5 سال انفرادی به جرم آنکه می خواستم از تشکیلات مجاهدین خلق کناره گیری کنم

فرهاد جواهری یار، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق در کتاب خود با عنوان ” از اوین تا ابوغریب” به گوشه هایی از جنایات سازمان بر علیه اعضای خود و افرادی که با اعتماد کامل به سران این گروه، جذب تشکیلات شدند، اشاره می کند سازمان مجاهدین خلق ، در حالی ادعای آزادی خواهی و پیاده سازی اصول دموکراسی را دارد که تحمل کوچکترین انتقاد و اعتراض و مخالفتی را ندارد و به شدیدترین شکل ممکن با عامل آن برخورد می کند. اردوگاه مجاهدین خلق مسیری یک طرفه است که تنها درب ورودی آن باز است. از آن پس فرد باید رباتی باشد و یا بنده ای کاملاً مطیع. بی هیچ فکر و عقیده و نظری. کسی که وارد تشکیلات مجاهدین خلق می شود باید تمام آرزوها، افکار و عقاید و برنامه ریزی ها و آینده اش را و در کل زندگی اش را پشت درب بگذارد و وارد شود.

کتاب از اوین تا ابوغریب
کتاب از اوین تا ابوغریب

جواهری یار در بخش ابتدایی کتابش درباره علت تصمیم به جدایی اش و نحوه برخورد سران سازمان مجاهدین خلق چنین می نویسد:

پس از اتفاقی که در سال 1373 در قرارگاه اشرف روی داد – در این تاریخ قرارگاه اشرف تنها قرارگاه سازمان در کشور عراق بود – از این جریان اعلام کناره گیری کردم. در این سال ها صدها تن از اعضای این سازمان توسط مسئولین سازمان و با کمک نیروهای عراقی بازداشت و شکنجه شدند، چندین تن از ایشان نیز زیر شکنجه جان باختند .

این دور تصفیه حساب های درون سازمانی به این دلیل شدت گرفته بود که استراتژی سازمان در رابطه با شیوه های گوناگون جنگ مسلحانه به بن بست کامل رسیده بود، مسعود رجوی و شرکایش در رهبری سازمان می باید پاسخگوی این بن بست ها و این شکست های خطی می بودند. اما آنها به جای برخورد صحیح و منطقی با این مشکل خطی، شیوه تصفیه را در پیش گرفته ، دستگیری و شکنجه نیروهای ناراضی را آغاز کردند، با این بهانه که طبق روال همیشگی سازمان عناصر رژیم جمهوری اسلامی در صفوف سازمان مجاهدین رخنه و نفوذ کرده اند.

افرادی که با این اتهام به زندان و زیر شکنجه برده می شدند، مجبور به اعترافی سراپا دروغین مبنی بر همکاری شان با دستگاه های اطلاعاتی جمهوری اسلامی می شدند. جالب این که بسیاری از اینان بیش از 20 سال بود که در سازمان مجاهدین فعالیت حرفه ای و تمام وقت داشتند و عمر عضویت آنها در این سازمان بیش از عمر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود.

با این همه مسعود رجوی توانست با این ترفند مشکل این دوره اش را حل کرده و بار دیگر بر جایگاه پیشینش تکیه بزند، جریان این تصفیه های درون سازمانی در این دوران وضعیتی به کلی محرمانه داشت و کسی از اعضای سازمان این شهامت را در خود نمی دید که در این رابطه با کسی سخن بگوید.

من از طریق یکی از دوستانم که در این ماجرا شکنجه شده بود، از این جریان آگاهی یافتم، پس از این آگاهی بدون طرح این داستان خواستار کناره گیری از سازمان مجاهدین شدم . به دلیل موج درخواست های کناره گیری در این دوران، مسعود رجوی شخصا طی اطلاعیه ای که برای تمامی نیروهای مستقر در عراق خوانده شد، گفت که افراد خواهان کناره گیری تا شهریور ماه سال بعد- سال1374 – به او فرصت دهند تا او زمینه لازم را برای افراد خواهان جدایی از سازمان فراهم کند .

در عین حال مسعود رجوی این افراد را تهدید کرد که تنها محل در نظر گرفته شده برای نیروهای خواهان جدایی از سازمان، اردوگاه رمادی است، در این دوران به دلیل فشارهای بیش از اندازه در درون روابط و در چشم انداز نبودن امکان پیروزی بر رژیم اسلامی بسیاری از نیروها با این که رسماً هم اعلام نکرده بودند خواهان جدایی از این تشکیلات بودند.

این اطلاعیه در واقع این افراد را نیز به جدایی تشویق می کرد، در واقع مسعود رجوی این دام را برای شناسایی دیگر نیروهای خواهان جدایی گسترده بود ، من که تا آن زمان بر اساس آئین نامه و مرام نامه سازمان که هم اکنون نیز موجود است ، با این جریان کار کرده بودم .این نقض آئین نامه ای را نیز تا تاریخ شهریور سال 1374 تحمل می کردم ، اما پس از این تاریخ تهدیدها و خط و نشان کشیدن های سازمانی آغاز شد ، البته خیلی ها در خواست هایشان را مبنی بر جدایی از سازمان پس گرفتند، اما من می خواستم به هر بهایی جدا شوم . سران سازمان مجاهدین متوجه شده بودند که من از ماجراهای زندان ها و شکنجه ها در درون سازمان آگاه شده ام ، به همین دلیل می خواستند به هر بهایی مرا از این تصمیم منصرف کنند، اما تلاششان ناموفق ماند و من همچنان بر کناره گیری ام از این دستگاه مصر بودم.

بعد در صدد نابودی ام بر آمدند، به این ترتیب که شبی که قرار بود تمامی نفرات موجود در قرارگاه اشرف را به محلی ببرند که در آنجا ساعت های بنجلی را که به اسم مریم رجوی آورده بودند بین ایشان تقسیم کنند به من گفتند :”کسی به نام محمود مهدویه با تو کار مهمی دارد ، تو باید در یکی از ساختمان ها منتظر این فرد بمانی .”

من که از شیوه های سر به نیست کردن نفرات در درون سازمان مجاهدین خبر داشتم در این شب با عبور از سیم خاردار و مواضع عراقی ها که در اطراف قرارگاه اشرف مستقر بودند تا از فرار افراد معترض جلوگیری کنند ، خود را به جاده بغداد رساندم .
تا نزدیکی های بغداد هم رفتم اما جاده را نیروهای سازمان امنیت عراق با کمک عناصر رده بالای مجاهدین به کنترل خود در آورده بودند ، بنابراین مجبور شدم از مرداب های اطراف شهر عبور کنم تا خود را به جاده تکریت برسانم .

متأسفانه در اتومبیلی سوار شدم که راننده آن عضو سازمان امنیت عراق بود ، با اینکه این فرد در زمانی که من سوار اتومبیلش شدم در مأموریت نبود اما به دلیل آماده باش سراسری که از طرف سازمان امنیت عراق به تمامی نیروها و پست های بازرسی داده شده بود ، این فرد می دانست که سازمان امنیت عراق در جستجوی یک ایرانی است که از یکی از قرارگاه های سازمان مجاهدین
گریخته است.

بنابراین این فرد به آسانی توانست مرا شناسایی کند، پس از این شناسایی او به سرعت مرا به محل توقف نیروهای امنیتی عراق که مسئول کنترل جاده ها بودند، برد. عراقی ها هم پس از دستگیری و زدن دستبند و چشم بند به من ، به شهر بعقوبه منتقلم کرده و در سلول تاریک انداختند به طوری که قادر به دیدن جایی نبودم .

در بازجویی توسط افسران عراقی گفتم که می خواهم از کشور عراق خارج شوم ، بعد ها اضافه کردم که در صورتی که چنین امکانی وجود ندارد ، لطف کنند و مرا به صلیب سرخ یا کمپ پناهندگان تحویل دهند یا دست کم وضعیتم را به خانواده ام اطلاع دهند. در این زمینه شماره تلفنی نیز در اختیارشان گذاشتم .

افسران عراقی گفتند که این کارها فقط با اجازه مقامات بالای عراقی قابل اجرا است، بعد اضافه کردند در صورتی که من ایرانی بودم که از مرز عبور کرده و خواهان رفتن به کمپ پناهندگان بودم می توانستند این کار را برایم انجام دهند .

بعد آنها طبق دستور مقامات بالاترشان مرا کت بسته به قرارگاه اشرف بازگردانده، تحویل شکنجه گرانی مانند نادر رفیعی نژاد ، فرهاد الفت و محمود مهدویه دادند ، شکنجه روی من به مدت 5 سال و گاه تا روزی 20 ساعت به طول انجامید .

در تمام این 5 سال هم در سلول انفرادی بودم، در این 5 سال 3 بار با خود مسعود رجوی دیدار داشتم ، در اتاق ملاقات ، به جز من و رجوی ، محمود مهدویه و محبوبه جمشیدی نیز حضور داشتند .

رجوی قول های زیادی می داد. او بعد با من قراردادی بست و پای قرارداد را هم امضا کرد، در مقابل این قول و قرارها از من خواست تا نامه ای برای خانواده ام بنویسم . نامه را نوشتم ، اما رجوی به محض دریافت نامه مجدداً مرا تحویل شکنجه گرانش داد .

تا روزی که مرا بار دیگر کت بسته همان گونه که از عراقی ها تحویل گرفته بودند، دوباره تحویل عراقی ها دادند، عراقی ها هم پس از یک سال زجر و عذاب مرا تحویل مأمورین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دادند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا