
هم بندان سابق در فرقه مردم کش مجاهدین خلق، خودتان هم می دانید که در صف قربانیان خاموش رهبران این فرقه قرار دارید، روزی نیست که در این سازمان تروریستی به بهانه های سکته و ایست قلبی یا بیماری ریوی در سنین کهنسالی انسانی به قتل نرسد. مسعود رجوی در سرفصل های مختلف اشاره می کند که انتظار من از شما، بیش از این بود! یعنی به عبارت ساده تر باید بیشتر خود را جلوی توپ و تانک و خمپاره و کاتیوشا و حمله و هجوم عراقی ها می انداختید تا درخت آزادی! رجوی ها بیشتر با خون آبیاری شود! این همان امضای خون و نفسی است که باید همگان در آن وادی، هر روز بیشتر از پیش، جانبازی کنند…
متوسط سنی اعضای کنونی سازمان که در حصارهای رجوی ساخته، زندانی هستند، 70 تا 80 سال است، اگر در بدترین کشورهای دنیا نیز در نظر بگیریم، بعد از 30 تا چهل سال، کار و اشتغال، باید به سن بازنشستگی برسند، بازنشستگی یا به قول خود بازنشستهها “با زن نشستگی” مثل پاداشی بر سالها فراز و نشیب میانسالانی است که عمرشان را به کار و تلاش گذرانده و حالا مجالی یافتهاند تا طعم آرامش را از زاویه دیگری بچشند؛ البته به شرطی که این فرصت به تهدیدی برای سلامت جسم و روحشان تبدیل نشود! اما در این فرقه ، به یمن رهبری بلامنازع مسعود و مریم، بازنشستگی به دورهمی سالمندان و یکجا نشینی، تنزل پیدا کرده است و سلامت روحی اعضای سازمان، بی هیچ استقلالی، از بین رفته است. مردان و زنانی که سالها، بی هیچ مراوده و هم نشینی با همسران خود، در تنهائی و خلوت زندگی کردند و تنها و سرگردان در غربت و دور از وطن ، جان به جان آفرین تسلیم می کنند.
این سرانجام شومی است که مسعود و مریم، برای تک تک اعضای سازمان، رقم زدند. مردان و زنانی که در کهنسالی، باید مابقی عمر را در آرامش بسر ببرند، دراین فرقه مجبور هستند، با بیدارباش ها و خاموشی های بی موقع این تشکیلات بسازند و بسوزند.
گروه ایزوله ای که همه ی اعضای آن ، در یکی از بزرگترین خانه سالمندان جهان، زندگی پوچ ، بی معنا و عصا به دستی را در حال تجربه و از سرگذراندن هستند، در این فرقه نه کودکی دیده می شود و نه جوانی و نه دختر و پسری… همه مجرد هستند و بچه ای ندارند، زنان از مردان جداشدند تا تولید مثل نداشته باشند، تا به قول رجوی ها ، بهتر مبارزه کنند! اگر به یکی از خوابگاهها یا سالن های این فرقه نظری بیافکنید، همیشه 2 عکس بزرگ از مسعود و مریم را خواهید دید که روی دیوار نصب است، ویلچر، واکر، عصا، انواع قرص و دارو و … اولین مشاهدات شما خواهد بود، عده ای را هم روی تخت ها مشغول چرت زدن خواهید دید، برخی دیگر هم روی ویلچرشان مچاله نشستند، چند نفری هم به تلویزیونی که روی دیوار نصب شده است، با چشمان خواب آلود نگاه می کنند.
برخی دیگر هم در این فرقه، همیشه در حال گریه و خنده هستند، که اگر علتش را بخواهید بدانید، با بیماریهائی مثل فراموشی یا آلزایمر درگیر هستند که اغلب مسیر آسایشگاه تا سالن غذاخوری را گم می کنند و باید بقیه کمک کنند تا به مقصد درست شان برسند. دراین فرقه با زنان میانسال و کهنسالی مواجه می شوید که روی نیمکت ها در برابر آفتاب نشستند و به دور از وطن و در غربت، در افکار تنهائی و افسردگی خود غرق هستند، چند نفر از همسن و سالان خودشان در نزدیکی آنها مشغول نرمش و پیاده روی هستند، همه می دانند که یکی از همین روزها در درون این حصارها و خانه ی سالمندان شاید عزرائیل به سراغ شان بیاید و بمیرند. هرگز دراین فرقه نشانه ای از خنده و امید را نخواهید دید، همه عبوس، افسرده و درهم شکسته هستند این نهایت سرنوشتی است که مسعود و مریم برای آنان رقم زدند.
امروز در کمپ بازماندگان سربازان جوان رجوی ، با کهنه سربازانی مواجه هستیم که هیچ امیدی به آینده و زندگی ندارند، رهبران این سازمان عاطفه و عشق و امید را دراعضای سازمان از بین بردند.
اما انجمن نجات آلبانی، متشکل از جداشدگان، در نزدیکی این فرقه، کورسوی امیدی را در این سالمندان زنده کرده است، هر کس بتواند از شر این فرقه رهائی یابد را سر و سامان می دهند، کمک می کنند که به زندگی عادی برگردد و از زندگی لذت ببرد. امروز بر خلاف سابق، هر کس که از این سازمان خلاصی یابد، می تواند زیر چتر حمایت دوستان سابق خود در انجمن نجات آلبانی ، به آغوش زندگی برگردد و سرنوشت خود را در دست بگیرد. دوستان سابق من ، بیایید انتخاب کنید که بعد از علوی و خالقی و … با مرگی زودهنگام در کنار آنان و در گورستان ناپیدای آلبانی ، دفن نشوید.
محمد رضا مبین