گرگها، لاشخورها، بره ها

یادگار اشرف

شاید برخی از هموطنان در جریان باشند که فرزند مسعود رجوی که سال ها ساکن قرارگاه اشرف در عراق بود، از تشکیلات مجاهدین جدا شده و به صورت مستقل زندگی می کند. وی در این مدت از مسائل سیاسی فاصله گرفته بود و در یک شرکت نروژی کار می کرد، اما سال گذشته با مشکل جدیدی که مجاهدین برایش رقم زدند مواجه می شود. دسیسه مجاهدین علیه محمد باعث اخراج وی از شرکت و کشیده شدن پای او به دادگاه می شود. ظاهراً اصل قضیه به تنشی برمی گردد که بین «ایرج مصداقی» و مجاهدین وجود دارد. اینکه مصداقی چه حرفی زده که پای محمد به میان کشیده می شود مورد نظر نیست، اما در پی آن مجاهدین از محمد می خواهند علیه مصداقی موضعگیری کند و او را به جمهوری اسلامی ربط دهد که محمد زیر بار نمی رود. لذا مجاهدین دسیسه چینی می کنند و به کارفرمای شرکت می گویند که وی با نهادهای امنیتی ایران رابطه دارد و این برای شما خطر آفرین خواهد بود. کارفرما محمد را اخراج می کند و کار به دادگاه می کشد و در نهایت دادگاه در تابستان به نفع محمد حکم صادر می کند و کارفرما موظف به پرداخت غرامت می شود. نتیجه کار، یک شکست حقوقی برای مجاهدین بود.

سند محمد رجوی

گرگ ها در اروپا

در قضیه پیشبرد این دادگاه، مجاهدین بشدت فعال شده بودند تا با محکوم کردن فرزند مسعود رجوی، برای وی دست بستگی مالی ایجاد کنند و در موقعیتی قرار دهند که مجبور شود دوباره دست خود را به سوی سازمان دراز کند. برای موفقیت کارفرما در دادگاه، محمد سیدالمحدثین (مسئول کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت) و پرویز خزائی (نماینده شورا در اسکاندیناوی) و همچنین سناتور بازنشسته آمریکایی «توریسلی» به دادگاه ورود کرده بودند تا تحت عنوان شاهد و وکیل حداکثر تأثیر را روی قاضی داشته باشند. به گفته محمد رجوی، مجاهدین حتی برای کارفرما راننده اختصاصی آورده بودند تا هرچه بیشتر تشویق شود. هزینه های بهت آور صرف شده توسط مجاهدین قابل محاسبه نیست و در یک قلم بیش از 100 هزار یورو بوده است. همچنین می توان از دهها هزار یورو هزینه هتل و دستمزد توریسلی و یا آنچه صرف تطمیع کارفرمای شرکت شده یاد کرد و اهمیت موفقیت در این دادگاه برای مریم رجوی را حدس زد.

این تهاجم گسترده و پر هزینه علیه فرزند رهبر فرقه نشان می دهد که سران سازمان بیش از آنکه ادعای سرنگونی برایشان اهمیت داشته باشد، جداشدگان را بزرگترین تهدید برای موجودیت خود قلمداد می کنند. فراموش نکرده ایم چند سال قبل مجاهدین چه جنگ روانی و فیزیکی علیه خانواده های مجاهدین به راه انداخته بودند و چطور بدترین اهانت ها را نثارشان می کردند و از کتک زدن یک مادر و پدر پیر هم دریغ نداشتند و تمام مرزهای بی اخلاقی را درنوردیدند. به جرأت می توان گفت جبهه جدید زوج رجوی پس از سقوط صدام، کادرهای سابق و خانواده های خودشان بودند. با سقوط صدام، دشمنی با امپریالیسم و صهیونیسم که شعار همیشگی رجوی بود مبدل به دوستی و همکاری گردید و خلق قهرمان ایران دشمن اصلی آنها شدند.

تقدیر تاریخ اینگونه ورق خورده که مجاهدین به جای مبارزه با امپریالیسم و یا جمهوری اسلامی که ده ها سال مدعی آن بودند، انرژی خود را تماماً صرف سرکوب منتقدان جدا شده و یا اعضای اسیر خود کنند. باید گفت امروز در اروپا و آمریکا شاهد حضور گرگ هایی هستیم که هیچ پروایی برای دریدن یاران سابق خود ندارند و منتظرند یکی از جداشدگان زبان به انتقاد بگشاید تا او را پاره پاره کنند. نسلی که در ابتدای انقلاب، با سادگی و صداقت (اما با کمترین آگاهی سیاسی-اجتماعی) به تشکل رجوی پیوست، امروز وقتی همچون بره هایی بی پناه از تشکیلات جدا می شوند، در هر کجا سازمان تشخیص دهد، براحتی مورد تعرض گله گرگ های اعزامی مریم رجوی قرار می گیرند و به هرشکل ممکن از میدان به در می شوند.

در سال های گذشته انبوه چماقدار لمپن های فرقه را دیدیم که به تجمعات مسالمت آمیز و افشاگرانه منتقدان حمله ور می شدند و در فضای رسانه ای و مجازی نیز بی رحمانه به یاران و حتی اعضای سابق شورای ملی مقاومت می تاختند و آنان را ترور سیاسی-شخصیتی می کردند. آنگاه نوبت به دسیسه چینی رسید و منتقدان ساکن آلبانی را با خرید مقامات امنیتی و پلیس روانه زندان کردند و امروز حتی از فرزند رهبر خودشان هم نمی گذرند و از استقلال مالی او نیز وحشت دارند و صدها هزار یورو هزینه می کنند تا او را در هم بشکنند. حدود 40 سال پیش که مصطفی مادرش «اشرف ربیعی» را در یک درگیری از دست داد، اسدالله لاجوردی در حالی که او را در آغوش داشت خطاب به مسعود گفته بود که این کودک روزی دشمن تو خواهد شد (نقل به مضمون). چهل سال بعد می بینیم که محمد رجوی در نقطه مقابل سیاست های ضدانسانی پدرش قرار گرفته و مادرخوانده اش «مریم قجرعضدانلو» درصدد نابودی اوست.

محمد رجوی

لاشخورها در کمین

افراد جداشده از فرقه مافیایی رجوی تنها با تهدیدها و هجوم نابرابر این فرقه مواجه نیستند، آنها پس از رهایی از سازمان، با انبوه موانعی روبرو می شوند که تفاوتی با هفت خوان رستم ندارد. یک عضو مجاهدین ابتدا باید پرده های ذهنی خود را کنار بزند و فریبکاری سران سازمان را فهم کند که بزرگترین مانع اوست. وقتی این جرقه در ذهن شکل گرفت و گام به گام حس شک و بی اعتمادی در وی بوجود آمد و متوجه دامی که در آن قرار داشته شد، تازه باید به فکر فرار و رهایی فیزیکی خودش از اسارتگاه باشد که باز هم کار دشواری است. پس از فرار و جدایی، با دنیایی عجیب مواجه است که گاه ده ها سال از آن بی خبر بوده و هر قدم می تواند با گرداب دیگری مواجه شود. اگر خانواده در کنارش نباشد که راه و چاه را به وی نشان دهد، خیلی زود در دام هایی گرفتار می شود که هرکدام دست کمی از بحران معیشتی گریبانگیر وی ندارد. در اینصورت، بهترین کار برای جداشدگان، پیوستن به کسانی است که پیش از وی خود را رهانیده و با چاله ها و چالش های متعددی دست و پنجه نرم کرده اند. اتصال به این تیم ها، می تواند اثرات مثبتی روی زندگی و سرنوشت آنان داشته باشد. اما همیشه چنین نیست. گاه برخی از افراد خانواده ای ندارند که آنان را پشتیبانی کند و یا اگر هم داشته باشند اتصال به آنها راحت نیست. گاه این افراد آنچنان درگیر مسائل زندگی می شوند که دوستان خود را هم تشخیص نمی دهند. چنین افرادی خیلی زود به دام لاشخورها گرفتار می شوند. این لاشخورهای سیاسی کیستند؟

متأسفانه برخی اعضای سابق مجاهدین که به «دو جایه خوری» عادت کرده اند، و پس از جنگ کویت تحمل سختی های عراق را نداشتند و به کشورهای اروپایی منتقل شدند تا در پایگاه ها و یا خانه های اجاره ای سازمان انگل وار به زندگی ادامه دهند (و یا پس از آزادی از زندان به اروپا رفتند و در حاشیه تشکیلات تحت عنوان هوادار به فعالیت پرداختند تا هم زندگی شخصی خود را داشته باشند و هم ادای اپوزیسیون در آورند)، دام هایی پهن کرده اند که جداشدگان بی سرپناه و سرگردان در آن گرفتار می شوند. این گونه افراد همانند لاشخورهایی هستند که منتظر طعمه مانده اند تا این افراد را به سمت خود بکشانند و استفاده سیاسی ببرند. اینها همان کسانی هستند که تا چند سال پس از سقوط صدام از امتیازها و امکانات مالی سازمان استفاده می بردند، اما وقتی جداشدگان جنایت های رجوی را افشا کردند و بودن با وی رسوایی به همراه داشت، بناگاه با سازمان بنای ناسازگاری گذاشتند و در عین اینکه نخواستند کرسی اپوزیسیونی خود را از دست دهند، برای جذب افکار عمومی و ادای حقوق بشری، به صید جداشدگان برای جذب هوادار پرداختند تا قیمت خود را در رسانه های ضدایرانی بالاتر ببرند.

در این میان می توان از ایرج مصداقی و عاطفه اقبال نام برد. کسانی که تا همین دیروز با مسعود و مریم رجوی دمخور بودند و امروز خود را مستقل جلوه می دهند تا مدام مطرح باشند. این افراد با اینکه ادعا می کنند با سیاست های رجوی تضاد ماهوی دارند، در عمل به نفع وی کار می کنند و اجازه نمی دهند برخی جداشدگان به صورت مستقل فکر کنند و برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند. مهمترین منافعی که این افراد برای مریم رجوی دارند این است که جداشدگان را از گرفتن حق خود از سازمان منع می کنند و آنان را از «سوء استفاده جمهوری اسلامی» می ترسانند. به زبان دیگر، یک سپر حفاظتی در اطراف سازمان مجاهدین ایجاد کرده اند تا از سوی جداشدگان هیچ انتقاد جدی، محتوایی و تداوم دار به رجوی وارد نشود و حیات این تشکل مافیایی دچار فروپاشی نشود. گویا نابودی این فرقه، کاسبی آنها را دچار خدشه می کند. نفراتی را می شناسم که طی 15 سال گذشته به دام این جریان گرفتار شدند که نمی خواهم پیرامون آنها سخن بگویم، محمد یکی از آنان است که متأسفانه به دلیل تنها بودن و اینکه خانواده اش خود رهبری مجاهدین است، کس و کاری جز عاطفه اقبال پیدا نکرده است. از نوشته های عاطفه می توان فهمید که وی اجازه نداده محمد به صورت تمام عیار و آشکار علیه تشکیلات رجوی دست به افشاگری بزند و حداقل چند نقد جدی علیه آنان بنویسد. کاری که عملاً به نفع مسعود و مریم رجوی تمام شده و عاطفه اقبال مسبب آن بوده است.

 

عاطفه اقبال

نقشی که عاطفه بازی می کند، پیش تر ایرج مصداقی کلید زده بود. هر دو از دهه 70 تا اوایل دهه 80 بخوبی از امکاناتی که مجاهدین در اختیارشان گذاشته بود استفاده می کردند. مصداقی که دهه 60 به جرم فعالیت برای مجاهدین زندانی شده بود، پس از اعلام برائت آزاد شد و به اروپا رفت. در آنجا مجدداً با مجاهدین تماس گرفت و به همکاری حاشیه ای با آنان مشغول گشت تا هم از امکانات آنان استفاده کند و هم به مرور خود را در اروپا به عنوان اپوزیسیون جا بزند و صاحب نام شود. اما پس از سقوط صدام که اوضاع چرخید و حمایت از رجوی سودی نداشت، در جایگاه یک منتقد قرار گرفت و بخاطر رقابت، با مسعود رجوی گلاویز شد و تلاش کرد با کسانی چون اسماعیل وفایغمایی و برخی از جداشدگان شورای ملی مقاومت دمخور شود. پس از خروج جداشدگان از عراق با برخی که از داخل زندان آشنایی داشت تماس برقرار کرد و به مرور آنان را جذب نمود تا از طریق آنها بتواند تعداد دیگری را هم به سمت خود بکشاند.

عاطفه اوایل انقلاب به مجاهدین پیوست و مدتی مسئولیت یک نشریه محلی به اسم «فریاد گودنشین» را برعهده داشت. وی در زمستان 59 بازداشت و زندانی شد. یکسال و نیم بعد، در حالی که برخی از نزدیکان وی مثل همسر و پسر دایی اش کشته شدند، از زندان آزاد می شود و مدتی بعد توسط رابطین سازمان به فرانسه منتقل می گردد. وی هیچگاه بیان نکرد که چگونه از زندانی که مدعی است در آنجا هزاران نفر را اعدام و شکنجه کرده اند، براحتی آزاد شده است. وی حتی ادعا می کند که برگه های توبه نامه و اعتراف تلویزیونی را هم امضا نکرده است. همین ادعاها را ایرج مصداقی نیز داشت اما پس از افشای توبه نامه هایی که پر کرده بود، ناچار به برخی مسائل اعتراف کرد.

به هر صورت، عاطفه پس از مدتی حضور در فرانسه به قرارگاه مجاهدین منتقل گردید و مدتی در ستاد پرسنلی، تحت فرماندهی مهدی خدایی صفت قرار گرفت و به کارهای فرهنگی مشغول شد. اما با شروع جنگ کویت، تحمل سختی های عراق و طلاق اجباری را نداشت و به همراه همسر دوم خود به فرانسه بازگشت تا به عنوان هوادار در کنار مجاهدین فعالیت کند. وی سال ها از امکانات مجاهدین در اروپا استفاده کرد ولی با سقوط صدام و دستگیر شدن مریم رجوی، به آرامی از مجاهدین فاصله گرفت و پس از مدتی هم نقش منتقد به خود گرفت. پس از جداشدن بسیاری از اعضای سازمان و خروج آنها از عراق، وی نیز همانند ایرج مصداقی برای خود جایگاهی ایجاد کرد و با تشکیل یک کمپین مجازی برای خروج مجاهدین از عراق، تعدادی از جداشدگان را به خود جذب نمود تا نقش بهتری در رقابت با مریم رجوی بازی کند. وی در سالروز خروج خود از ایران، در حالی که دین گریزی در دنیای امروز را روی بورس می بیند، در یک سردرگمی و بیهودگی فکری، متوهمانه دم از مبارزه می زند و بدون اشاره به اینکه «چرا هرکجا شرایط سخت شده ایشان میدان را خالی کرده است؟» می نویسد:

(((امروز من سالهای زیادی است که از مذهب عبور کرده ام. هیچ ایدئولوژی دیگری را هم قبول ندارم. جزئی از ذرات این کائنات بودن و آزادی و انسانیت را به هیچ قیمتی نفروختن، باور من است. انسان را نه اشرف مخلوقات بلکه جزء کوچکی از این جهان هستی میدانم. و اگر هنوز خود را در میدان مبارزه با آنهایی که جهان را به خاک و خون برای همه موجودات کشیده اند، می دانم، بخاطر این است که به آزادی و برابری عمیقا باور دارم.))) «پایان نقل قول»

عاطفه اقبال

وی با وجود توهّمی که برای مبارزه دارد مدتی پس از دستگیری، بدون اینکه حتی یک سیلی خورده باشد از زندان آزاد شد و برخلاف بسیاری که به کردستان منتقل می شدند به فرانسه رفت. در آنجا وقتی بحث سرنگونی داغ شده بود به عراق رفت و همینکه شرایط سخت شد به فرانسه بازگشت تا در کنج عافیت به زندگی در حاشیه سازمان ادامه دهد. همینکه مریم رجوی دستگیر شد همان اندک رابطه را هم قطع کرد. الان هم سال های متمادی است که زندگی عادی خود را دارد ولی همچنان دم از مبارزه می زند!… بله، ایشان که روزگاری در کنار مردم دروازه غار تهران با گودنشینان دمخور بود و «فریاد گودنشین» را منتشر می کرد، امروز در کنار رود سن در پاریس (با عبور از هرآنچه گودنشینان و حتی همسرش به آن باور داشتند) ادعای مبارزه دارد!. کسی که پس از چهل سال همچنان نقش غم و اندوه از چهره اش پاک نشده، به جای آزاد کردن افکار خودش از اسارت ده ها ساله، به فکر آزاد کردن زنان ایرانی است!.

باید از عاطفه پرسید که از چه تناقضی رنج می بری و برای چه کسی و چه چیزی مبارزه می کنی؟ نگاهی به انبوه زنان ایرانی بینداز و ببین کدامیک شادتر هستید؟ آخرین تصویر تو در پاریس، همانند عکسی که در سال 1361 پس از خروج از ایران گرفتی، غرق در ماتم و اندوه است. آیا تصور نمی کنی که زنان ایران باید تو را از این اسارت رهایی ببخشند؟ تا کی خود را فریب می دهی؟ پیشنهاد می کنم دوباره به میان همان گودنشینان برگردی و ببینی چه می گویند و از تو چه می خواهند. از قبری که رجوی سال ها برایت کنده و از آن مطلع نیستی خود را برهان! وقت رها کردن خودت رسیده است، گودنشینان ایران نیازی به مبارزه شما در کنار رود سن ندارند. شما همانند کسی هستید که خسرالدنیا والآخره شده باشد. نه جایی در میان مردم دارید و نه برای مسعود و مریم رجوی که یک عمر در خدمت شان بودید ارزشی دارید. نه تنها مردم را به رهایی نرساندید که خود هم در اسارت گرفتار آمدید و امروز هم سرگردان، خود را با توهّم مبارزه فریفته اید. عمرتان بی حاصل شده و روز به روز بیش از گذشته به پوچی و سرگشتگی می رسید. همانطور که اسماعیل وفایغمایی هم گام به گام به پوچی رسید و از دور خارج شد که باعث تأسف من است.

اگر از گفتن واقعیت های تلخ نترسیم، باید گفت که شما و ایرج مصداقی ها همانند لاشخورهایی هستید که منتظر است جسد نیمه جان یک مجاهد از درون تشکیلات بیرون بزند و بخاطر منافع شخصی و حفظ شهرت، او را بقاپید و گرفتار خود کنید. باور کن، جز این نیست! خود را بیش از این فریب ندهید. مصداقی که به تجارت و کاسبی مشغول است و دیگر امیدی به او نیست، حداقل تو دست خواهرت را هم بگیر و از این «مرده خواری» بیرون بکش!. همان اندازه که مریم و مسعود رجوی همچون گرگ به جان چندین نسل افتادند و همچنان آنها را رها نمی کنند، شما نیز منتظر اجساد نیمه جان مانده اید که از آن ارتزاق کنید. بره هایی بی پناه و آسیب پذیر که از دست گرگ ها می گریزند، به جای یافتن دوستان و خانواده های خود، به دست کسانی چون شما تلف می شوند و بقیه عمرشان بی حاصل و بی هدف می گذرد، همانطور که خودتان گرفتار خودید. با این تفاوت که شما زندگی خود را دارید، آنها که بی پناه مانده اند چرا دوباره باید جور شما را بکشند؟ بگذارید درست تصمیم بگیرند و بفهمند کجا باید بروند، شما که خود گمگشته راه هستید چطور می خواهید به آنها راه را نشان دهید؟

حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا