روایت سقوط مجاهدین خلق در پنج دهه

در سالهای اخیر تصاویری که از کمپ آلبانی و نشست های سازمان مجاهدین خلق مخابره می شود، تصاویری غم انگیز و البته عبرت آموز است. تصاویر و سخنانی که در آن عده ای در اتاقی مجهز به ابزارهای ارتباطی نوین با نام های مستعار مشغول فعالیت هستند و یا با پرداخت هزینه های فراوانی که عمدتا از سوی عربستان و اسرائیل تامین می شود، سیاستمداران بازنشسته ای را از کشورهای مختلف گرد آورند تا شاید از این طریق خود را به صدر اخبار رسانده و هوا و نفسی دوباره در جسم و جان بی رمق خود بدمند.

بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، جوانان مذهبی و معتقدی بودند که از شهرستان های مختلف برای تحصیل راهی تهران شده و تحت تاثیر اندیشه های مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی به سمت و سوی فعالیت های سیاسی روی آورده بودند. آنها در مواجهه با زرق و برق، زندگی مدرن در حال گسترش در برخی مناطق شمال تهران، ناخودآگاه دست به مقایسه شرایط زندگی خانواده و اطرافیان خود در روستاها و شهرستانها زده و دچار بحران عقیدتی، هویتی و معنایی می شدند. آنها با نگاهی رمانتیک به سیاست به شورشیانی آرمانخواه که دنبال تلفیقی از اسلام و [خوانش خاص و عجیبی] مارکسیسم بودند بدل گشته و رویای تاسیس جامعه بی طبقه توحیدی را در سر می پروراندند .

رجوی و انقلاب

علی اصغر بدیع زادگان، محمد حنیف نژاد و سعید محسن که به عنوان پایه گذاران سازمان مجاهدین خلق شناخته می شوند، هر کدام در مواجهه با تغییرات سبک زندگی و فرهنگ مردم و عدم تطابق با تضادهای اجتماعی و فاصله طبقاتی عنان گسیخته وقتی راه انقلاب و اعتراض مسالمت آمیز را مسدود می یابند، علم طغیان بر می افرازند و خود در جایگاه قاضی و مجری و جلاد به مبارزه رژیم حاکم می روند و در سال چهل و چهار با تشکیل گروه مخفی پایه های تئوریک جنگ مسلحانه علیه رژیم را بنا می کنند. (سعید محسن در دادگاه می گوید ” در بندرعباس [دوران سربازی] با عابرینی مواجه شدم که هر کدام ساق پایی به اندازه یک توپ پارچه داشتند. وقتی سؤال کردم معلوم شد که این کرم مخصوص آب (پیوک) است و از راه آشامیدن آب وارد بدن می‌شود و سپس از ساق پا بیرون می‌آید. احساس ترحمی را که نسبت به این افراد در من به وجود آمد هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. قبول این که این مردم به چنین حالت ناراحتی زندگی می‌کنند فشاری بود که من قدرت تحمل آن را نمی‌توانستم بکنم .”)

دهه چهل شمسی بسیاری از نیروها و سمپات های مجاهدین خلق، جوانان آرمانخواه زیر بیست و پنج سالی بودند که با دانش سیاسی اندک درکی رمانتیستی از فعالیت و مبارزه سیاسی داشتند و فکر می کردند با ترور چند مقام و مسئول درجه چندم یا انفجارهای محدود در برخی مناطق می توانند رژیم پهلوی را کنار زده و جامعه بی طبقه مطلوب خویش را بنا نمایند. فقر تئوریک، عدم شناخت صحیح از اندیشه های مارکس، کیش شخصیت، برداشت گزینشی و ایدئولوژیک از تشیع، نداشتن تجربه فعالیت سیاسی و اجتماعی، دگماتیسم و مواردی از این قبیل باعث شد تا این سازمان به سرعت از یگ گروه پاک باخته و آرمانخواه به یک سازمان مخوف و تروریستی بدل شود که اجازه کوچکترین نقد درون سازمانی را از اعضاء خود دریغ می کرد و هر گونه تغییر عقیده و نظری را با ماشه پاسخ می داد. (مثال: تسویه درون سازمانی مجید شریف واقفی و صمدیه لباف)

سازمان مجاهدین خلق با تلفیق عجیب و غریبی از اسلام و مارکسیسم و لنینیسم و مائوئیسم و چریکیسم و برخی ایسم های دیگر در جمودیت و ارتجاعی شبیه ارتجاع بنیادگرایان دینی خود را گرفتار کرد و در اندک مدتی به عنوان یک سازمان مخوف تروریستی راهی جز همکاری با دشمنان ایران و جلادی مانند صدام را در پیش گرفت. حالا پس از پنج دهه از شکل گیری این سازمان، مشاهده تصاویر این صورت های خشکیده و غمزده پیرمردهایی که انگار در پنج دهه پیش فریز شده اند و در جهانی آکواریومی و بدون ارتباط با محیط بیرون رشد کرده اند، حکایت غم انگیز و در عین حال عبرت انگیزی است.

گذر از جوانان دغدغه مند و آرمانخواهی مانند حنیف نژاد و بدیع زادگان و محسن تا پیرمردهایی که با نام های عجیب و غریب و مضحک در پشت کامپیوترهایی که با پول عربستان و اسرائیل تامین شده است، به دنبال براندازی حکومت و به صدر نشاندن خویش هستند، حکایت تلخی از یک سقوط و انحطاط همه جانبه از سوی سازمان ایدئولوژیکی است که قرار بود جامعه بی طبقه توحیدی را بنیان گذاری نماید. تصویر امروز مجاهدین خلق، تلنگری است که نشان می دهد «کیش شخصیت» و «ایدئولوژی زدگی» انسان را چگونه در سراشیبی تند سقوط فرو می کشاند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا