، به نتایج غیرقابل انکار خواهد رسید که در پی آیند این تفکر جدی، اگر دست به خودکشی نزند واقعاً بسیار مقاوم است، و اگر از خود بپرسد که سرانجام او چه خواهد شد؟ بر سر دو راهی سختی قرار می گیرد؛ یکی این که از سوی سازمان و رجوی امکان بازگشت او برای یک زندگی نوین فراهم نیست و دیگر این که بعد از صدام سرنوشت این سازمان چه خواهد شد؟ زیرا مادام که صدام بر اریکه ی قدرت بود و سیادت حزب بعث بر عراق استوار بود، سازمان به خواست و اراده ی صدام در عراق به حیات حیوانی اش ادامه می داد ،اما دقیقاً به همین دلایل است که ما رها شدگان می گوییم که؛ نیروهای فکری و پرسابقه ی مجاهدین که تمام گذشته و سوابق مبارزاتی خود را فدای خصایل و خواسته های مالیخولیایی رجوی کردند باید به طور جدی بنشینند و یک استراتژی نوینی را برای زندگی خود طراحی نمایند. این نیروهای فکری و با سابقه ی که عمدتاً خارج از عراق ( و در اروپا) به سر می برند بسیار آسان تر از اعضای گرفتار در قرارگاه اشرف ( که درگیر با وضعیت مبهم عراق و آتیه ی سازمان در عراق می باشند ) ،توان و فرصت انتخاب و تصمیم گیری را دارند. با دست برداشتن از دگماتیسم سازمانی و کژخویی مفرط، پرهیز از خشونت و ترور، و مهم تر این که متناسب با نظام دگرگون شده ی بین المللی ، احترام به حقوق بشر و درک واقعیات جهانی می توان به نتایج غیرقابل تردیدی دست یافت. شاید تکرار این سخن لازم نباشد اما کیست که نداند فرقه ی رجوی از نظر ملت ایران ( خاص و عام) فاقد صلاحیت و مشروعیت می باشند و از آن جا که مبنای پیروزی هر گروه برانداز نیز حمایت و تکیه گاه مردمی است ، طبعاً سازمان قادر به هیچ گونه اقدامی علیه حکومت ایران ( نه در محدوده ی مرزها و نه در داخل کشور) نیست. دل خوش داشتن به شعارهای عاری از پشتوانه ی واقعی و گدایی بین المللی تحت عنوان دیپلماسی خارجی هیچ گره یی از مشکلات سازمان را نخواهد گشود. بیایید با خودتان صادق باشید ، خود را فریب ندهید. رجوی با اختلالات روانی و شخصیتی و شهوت قدرت طلبی تمام شما را نابود خواهد کرد. پس، امروز فکر کنید و تصمیم بگیرید. فردا خیلی دیر است!…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا