از سی خرداد 60 تا سی خرداد 90

اگر به پروسه و تاریخچه سازمان بعد از اعدام بنیانگذاران و مرکزیت سازمان در زمان شاه نگاه کنیم، می بینیم که مسعود رجوی به خاطر جاه طلبی و قدرت طلبی های خودش سازمان مجاهدین را به پیچ و خم های خطرناک و تاریخی کشانیده که باعث منفوریت خود و سازمانش شده و حمایت های مردمی را از دست داده است که یکی از این سر فصل ها 30 خرداد سال 60 بود.
رجوی با تصمیم عجولانه و دیوانه وار اعلام آغاز جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی کرد چون در این فکر بود که می تواند این انقلاب نو پا و جوان را شکست بدهد. رجوی بعد از 30 خرداد 60 به همراه بنی صدر به فرانسه گریخت و جان خود را حفظ کرد ولی در مقابل جان هزاران جوان فریب خورده را قربانی خود کرد و چون می خواست در سطح جهانی و بین المللی مطرح شود نیاز به خون داشت. خون جوانان ایرانی، معرفی آلترناتیو نظام بدون خون میسر نبود به خاطر همین موضوع خانه های تیمی و تیم های ترور را تشکیل داد تا همه را قربانی قدرت طلبی های خود بکند. اگر کسی کمی شعور سیاسی و نظامی داشته باشد می تواند درک کند که اعلام جنگ مسلحانه مستلزم چه چیزهایی میباشد مثل امکانات، محل مناسب، سلاح و… اما رجوی وقتی اعلام جنگ مسلحانه کرد که نیروهایش در خیابانها بدون محل و امکانات و سلاح بودند او بدون اینکه کمترین توجهی به این مسائل داشته باشد برای به قدرت رسیدن، همه نیروهایش را می خواست قربانی مطامع خود کند. حتی خانه تیمی اشرف و موسی را رجوی و پادوهاش لو دادند و گرنه اگر رجوی می خواست اشرف و موسی را حفظ کند می توانست آنها را از ایران خارج کند. ولی نخواست چرا؟ چون نیاز به قربانی کردن بسیاری از نیروها و رقبایش در تشکیلات داشت تا خود را آلترناتیو به حق و مظلوم معرفی کند.
بعد از آن که رجوی به فرانسه رفت او فکر می کرد همچون لنین می تواند با قیام مسلحانه شهری باز به قدرت برسد به خاطر همین ماجرای 5 مهر سال 60 اتفاق افتاد و با نیروهای مسلح خود در خیابانهای تهران تظاهرات مسلحانه به راه انداخت ولی باز هم تیرش به سنگ خورد چون درک درستی از جامعه ایران نداشت و دلیلش هم عدم حمایت مردمی از حرکت دیوانه وار رجوی بود.
سر فصل های دیگر سازمان خرداد سال 64 بود که با مریم ازدواج کرد که خود جای بحث جداگانه دارد و در این مبحث نمی گنجد.
سر فصل مهم و تاریخی دیگر سازمان و رجوی ورود به عراق و تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش است که این ماجرا یکی دیگر از سر فصل هائی ست که سازمان و رجوی را بیش از پیش در انزوا گذاشته و بدنامی بیشتری را برای رجوی به همراه داشت، چون رجوی به کسی پناه برده بود که دشمن اصلی ملت ایران بود یعنی صدام حسین کسی که دستش به خون جوانان و مردم ایران آغشته بود و رجوی در خاک دشمن ملت ایران و در کنار سربازان بعثی که خون جوانان ایرانی را به زمین میریختند به کشتار جوانان ایران زمین پرداخت و آیا اشتباه استراتژیکی بزرگتری به غیر از این بود که رجوی مرتکب نشود؟ در سال 67 بعد از اعلام آتش بس بین ایران و عراق نیروهای سازمان به دستور رجوی با دستپاچگی و در عرض یک هفته آماده شدند برای عملیات فروغ و در نتیجه کشته شدن بیش از 1400 نفر از نیروهای سازمان در این عملیات احمقانه؟ آیا عملیات فروغ ریشه در جنون رجوی نداشت؟
از دیدگاه رجوی بایستی مدام خون ریخته شود تا حیات ننگین او ادامه پیدا کند بعد از عملیات فروغ و اتمام جنگ ایران و عراق ارتش به اصطلاح آزادیبخش دیگر معنا نداشت و رجوی به خاطر اینکه نیروهایش را حفظ کند دست به شگرد جدیدی زد به نام انقلاب ایدئولوژیک که آن را به ازدواجش با مریم در سال 64 ربط داد و به این ترتیب با نیروهایش در درون تشکیلات بازی کرد، انزوای نیروهایش در تشکیلات، فشار روانی بر آنها و شستشوی مغزی افراد در تشکیلات. کاملا واضح بود رجوی ابزار جدیدی برای ادامه قدرتش در قلعه الموت پیدا کرده است چون یک ارتش با جنگ زنده است و رجوی این جنگ را به یک جنگ روانی تبدیل کرده بود و هیچ کس در تشکیلات جرئت مخالفت را نداشت زیرا سریعا سرکوب شده و شبانه ناپدید می شد.
در رابطه با تحلیل سیاسی نیز هیچ کس نمی توانست خلاف تحلیل های آبکی رجوی حرف بزند و تحلیل کند یعنی یک فضای کاملا بسته و جبری در تشکیلات حاکم بود که آزادی عمل، آزادی سخن گفتن و آزادی اندیشه را از هر کسی می گرفت یک سوال از سازمان و رجوی دارم چرا نیروهای گروههای مخالف دولت ایران بعد از جدا شدن دیگر کاری به آن جریان یا سازمان ندارند ولی مجاهدین تنها سازمانی است که نیروهایش بعد از جدایی از آن در پی افشای ماهیت این سازمان هستند؟ پاسخ این سوال را باید در فشارها و برخوردهای ضد انسانی و تشکیلاتی این گروه یافت این نظر من است. حال نظر رجوی چه باشد؟ و حالا بعد از گذشت سی سال از 30 خرداد سال 60 سازمان در چه نقطه ای قرار دارد؟ آیا رجوی آن را به سمت پیروزی کشانده است؟ یا به سمت نابودی و انزوا؟ اگر استراتژی و تحلیل های سیاسی و نظامی رجوی درست از آب در می آمدند مطمئنا سازمان در چنین نقطه ای نبود. سردمداران سازمان به زور و با فریبکاری، نیروها را در اشرف نگاه داشته اند و حاضر نیستند آنها از عراق نفرین شده بیرون بروند چرا؟ چون به محض اینکه پای نیروهایی که در اشرف هستند به اروپا برسد تشکیلات پوشالی رجوی از هم پاشیده و چهره واقعی اش افشا می شود و آنها می فهمند رجوی چه بلاهایی برسرشان آورده است به همین خاطر رجوی می خواهد تمامی نیروهای مستقر در اشرف مثل کسانی که در 8 آوریل کشته شدند، همگی در اشرف کشته شوند تا مریم در فرانسه سوژه تبلیغاتی خوبی پیدا کند و خودش را در سطح بین المللی بیشتر مطرح کند ولی کسی از اشرف زنده خارج نشود؟ رجوی که خود را با امامان و امام حسین قیاس می کند و داد میزند که همه کارهایش عاشوراگونه است پس چرا فقط یک ساعت درب اشرف را به روی نیروهایش باز نمی کند؟ نگهبانهای 6ـ5 نفره را بر نمی دارد؟ چراغ ها را خاموش نمی کند تا هر کس می خواهد از اشرف خارج شود؟ پس همه حرف های رجوی شعار است و توخالی و برای فریب نیروها جهت قربانی کردن آنها در اشرف است که دم از عاشورا و امام حسین میزند.
این مقاله مرور خلاصه وار و کوتاهی بود بر تاریخچه رجوی و سازمانش بعد از پیروزی انقلاب. اما هر چقدر از ماهیت و رفتار رجوی و مناسبات حاکم بر سازمانش بنویسیم باز کم است چون رجوی و گروهش نقاط منفی و سیاه بسیاری در سوابق خویش دارند. سعید باقری دربندی – عضو سابق مجاهدین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا