30 خرداد سال 1360 آغاز یک پایان

در بیست و هفتم شهریور سال 1359، در زمان کوتاهی پس از انقلاب و در بحبوحه بهم ریختگی آن و در حالیکه ارتش ایران در ضعیف ترین دوران خود بود، صدام از فرصت استفاده کرد تا با خیال خود در چنین شرایطی قسمت هایی از خاک ایران را تصاحب کند و ضمیمه خاک عراق نماید. با همین خیالات در تاریخ مذکور دست به حمله زمینی زد. ارتش عراق با بیرحمی و کشتار بیرحمانه وارد خاک ایران شد و تلاش کرد تا جاپای خود را محکم کند، در چنین شرایطی مردم شریف و همیشه سربلند ایران چه زن و چه مرد چه پیر و چه جوان دست بکار شده و آماده نبرد با صدام متجاوز و ارتش مزدور او شدند.

در این میان سازمان مجاهدین آن دوران و فرقه رجوی امروز با هماهنگی کامل با دشمن تجاوزگر در درون ایران دست به شورش زده و در حالیکه در جبهه های جنگ نبرد نابرابر بین ارتش و نیروی بسیج شده با مزدوران بعثی درجریان بود نیروهای فریب خورده ای که رجوی با نام مجاهدین محمد حنیف نژاد دور خود جمع کرده بود با دستور مستقیم رجوی در سی خرداد سال 1360 به خیابان ها آمدند، این نیروی قابل توجه که تا دندان مسلح بودند بعضاً سلاح های خود را در دوران انقلاب از پادگان های ایران دزدیده بودند و بعضاً هم از راه کردستان قبل ازحمله عراق به ایران توسط صدام به مزدوران هدیه شده بود تا با آشوب و راه اندازی جنگ داخلی مانع اعزام نیرو به جبهه ها شوند که ارتش صدام بتواند بهتر و بیشتر پیشروی کند.

مسعود رجوی که همیشه در توهم تصمیم گیری کرده، آن روز هم به همین شکل و البته با دستور ارباب آینده خود دست به کار شد و به نیروی فریب خورده خود فرمان عملیات مسلحانه داد و خود برای زنده ماندن در گوشه و کنار تهران در مکان امنی با ده ها محافظ و نگهبان پنهان شد.

در چنین شرایطی ارتش صدام از موقعیت بهم ریخته درون ایران استفاده کرد و تلاش نمود تا مواضع خود را در خاک های اشغال شده محکم کند که تا حدودی هم موفق شد اما با تلاش و جانفشانی نیروهای مسلح ایران و جانفشانی مردم دلیر ایران نتوانست به اهداف پلید خود دست پیدا کند.

۳۰ خرداد ۶۰

رجوی با برپا کردن آشوب سی خرداد نیروهایی را که بایستی در جبهه جنگ حاضر می شدند در درون ایران قفل کرد به این امید واهی که با شروع جنگ مسلحانه در درون ایران مردم از وی حمایت کرده و در نهایت می تواند حکومت را سرنگون کرده و خود همه کاره کشور شود. رجوی با ترفندهای فراوان توانسته بود دکتر ابوالحسن بنی صدر را هم با خود همراه کند و از موقعیت وی نهایت استفاده را کرد. آقای بنی صدر به رجوی اعتماد کرد و در فرار وی از ایران به عنوان فرمانده کل قوا نقش پررنگی داشت اما رجوی بعدها به دلیل مخالفت بنی صدر به وی تهمت زد تا بتواند سیاست کثیف خود را پیش ببرد.

در گیرو دار آتش و خونی که رجوی برپا کرده بود دسته دسته جوانان ایران به کام مرگ رفتند چه از اعضا و هواداران مجاهدین و چه طرفداران حکومتی و یا مردم عادی در کوچه و خیابان که با ترورهای کور و بمب گذاری های بی امان مجاهدین کشته شدند. در این میان رجوی وقتی که احساس خطر کرد خود و تعدادی از افراد نزدیکش را برداشت و از کشور فرار کرد و به فرانسه پناهنده شد، البته قابل ذکر است که همسر و فرزند شیرخوار خود را هم با خود همراه نکرد و در میان خون و کشتار رها کرد و جان خود را نجات داد. اشرف ربیعی همسر وی همراه با موسی خیابانی نهایتاً در درگیری بسیار شدیدی جان باختند ولی رجوی در فرانسه با دختر آقای بنی صدر ازدواج کرد تا بتواند با این وصلت نهایت استفاده را از بنی صدر کرده باشد.

شورای دست ساز به اصطلاح مقاومت را هم در فرانسه با بنی صدر راه اندازی کرد و بنی صدر به عنوان رئیس جمهور شورا و خود رجوی به عنوان نخست وزیر شورا معرفی شدند، اما هرگز این دو با هم کنار نیامده و رجوی هرگز برای تصمیمات خود با بنی صدر مشاوره نمی کرد و تلاش می کرد که هژمونی بنی صدر را در شورا خنثی کند و خود را به هر شکلی به شورایی ها تحمیل کند، به همین دلیل هم تعدادی از اعضای شورا کنار کشیدند و راه زندگی عادی خود را به بودن در کنار رجوی مغرور ترجیح دادند.

جنگ ایران و عراق به شدت ادامه داشت که رجوی ماهیت خود را نشان داد و با طارق عزیز وزیر خارجه وقت عراق دیدار کرد و نام این ملاقات را هم برای فریب افکار عمومی ایران ملاقات صلح اعلام کرد، بنی صدر به شدت با این ملاقات به مخالفت برخاست و تضاد بین این دو به اوج رسید، بنی صدر می گفت این ملاقات خیانت به ایران و ایرانی است چرا که عراق هم به ایران تجاوز کرده و هم اینکه هم اکنون در خاک ایران است و هرگونه ملاقات با مقامات عراقی خیانت به ایران وایرانی تلقی می شود، اما رجوی گوشش به این حرف ها بدهکار نبود و ملاقات های خود با وزیرخارجه وقت عراق را ادامه داد و همین امر باعث جدایی بنی صدر از رجوی شد که رجوی با شیادی خود برای اینکه بنی صدر را در جامعه خراب کند به وی تهمت نامه نگاری با آیت الله خمینی زد.

دکتر فیروزه بنی صدر که در آن موقع همسر رجوی بود با جدایی پدرش از شورا و بالاگرفتن تضادها بین رجوی و پدرش خود نیز از رجوی جدا شد اما رجوی بدون زن ماندن را تحمل نکرد و دوست صمیمی خود مهدی ابریشمچی را وادار کرد تا مریم عضدانلو همسرش را طلاق داد و خود با نام کذایی انقلاب ایدئولوژیک وارد معرکه شد و با مریم ازدواج کرد که خود داستان مفصلی است.
مجاهدین به سرکردگی رجوی پس از خیانت بزرگ که در خرداد سال 1360 در درون مرتکب شدند در اروپا و فرانسه خود را محکم کرده بودند و از حمایت غرب هم برخوردار بودند اما ناگهان شرایط چرخید و فرانسه از رجوی ها خواست که خاک فرانسه را ترک کنند ، ژاک شیراک آماده تحویل دهی سران مجاهدین به ایران بود اما فرانسوا میتران رئیس جمهور وقت فرانسه پادرمیانی کرد و رجوی و مجاهدینش را از فرانسه اخراج کردند.

تنها جایی که رجوی و دارودسته وی از امنیت برخوردار بودند همان عراق متجاوز بود که رجوی از قبل آنجا را برای خود در ملاقات با طارق عزیز کاندید کرده بود، رجوی راهی عراق شد در حالیکه هنوز ارتش صدام در خاک ایران بود و جوانان ما در نبرد با متجاوز تلاش می کردند خاک ایران را از لوث تجاوزگر پاک کنند رجوی با همراهی و با حمایت صدام ارتش مزدور خود را در عراق بنا کرد و در جنگ عراق با ایران شانه به شانه ارتش عراق وارد نبرد با هموطنان خود شد.

عملیات های ارتش مزدور رجوی بر علیه نیروهای ایرانی باعث شد ارتش عراق پیروزی های بزرگی در جبهه های جنگ به دست بیاورد و همین باعث شد صدام به رجوی در مزدوری اعتماد کرده و ارتش وی را تا بن استخوان با انواع سلاح ها و پول های کلان مجهز کند.
با اعلام آتس بس در جبهه ها و در واقع توقف جنگ بین ایران و عراق رجوی متوجه قفل شدن خود در عراق شد و آخرین زهر خود را به ملت شریف ایران و فرزندانشان در جبهه ها پاشید و عملیاتی با نام فروغ راه اندازی کرد که البته با رشادت فرزندان ایران بزرگترین ضربه را خورد و به زیر چکمه های خونین صدام عقب نشینی کرد.

رجوی در عراق پس از جنگ با فروپاشی روبرو شد و برای جلوگیری از فروپاشی ناشی از شکست های خود دست به ترفند دیگری با نام انقلاب ایدئولوژیک سر باقی مانده نیروها را شیره مالی کرد و باز با سیاستی کاملاً غلط به حیات خود ادامه داد و با همین به اصطلاح انقلاب باعث فروپاشی خانواده ها در دورن مناسبات خود گشت، با رفتن به مسیر اشتباه، سازمان مجاهدین را تبدیل به فرقه ای نمود که در میان تمام فرقه های دنیا بدترین و خطرناکترین است.

البته با این کار رجوی گمان می کرد که درعراق ماندگار است و همیشه دنبال راه اندازی جنگی دوباره بین ایران و عراق بود اما روزگار چرخید و امریکا صدام را سرنگون کرد، قبل از عملیات امریکا برعلیه صدام رجوی پنهانی و به شکلی که نیروی خودش هم اطلاع نداشته باشد مریم و دویست نفر از اعضای عزیز خود را ازعراق راهی فرانسه کرد و خود در موقع مناسب چونان سی خرداد سال 1360 غیب شد و نیروی خود را زیر آتش ارتش امریکا در بیابان های عراق به حال خود گذاشت.

در واقع می توان گفت با جرقه سی خرداد سال 1360 رجوی به کشتن دادن و پایان سازمان مجاهدین را آغاز کرد و با رفتن به عراق و مزدوری و جاسوسی برای صدام و تحمیل چیزی به نام انقلاب به نیروی خود سازمان را به مرگ کامل رساند که امروزه شاهد هستیم، تنها چیزی که از مجاهدین مانده همانا فرقه ای بسته و در خود و رهبرانی دیکتاتور و در گوشه ای دورافتاده در اروپای شرقی که با گذشت زمان تبدیل به آسایشگاه سالمندان شده، سی خرداد 1360 آغاز یک پایان بود که با دست رجوی رقم خورد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا