پادگان های مریم و اشرف – قسمت سوم

سومین قسمت گفتگو با خانم بتول سلطانی عضو شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق با موضوع مقرهای سازمان مجاهدین خلق در فرانسه و عراق

خانم سلطانی: اصلا کسی حریم و چیزی به عنوان حوزه فردی ندارد. از همان بدو ورود هم به او می گویند و هم در عمل تحت عنوان تضاد بین فرد و جمع به او آموزش می دهند که تمام خواستهای فردی باید به نفع جمع کنار گذاشته شوند. به همین دلیل از همان بدو ورود هر کس باید وسایل شخصی خود از قبیل طلا- خانه – ماشین و… را به سازمان بدهد و هیچ حریمی به عنوان مالکیت فردی ندارد. حتی لباس و هر گونه وسیله شخصی دیگر را باید از خود خلع مالکیت کند. مثلا من یک زمانی ماشین داشتم، به من می گفتند، اینها امانت سازمان است و وسایل شخصی تو محسوب نمی شود.

یک نکته جالب این بود که افراد نمی توانستند برای کمد شخصی خودشان قفل بگذارند و باید همیشه در آن باز بود. این کار بخاطر این بود که مسئول هر فرد هر وقت دل اش خواست بتواند کمد تحت مسئول خود را بازرسی کند و این حریم را کنترل کند. این کار در مقایسه با اینکه حریم های ذهنی و عاطفی افراد را تحت امر و کنترل می گرفتند چیز پیش پا افتاده ای بود. تا جایی که در این رابطه مسعود در خصوص تعمیق طلاق ها می گفت، باید آن بین المرء (عواطف و احساسات اعماق قلب هر کس) هم که دست یک عفریته یا ملعون (زن و شوهر در سازمان با این القاب شناخته میشدند) هست مال من بشود. می گفتند باید پنهانی ترین لحظات فردی و چیزهایی که حتی در ذهنت گذشته که خلاف ارزشهای سازمانی و تشکیلاتی است را باید بگویید. بنابراین خلع اختیارات و حوزه فردی حتی فراتر از مسئله مالکیت و این چیزها به کنترل و گرفتن نهانخانه ذهن می رسد. شما در نهایت مالک ذهن و رویاها و تخیلات و خیال های خود هم نیستید. به همین دلیل است که افراد باید در نشست های معروف به عنوان غسل همه ذهنیت های جنسی شان را بگویند. اینکه مثلا چند بار دچار تمایلات جنسی شده اند. این تمایل چطور در فرد بیدار شده است. این تمایل بطور مشخص نسبت به چه کسی بوده است. یا مثلا اگر به یاد دوستی در دنیای بیرون افتاده، یا یکی از وابستگان خانوادگی و یا هر کسی بیادش آمده و برای زمانی ذهن اش را به خود مشغول کرده است، اینها را هم باید در حضور جمع بگوید. بعد به خودش انواع مارک ها را بزند و در صندلی متهم بنشیند و خودش را محاکمه کند و اعتراف کند پیوندهای اش با دنیای بیرون هنوز قطع نشده است و زمینه بریدگی و جداشدن در او وجود دارد. فکر کردن هم تحت عنوان ولگردی ذهنی محکوم و ممنوع بود.

آن مسئله اوقات فراغت که مطرح کردید به نحوه زمان بندی برنامه های روزمره بر می گردد. یعنی از زمانی که ظاهرا از خواب بیدار می شوی تا زمانی که ظاهرا زمان استراحت فرد شروع می شود. با این حال اگر زمانی هم به این عنوان وجود داشته باشد، همان زمان هم توسط سازمان باید پر شود. هم در عراق و هم در فرانسه برنامه هایی تحت عنوان فوق العاده هست که این زمان ها را هم پر می کنند. مثلا بعد از نشست عملیات جاری که هر روزه تا ساعت 22 تا 23 طول می کشد، ظاهر هر فرد در اختیار خودش است. در این زمان می تواند کتابهای سازمان را مطالعه کند. حالا محتوای این کتاب ها درست همان چیزهایی است که سازمان در عمل و آموزش های تشکیلاتی افراد را با آنها تربیت می کند. این مفهوم فراغت و زمان به اصطلاح آزاد افراد می شود. اینها نشست های معروف به غسل هفتگی را هم درست در روز جمعه گذاشته اند. یعنی مهمترین نشست تشکیلاتی در روزی برگزار می شود که ظاهرا در آن روز به قول مردم مرده ها هم آزاد هستند. اینها در این روز که به هر حال برای همه مفهوم خاصی دارد را به پرکارترین روز تبدیل کرده اند. در چنین شرایطی حرف زدن از اوقات فراغت و تعطیلی برای کسانی که در سازمان بوده اند واقعا خنده آور است. اینها حتی وقتی به اصطلاح خودشان ورزش و بازی هم می کنند، به نوعی آموزش می دهند. مثلا نگاه کنید به مسابقاتی که تحت عنوان سیمرغ بین مقرها در اشرف برگزار می کردند. این اوج آن چیزی است که می شود در سازمان به عنوان فراغت و تفریح تعریف کرد. اگر از زاویه دیگری به این مقوله نگاه کنیم، اصلا در تمام فرقه ها این رایج است که چیزی به عنوان زمان فراغت وجود ندارد. فراغت یعنی زمان در اختیار خود بودن. اگر از این زاویه به زمان فراعت نگاه کنیم، این یعنی دقیقا آن چیزی که برای سازمان حکم دشمن اول و آخر را دارد. آنها اعتقاد دارند هر مفسده ای از دل چنین فرصت و زمانی بیرون می آید. یعنی زمانی که تو می توانی به چیزهایی غیر از انچه که باید فکر کنی. به اصطلاح در این زمان ها آببندی فکر سوراخ می شود و ممکن است افکاری خارج از چهارچوب فرقه به ذهن فرد خطور کند و او را هوشیار نماید.

بنیاد سحر خانواده: عذر می خواهم در مقر اوورسورواز در فرانسه در مقایسه با مقر خالص در عراق از چه اهرم های بازدارنده و تنبیهی استفاده می کنند. منظورم بطور مشخص وجود بازداشتگاه ها – زندان ها و… است. محرومیتها و محدودیتها چگونه می باشد؟ آیا یک نوع است یا تفاوتهایی می توان در این خصوص قائل شد.

خانم سلطانی: قبل از سقوط صدام حسین در قرارگاه اشرف زندان بزرگی داشتند. افراد خاطی و به نظر خودشان مجرم را در این زندان نگهداری می کردند. این افراد عموما کسانی بودند که نسبت به عملکردهای سازمان معترض بودند. افرادی بودند که سازمان حدس می زد قصد جدایی دارند. یا جرائمی مثل ارتباط با خانم ها. یا حتی کسانی که اقدام به ارسال یا انتقال کارت تبریک و این گونه روابط می کردند. اینها را توی این زندان می انداختند و کتک می زدند. و یا اینکه در میان جمع بازخواست می کردند. اگر فرد پای بحث ها هم نمی آمد، برایش نشست می گذاشتند و به اصلاح سوژه می شد و جمع روی سر او می ریخت. البته قبلا زمینه را با تحریک افراد حاضر مهیا و آماده می کردند. بعد هم بر اساس سناریویی که اجرا می شد، یک نفر از میان جمع در نقش حامی او بلند می شد و با توجیهاتی او را از معرکه نجات می داد. در رابطه با این افراد رژیم و دستگاه امنیتی صدام حسین هم خیلی به سازمان کمک می کرد و همکاری داشت. پروسه اینگونه افراد به این صورت طی می شد که دو سال او را توی همین زندان قرارگاه اشرف به نام خروجی می انداختند و اگر سر حرف اش می ماند و برای خارج شدن از سازمان کوتاه نمی امد، از این به بعد او را تحویل عراقی ها می دادند، انها هم فرد را به جرم ورود غیر قانونی به عراق به 8 سال زندان محکوم و روانه ابوغریب می کردند. این کارها برای این بود که راه خارج شدن ناراضیان از سازمان را به هر طریق ممکن ببندند.

درست روز بعد از سقوط صدام حسین طبق سناریو و هشدار مسعود این زندان جمع و به سرعت تغییر شکل داده شد. و جالب اینکه کل اعضای شورای رهبری را به این محل منتقل کردند. بعد به سرعت اقدام به تهیه یک مکان به عنوان خروجی کردند و کلیه افراد را به آنجا منتقل نمودند. و جالب تر اینکه چون می دانستند این خروجی به هر حال به رویت و نظارت و کنترل امریکایی ها در خواهد آمد، کلی امکانات رفاهی و ارتباطی و بهداشتی برای آنجا تعبیه و نصب کردند تا به اصطلاح خودشان را مدره نشان بدهند. مثلا برای اینها چند کانال ماهواره ای و اینترنت مهیا کردند تا ادعا کنند اینجا یک فضای باز و مرتبط با دنیای آزاد است. پس از این تحول یعنی سرنگونی صدام حسین مناسبات درونی سازمان هم ظاهرا دچار تغییر و دگرگونی شد. مثلا نشست های قبلی جمع شد. کتک زدن افراد قطع شد. فحش و فحشکاری ها متوقف شد. حتی تا جایی که اگر در نشستی مسئولی کسی را کتک و یا مورد هتاکی قرار می داد، او را خلع رده و مسئولیت می کردند. این اتفاقات و تغییرات البته در لایه های پائین و در سطح مناسبات اعمال می شد. به همان نسبت فشارها در لایه های مسئولتر باز هم بصورت پنهانی و در کمال احتیاط بیشتر گردید. در همین وضعیت افراد معترض عضو شورای رهبری را به محلی در پادگان اشرف به نام 49 که مجهز به سیم خاردار و حصار بود منتقل می کردند تا اگر احیانا فکر فرار به سرش زد، امکان آن را از بین ببرند.

در همین ایام مسعود در پیامی به شورای رهبری گفته بود تشکیلات را طوری تکان بدهید که هر چه سیب کرم خورده و فاسد در آن است بیفتد. می گفت ما در سازمان نان خور اضافی نمی خواهیم و زمان نگهداری افراد معترض و کسانی که می خواهند جدا بشوند گذشته است. یعنی سازمان شرایط را بر اساس وضعیت تازه تغییر داد. اینجا می دانست که استفاده از اهرم زور و زندان و کتک و… برای نگه داشتن معترضین نه تنها کاربرد ندارد و موثر نیست که باعث مشکل و دردسر برای او هم می شود. این حرف رجوی که می خواهیم درخت تشکیلات را تکان بدهیم تا سیب های کرم خورده اش بریزد، در واقع از سرناچاری بود و در عین حال از یک پشتوانه تئوریک هم برخوردار بود. هم می توانست پیش امریکایی ها ادعا بکند که خروجی مجاهدین همیشه باز بوده است، هم به افراد باقیمانده این طور تفهیم کند که شما خیلی به اصطلاح خالص و وفادار هستید. چنانچه گفتم این اتفاقات همه در لایه های پائین سازمان رخ می داد، اما بعد از آمدن امریکایی ها شدت فشار و کنترل در رده های بالا و حتی سطح شورای رهبری بسیار شدیدتر شد. طوری که حتی افراد مورد سوء ظن و مسئله دار در ان لایه ها را برای جوابگویی پیش خود مسعود می بردند.

بنیاد سحر خانواده: با تشکر از شما. اگر موافق باشید ادامه بحث را به جلسه آینده موکول بکنیم.

خانم سلطانی: هر طور میل شما است.

.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا