بررسی نقض حقوق بشر در فرقه ی رجوی – قسمت بیست و هفتم

آرش رضایی: آقای رحمانی ریلی که شما برای خروج از اشرف طی کردید بی شک متحمل فشارهای ذهنی و روانی بودید. دوست دارم از حالات ذهنی و تصوراتی که هنگام درخواست خروج از اشرف را داشتید برای ما توضیح دهید؟ آقای قادر رحمانی: نسبت به تصمیمی که گرفته بودم و عواقب آن آگاهی داشتم خودم را آماده کرده بودم تا مشقات و سختی ها را تحمل کنم. می دانستم مسئولین سازمان به راحتی دست از سرم بر نخواهند داشت و تحت فشار های عجیب و غریبی خواهم بود. به خودم می گفتم هفت یا هشت ماه در زندان سازمان در اشرف می مانم آنها حتما مرا برای مدتی زندانی خواهند کرد و کلی کتک کاری و شکنجه را باید تحمل کنم نهایتا به این فکر می کردم در بدترین شرایط ممکن است سازمان مرا اعدام کند بالاخره هفده سال در مناسبات سازمان مجاهدین بودم اما غافل از این که رژیم صدام فروپاشید امریکائیها کنترل ما را به دست گرفتند سازمان نیز خلع سلاح شده است و دیگر هارت و پورت های مسئولین مجاهدین اثری ندارد. با همه این احوال تصمیم خودم را به خروج از اشرف گرفتم اگر چه خیلی دغدغه داشتم مبادا صدمه ای به من بزنند تا اینکه با کمک خداوند از اشرف خارج شدم. البته موقعی که به ایران باز می گشتم کمی دغدغه داشتم چون سازمان در باره رژیم جمهوری اسلامی تبلیغات منفی زیادی کرده بود واهمه داشتم هنگام بازگشت به ایران تحت فشار و شکنجه قرار بگیرم. وقتی پا به کشورم گذاشتم به طرز عجیبی تصورات و خیالاتم فرو ریخت. احترام و عزتی که برای من در ایران قائل شدند باور کردنی نبود. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم واقعیت این است یک لحظه زندگی در زیر سایه جمهوری اسلامی ایران را به هزاران سال زندگی در اشرف و مناسبات کثیف سازمان مجاهدین ترجیح میدهم.
آرش رضایی: آقای صداقت نیز همانند امیر یغمایی در اشرف از سوی مادرش تحت فشار بود تا مطابق میل مسئولین سازمان رفتار کند؟ در این باره توضیحی دارید؟ آقای قادر رحمانی: ببینید اصولا همه افراد تحت فشارهای گوناگون بودند به بهانه ی عملیات جاری از همدیگر گزارش می نوشتیم به اصطلاح جاسوسی یکدیگر را برای فرماندهانمان می کردیم در عین حال همه ی ما سر در گم و آشفته حال بودیم واقعا نمی دانستیم چکار می کنیم شرایط عجیبی بود. نمونه اش امیر یغمایی یا همانطور که شما اشاره کردید مسعود صداقت که برادرش سعید صداقت بعدها به تیف رفت و از سازمان جدا شد. این دو برادر دو قلو بودند مادرشان نیز در اشرف مسئولیت هایی داشت. بعدها در تیف صداقت در باره ی فشارهای مادرش و ترفندهای مهوش سپهری (نسرین) توضیحات مفصلی به من داد. مهوش سپهری به او گفته بود از این به بعد در نشست عملیات جاری باید پیش مادرت بروی و گزارش بنویسی. این آقای صداقت اصلا دم به تله نمی داد مسئولین سازمان را کلافه کرده بود آنها سعی داشتند از طریق مادرش او را تحت فشار قرار دهند. خودش این موضوع را به من در تیف گفت. بعد از مدتی وقتی مسئولین سازمان متوجه شدند گزارش نویسی و انتقاد از خود در نشست عملیات جاری طبق خواسته آنها انجام نمی گردد سعی کردند از ترفند دیگری استفاده کنند به بچه ها گفتند در نشست عملیت جاری نقطه مثبت های همدیگر را بنویسید. آنها می دانستند نشست عملیات جاری دیگر کشش ندارد. اینها بن بست ها و چالش های اصلی سازمان است. همه چیز مثل یک بازی بی مزه شده بود. واقعیت سازمان مجاهدین این است که دیگر چیزی تو چنته ندارد تا رو کند. شعار جامعه بی طبقه توحیدی، دموکراسی یا آزادی زنان برای هیچکس در اشرف جذبه و کشش نداشت. خیلی از افرادی که همین حالا در اشرف ماندگار شدند فکر می کنند اگر از آنجا خارج شوند ممکن است آسیب بینند زیرا آنها از دنیای خارج از اشرف هیچ اطلاعی ندارند و اگر ترس و واهمه ای نداشته باشند هرگز در اشرف نخواهند ماند. ادامه دارد…
مکان گفتگو: دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا