گفتگو با آقای سیامک حاتمی – قسمت سوم

آرش رضایی: اغلب افرادی که از فرقه ی مجاهدین جدا شده و به آغوش خانواده هایشان در ایران بازگشته اند به تناقضاتی اشاره می کنند که در رفتار و گفتار مسعود در طی سالهای طولانی اقامت در اشرف یا سایر قرارگاههای مجاهدین در عراق بوضوح مشاهده کردند بیشتر جدا شده ها تاکید می کنند مسعود با چارچوبی که در قرارگاههای سازمان و سایر پایگاهها تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک، قله ی آرمانی، طعمه، غسل هفتگی و یا نشست های عملیات جاری و… پدید آورد در حقیقت سعی کرد فعالیت های ذهنی معقول و منطقی انسان و کادرهای تشکیلاتی را به شکلی ویرانگر به محاق ببرد. تا ذهن پویا و خلاق آنان را در راه شناسایی تضادهایی که خود می پنداشت و بازتعریف می کرد و جستجوی راه حل برای آنها، به ضعف و نابودی بکشاند. بالنتیجه آزاد اندیشی و استقلال شخصی نیروهای تشکیلاتی از ساحت وجود آدمی محو و کمرنگ می شد. و چنین شرایطی نامطلوب، موجبی برای بیزاری نیروها از رهبری فرقه ی مجاهدین می گردد.

سیامک حاتمی: تحلیل شما کاملا درست و واقع بینانه است. چون همه ما شاهد بودیم که چگونه افراد در درون مناسبات ابزاری بیش نبودند. به آنها قدرت انتخاب داده نمی شد. افرادی ذلیل و بی اراده بشمار می رفتیم. حتی در مهمترین کارها که مربوط به سرنوشت مان بود نیز امکان تصمیم گیری نداشتیم. من خود شاهدی زنده هستم بر بطلان ادعاهای پر طمطراق رهبران سازمان که از آزادی و حقوق انسانها به دروغ حرف میزنند و شعار میدهند. آرش جان بگذار خاطره ی جالبی را برایتان تشریح کنم. بعد از اینکه آموزش هایم تمام شد. مرا به یگانهای عملیاتی نامنظم فرستادند در آنجا هم شش ماه آموزش های خاص نظامی را از سر گذراندم. سپس به ما پیشنهاد عملیات نظامی در داخل خاک ایران دادند. بی آنکه به روحیه و علائق ما اهمیتی بدهند و یا نظر ما را جویا شوند. پیشنهاد به عملیات رفتن در ظاهر امر یک انتخاب بود اما ما همه می دانستیم اگر پاسخ منفی بدهیم بایستی کلی فشار، توهین و تحقیر یا انگ و تهمت جاسوسی را تحمل کنیم. ما هم به دلیل ترس و نیز رودروایسی عملیات را پذیرفتیم. در همان موقع من دچار تناقض شدم که چرا اینها نیروهای قدیمی و زبده خود را برای عملیات انتخاب نمی کنند؟ مگر اینها نیروی آموزش دیده و قدیمی ندارند که ما نیروهای جدید الورود ر ا برای عملیات انتخاب کرده اند؟‼ آخر هیچ ارتشی اینطور نیست و به لحاظ در نظر گرفتن حقوق انسانی هم درست نیست که ما را برای عملیات بفرستند زیرا ما تا آن موقع میدان مین ندیده بودیم، هیچ مهارتی برای خنثی سازی مین نداشتیم. تجربه چندانی برای ماموریت های چریکی نداشتیم اما آنها اصرار داشتند تا به عملیات برویم.خلاصه ما را برای جنگ های نامنظم فرستادند. در طی درگیری پای راست من بشدت آسیب دید و زخمی و بیهوش شدم وقتی چشمم را باز کردم متوجه شدم مچ پای راستم را قطع کرده اند. چون شب عملیات در حالی که زخمی بودم و خون از پایم جاری شده بود تا صبح در مخفیگاهمان زمین گیر شدیم و بعد هم مرا به اشرف فرستادند پایم از ناحیه مچ قطع شده بود ولی هیچ کس مسئول و پاسخگو نبود این تناقض بزرگ در ذهنم بود اما جرئت اعتراض نداشتم. یک ماه در بیمارستان بستری بودم بعد مرا به قرارگاه مخصوص خودم یعنی محور دو بردند. در آنجا صحبتهایی با من شد. سعی داشتند از دست دادن پایم را توجیه کنند. و اینکه چرا آنان شتابزده و با سرعت مرا پس از آموزش رهسپار عملیات کردند. می دانستم مسئولین سازمان قصد دارند موضوع را به اصطلاح ماست مالی کنند و ذهن ساده مرا تحت تاثیر قرار دهند تا به واقعیت موضوع پی نبرم. در یکی از روزها زنی که مسئول بیمارستان بود مرا صدا زد و گفت: تو چرا به ارتش آمدی؟ گفتم: برای جنگیدن با رژیم. او گفت: تو راست نمی گویی و تظاهر می کنی. حرف آن زن خیلی به من برخورد. واقعا شوکه شدم. من پایم را برای اینها دادم و جانم را به خطر انداختم اما اینها دارند مرا سرزنش می کنند گستاخی مسئولین سازمان برای من شگفت انگیز بود. اینها چه خیال می کردند آیا در این توهم بسر می بردند که خدایان زمینی ما هستند؟ این اولین شلیک یک زن مجاهد عقده ای به من بود. آخر من نزدیک بود جانم را بدهم خدا خواست و پایم را دادم و زنده ماندم و این هم دستمزد من بود آن زن مثل عجوزه ها بود و چشمهایش مثل جادوگران عقده ای به نظر میامد. او هیچ جذبه ای نداشت. فکر کنم در درون مناسبات سازمان طی سالهای طولانی مبدل به یک تیکه یخ سرد و بیروح شده بود. آن زن هر چه دلش خواست بار من کرد من هم رودرویش ایستادم و گفتم: تو اشتباه می کنی و خیلی از مرحله پرتی. در حالیکه عصا زیر بغلم بود با ناراحتی از اتاقش خارج شدم بعد از چند روز مرا به مقر منتقل کردند هیچ عاطفه و محبتی در چهره زنان آنها دیده نمی شد، کاملا خشک و بی روح بودند. آخر اینها دست پرورده خانم مریم رجوی بودند.

ادامه دارد…

مکان گفتگو: انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی

تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا