گفتگوی سایت نیم نگاه با خانم ثریا عبداللهی مادر آقای امیر اصلان ـ قسمت اول

” امیراصلان درسال ۱۳۸۰ جهت کاریابی به ترکیه رفته بود تا ازطریق غیر قانونی به آلمان برود که در تور قاچاقچیان و رابطین فرقه خشونت طلب مجاهدین افتاد. پس ازاطلاع ازسرنوشت پسرم به عراق رفتم ومدت چهارسال است درمقابل سیاه چال رجوی بنام اشرف برای ملاقات تحصن کردم. ولی سران فرقه مجاهدین اجازه ندادند حتی یک تماس و دیدار چند دقیقه ای با فرزند عزیزم امیر در طی این چهار سال داشته باشم ”

خواسته خانم ثریا عبداللهی مادرشجاع، جسور و اما اندوهگین آقای امیر اصلان از رهبری و سران بیرحم مجاهدین در طی سالهای طولانی این بود و است که صدای فرزندش را بشنود او را در آغوش بگیرد و همه احساس مادرانه را نثارش کند.

متاسفانه رهبران فرقه ستیزه جوی مجاهدین خلق برای فرار از مسئولیت انسانی خویش و به جای پاسخگویی به عمیق ترین و متعالی ترین احساسات مادرانه، در کمال شگفتی و حیرت همگان از ترفند ها و شگردهای ماکیاولی و شیوه های پیچیده ی جنگ روانی علیه خانواده ها و مادرانی که عزیزانشان در قرارگاه اشرف و حال کمپ لیبرتی تحت اسارت قرار دارند، استفاده می کنند.

آیا جز این است که قرار گرفتن در فضای غیردموکراتیک قرارگاه اشرف و مناسبات تشکیلاتی غیردموکراتیک و مخوف در طی گذر زمان از رهبران مجاهدین انسانهایی تک ساحتی و ناتوان از برخورداری از حس مسئولیت انسانی ساخته و پرداخته است که از درک ساده ترین عواطف مادرانه و یا خواهرانه و پدرانه محروم و عاجزند.

براستی چرا رهبران مجاهدین از تماس و یا ملاقات حتی چند دقیقه ای مادران، پدران، خواهران و برادران افراد مستقر در قرارگاه اشرف و حال کمپ لیبرتی ترس و واهمه دارند و چنان بر می آشوبند که مطالبات مشروع، قانونی و مکرر خانواده ها را یا انکار می کنند یا سکوت می کنند و یا با تهمت زدن، دشنام دادن و مزدور خواندن پدران و مادران کادرهای تشکیلاتی فرقه سعی در خاموش کردن احساسات و عواطف خانوادگی دارند؟

همه ما کادرهای تشکیلاتی جداشده مجاهدین واقفیم رهبرعقیدتی و سایر سران مجاهدین از حضور خانواده ها در اشرف و حال کمپ لیبرتی بشدت واهمه و هراس دارند و دچار آشفتگی و پریشانی حال می گردند؟ براستی چرا؟

سران فرقه مجاهدین براستی باور داشتند و دارند که در نوک پیکان تکامل اجتماعی قرار دارند. این توهم بیمارگونه که درعرصه تفکر فلسفی و اجتماعی در دوران مدرن، عصر تحولات دموکراتیک و عقلانیت انتقادی ” مطلق انگاری ” نامیده می شود موجب و باعث خودشیفتگی، خود برتربینی و زمینه ساز فاشیسم در حوزه اندیشه ورزی و پراتیک انسانی و سیاسی می گردد. تجربه تاریخی بر این مدعا بارها تاکید کرده است. پیامد و نتیجه چنین تفکر و ذهنیت فاشیستی بسیار شگفت انگیز است، “ بیماری فوبیا “.

فوبیا یا ترس و هراس یک آشفتگی روانی و احساس تهدید و خطر نسبت به یک عامل بیرونی است. انسانهای دلیر و بی باک فقط یک بار می میرند ولی انسانهای ترسو مرگ های پیاپی را تجربه کرده و هر بار با یک ترس می میرند و زنده می شوند و سران و رهبری مجاهدین خلق بی آنکه خود متوجه باشند دچار فوبیا، آشفتگی روانی و هراس در برابر تهدید یک عامل بیرونی به نام خانواده ها، پدران، مادران، خواهران و برادران چشم انتظار و شهروندان عادی جامعه ایرانی شده اند. این بیماری از نظر دانشمندان علم روانکاوی ریشه در گذشته دارد. ریشه درعملکرد رهبری و سران مجاهدین خلق در بیش از سه دهه…

متخصصین روانکاوی عمیقا براین باورند که تنها راه درمان فوبیا خانواده درمانی است. رهبری و سران مجاهدین خلق میبایست برای رهایی از فوبیا، ترس و هراس از خانواده های ساکنین اشرف و کمپ لیبرتی به راه حل منطقی ارائه شده و اثبات شده بیندیشند و برای درمان بیماری خود به خانواده ها در ایران و اقصی نقاط جهان به مادرانی همچون خانم ثریا عبداللهی اجازه دهند که با فرزندان و بستگانشان در کمپ لیبرتی ملاقات کنند و تماس داشته باشند.

آیا این یک راه حل منطقی برای درمان بیماری فوبیای مسعود رجوی و سایر سران و عناصر کلیدی مجاهدین خلق نیست؟

گفتگوی صمیمانه با خانم ثریا عبداللهی مادر آقای امیراصلان که مدت ۱۲ سال پیش در ترکیه به تور رابطین مجاهدین خلق افتاد و با ترفندهای پیچیده و شگردهای خاص به عراق و اسارتگاه اشرف منتقل شد حاوی نکات بسیار آموزنده، تامل انگیز و تاثیر گذار است و نیز حکایتی تلخ از رفتارهای مشمئز کننده و محدودیت های بازدارنده و آزار دهنده از سوی سران مجاهدین خلق که آدمی را به فکر فرو می برد.

به نظر می رسد سران فرقه ی رجوی در میان انتخاب بین بد و بدتر قرار گرفته اند. آنان می بایست برای جلوگیری از فروپاشی تشکیلات تروریستی مجاهدین به اقدام های مأیوسانه و اما ضد دموکراتیک که نتایج و پیامدهای منفی برای آنان در پی خواهد داشت ادامه دهند چرا که جز این، راهی و انتخابی برای آنان نمانده است مگر آن که به بازنگری اساسی و بنیادین در ماهیت تفکر قرون وسطایی فرقه مجاهدین، خط مشی ستیزه جویانه، مناسبات ضد دموکراتیک و مغایر با معیارها و هنجارهای عصر تحولات دموکراتیک دست بزنند که در این صورت ریزش فراگیر و تلاشی فرقه مجاهدین، اجتناب ناپذیر خواهد بود. زیرا عناصر و کادرهای تشکیلاتی بیش از سه دهه است ” تحت روند تحمیل روانی و تهدید آزادی ” به شکلی سیستماتیک قرار دارند و بی شک دچار آسیب های روانی و ذهنی شده اند. کمترین واکنش به چنین شرایطی از سوی کادرهای تشکیلاتی مجاهدین فرار و جدایی از دنیای قرون وسطایی مجاهدین و افشاگری های صریح و بی پرده از ماهیت تفکر رهبرعقیدتی و رفتارهای آزار دهنده ی آن است.

موضوعی که طی سال های اخیر با آن مواجه هستیم. جدایی و یا فرار بیش از هزار نفر از کادرهای تشکیلاتی و عناصر با سابقه مجاهدین از اسارتگاه اشرف و کمپ لیبرتی دلیل مشخص و روشن از واکنش افراد به روند غیر اخلاقی تحمیل روانی و تهدید آزادی آدمی از سوی سران فرقه رجوی است.

امید که بزودی شاهد و نظاره گر رهایی همه افراد و اعضای تحت سیطره فرقه خشونت طلب مجاهدین و بازگشت آنان به کانون گرم خانواده باشیم.

تیم مدیریت سایت نیم نگاه

سایت نیم نگاه: خانم عبداللهی در ابتدای این مصاحبه از شما تشکر می کنیم که وقت ارزشمندتان را در اختیار ما گذاشتید، شما مدت چهارسال در درب ورودی قرارگاه اشرف بودید، لطفا” انگیزه و دلایل حضورتان در اشرف را شرح دهید؟

خانم عبداللهی: ان علی کل حق حقیقته”،وعلی کل صواب نورا”(با هر امر حقی، حقیقتی است وبا هر امر درستی،نوری.)

من زمانی که از ایران عازم عراق شدم، در واقع از تمام حقیقتها به دور بودم و از مشقت مسئولیتی که این حقیقت به راه نور میرفت غافل،

شما از من سئوال کردید انگیزه حضورم در اشرف چه بود، چه انگیزه ای والاتر ازعشق مادری، مادر یعنی نهایت محبت، ایثار، گذشت، عاطفه، مقاومت، ایستادگی، این بندهای قوانین مادری است که خداوند در بزرگترین و کاملترین و واضحترین کتاب قانون، یعنی قرآن فرموده است.
من برای یک دیدار ساده و یا به قولی به ملاقات تنها فرزند پسرم عازم عراق شدم و تا مدتها برایم نامعلوم بود که چرا پسرمن باید در این دام گرفتار شود؟ (در فرقه تروریستی مجاهدین اسیر گردد) مگر پسرم این سازمان را می شناخت؟ تحصیلات سیاسی و یا نظامی دارد؟ سابقه حتی یک روز نظامیگری دارد؟ پسر من از سربازی هم معاف شده بود پس کدام گره این فرقه (رجوی) را می توانست باز کند؟

امیر من مثل یک دختر اکثر وقتهایش را درمنزل می گذراند. بعضی وقتها می پرسیدم که چرا با دوستانت بیرون نمی روی؟ پسرم می گفت: دخترها نگاهم می کنند و من خجالت می کشم. و حال شما حسابش را بکنید که ملعون مسعود رجوی با چه شکنجه ای پسرم را چند بار به مصاحبه تلویزیونی آورد. یک مصاحبه دیکته شده و اجباری، تا با شکنجه جسمی و روحی امیر را وادار کند که بگوید این نامادری من است که به قرارگاه اشرف برای ملاقات من آمده است؟!! و یا اینکه مادرم مزدور است؟! رجوی چندین سال است که نان مزدوری را خورده وهمه را به کیش خودش میداند.

بعد از شناخت این رجوی ملعون، وطن فروش، بی غیرت … بزرگترین انگیزه برای ماندنم در درب ورودی اشرف فقط و فقط برای افشای جنایتها و خیانتها و بولهوسی های رجوی بی غیرت بود و بعد از آن به فعالیتهای شبانه روزی خودم جهت رسوا کردن این خفاش خون آشام (رجوی) ادامه خواهم داد تا آخرین قطره خونم دست از افشاگری برنخواهم داشت.

انگیزه دیگرم = انتقام تمام کسانی که به ناحق دراین راه کشته شدند.

انگیزه دیگرم = انتقام جوانانی که در سنگرها به دستور مریم قجر عضدانلو زنده به گور شدند.

انگیزه دیگرم = انتقام تمام کسانی که زنده زنده درچاه توالت اشرف دفن شدند.

انگیزه دیگرم = انتقام کسانی که به رجوی نه گفتند و با شکنجه کشته شدند.

انگیزه دیگرم = جوانانی که سالیان سال به نام آزادی ایران دراشرف به اجبار زندانی شدند وجوانی و زندگانیشان تباه شد.

انگیزه دیگرم = انتقام زنانی که به ناحق از شوهراننشان جداشدند و رجوی به اجبار با همه آنها همبستر شد.

انگیزه دیگرم = انتقام دختران جوانی که تور و لباس سفید عروسی وخانه بخت را بر آنها حرام کرد.

انگیزه دیگرم = انتقام دختران زنانی که به دستور مسعود رجوی و مریم قجرعضدالو(سومین همسر رجوی) عقیم شدند و تا آخر عمر آرزوی بچه و عاطفه و عشق مادری را بردل آنها نهاد.

انگیزه دیگرم = انتقام خون احمد رازانی ها، شهین حاتمی ها، آلان محمدی ها و هزاران نفر که اسامی تمامی آنها دردست خانواده ها است که شبانه در قرارگاه اشرف و تشکیلات فرقه گرایانه رجوی یا خود سوزی کردند و یا بر اثر شکنجه کشته شدند.

انگیزه دیگرم = انتقام کودکان چند ماهه که سران بیرحم فرقه مجاهدین به اجبار از آغوش مادرانشان جدا کردند.

انگیزه دیگرم = انتقام مادرانی که آروزی دیدار فرزندانشان را به گور بردند و تا لحظه جان دادن در درب ورودی قرارگاه اشرف فریاد میزدند پسرم را میخواهم.

انگیزه دیگرم = انتقام اشک چشمان مادرانی است که ۴ سال تمام فقط و فقط برای یک لحظه دیدار در پشت سیاجهای اشرف در گرما وسرما نشستند.

انگیزه دیگرم = انتقام جوانی برباد رفته تنها پسرم، تمام هستیم، سرمایه زندگیم، که از مفسدان چهار پا و اختاپوس نشان خواهم گرفت …

و هزاران هزار انگیزه دیگر …

و این همان راهی بود که به طرف نور میرفت و نور حقیقتی است که سالیان سال در پشت ابرها پنهان بود و با استقامت و قدرت خانواده ها بعد از نیم قرن هاله از خورشید نمایان شد که حقیقت بود.

سایت نیم نگاه: خانم عبدالهی قبل از اینکه به عراق بروید یک دید کلی به مجاهدین احتمالا” داشتید، اکنون که با شما مصاحبه می کنیم تجربه چند ساله از مواجه شدن با سران مجاهدین درعراق را دارید، درباره دیدگاه فعلی شما که برخواسته از تجربه چند ساله ونیز شناخت عمیقتر و جامعتر درباره تشکیلات و سران مجاهدین است درصورت امکان توضیح دهید؟

خانم ثریا عبداللهی: اوایل انقلاب خاطرم هست که اسم مجاهدین خلق را از طریق صدا و سیما شنیده بودم ولی هیچ گونه اطلاعی از عملکرد این فرقه نداشتم و با توجه به تربیت خانوادگی ما، اجازه نمی دادند در مورد مسائلی که به اهل خانه مربوط نیست مداخله و یا اظهارنظر شود و با درنظر گرفتن تمام مسائل ذکر شده شرایط سنی من ایجاب نمی کرد که در مورد این فرقه تحقیق و یا شناخت حتی جزئی داشته باشم، ولی به یاد دارم زمان جنگ ایران وعراق در نماز جمعه ها و بقیه مراسمها وسخنرانیها، شعار (مرگ برصدام و مرگ بر مجاهدین) علامت اختتام مراسم بود، که مردم سر می دادند و برداشت من از این شعار این بود که پیروان فرقه رجوی افراد خائن به ملت و انقلاب اسلامی ایران هستند، چون بعضی وقتها از اخبار می شنیدم که اعضای فرقه رجوی در مجلس بمب گذاشتند و یا امام جمعه ای را ترور کردند و به خاطر همین مسائل همیشه دید منفی به این افراد داشتم.

در مورد سران فرقه تروریست مجاهدین شما سئوال کردید، فکر می کنم شما باورتان شده که من زیر و بم این فرقه را می دانم هر چقدر هم بدانم باز در باره کسی که سالیان سال در راس سازمان بوده و به تمام جنایتهای پنهانی رجوی اشراف داشته، باید اعتراف کنم بی اطلاع هستم،

تمام شناخت من از فرقه مجاهدین از هنگام حضور در درب اسارتگاه اشرف در عراق از پشت سیاجها و سیم خاردارهای چندین لایه و از بالای خاکریزها به ارتفاع چندین متر، از روی لانه مارها وعقربها که در طول تمام خاک ریزها لانه داشتند، در گرمای تا ۶۰ درجه و درسرمای استخوان سوز و زیر فشارها واسترسهای روحی چه ازناحیه فرقه بدنام رجوی وخانواده ها و چه از طرف ارتش و یا پلیس عراق، در عرض چهارسال است.

و اما آشنایی با کسانی که چندین سال در فرقه مجاهدین بودند وخود به بدترین نحو شکنجه شده بودند، باعث شناخت من ازجنایتهای پنهانی ودرونی فرقه رجوی شد، چرا که واقعا وقتی جنایتهای فرقه را از زبان این عزیزان می شنیدم برایم غیرقابل درک بود.

من برای اولین بار در اشرف از زبان جداشدگان از فرقه رجوی شنیدم که رجوی همدست صدام در جنگ هشت ساله با ایران بوده، یعنی باید باور می کردم امیرم درسفره هیولایی نشسته که چندین سال این اختاپوس هزارپا به خاک وطن و هموطن، خیانت رسمی وعلنی کرده، با شنیدن این واقعیت بزرگترین و بدترین وخانمان سوزترین ضربه روحی به من وارد شد وچرا قرعه به نام من دیوانه افتاد که این هم حکمتی بود و است. یا فراریان و جداشگان از فرقه مجاهدین به ما خانواده ها اظهارمیداشتند: که سران مجاهدین به ما در پشت سنگرها دستور می دادند به روی برادرانتان وهم وطنانتان شلیک کنید واگر ما اینکار را نمی کردیم به بدترین صورت شکنجه و یا اعدام می شدیم. یا روزی مقاله ای از جداشدگان بدستم رسید، تیتر مقاله با خط درشت نوشته شده بود: رجوی ۱۷۰۰۰ایرانی را ترور کرده ویا روزی که عبدالمالک ریگی دستگیر شد اکثرا جداشدگان مجاهدین می گفتند که رجوی با این تروریست برای کشتن ملت ایران همدست بوده.

خودم را در بین خانواده هایی که در درب ورودی اشرف طی این چهار سال حضور داشتند تنها نمی دیدم چرا که با هم همدرد بودیم. اکثرخانواده ها اظهار می کردند عزیزانشان که عازم جبهه جنگ شدند و بعد از چندین سال مبارزه و بعد از چندین سال اسارت به رجوی فروخته شدند یا اینکه برای کار و یا تفریح به ترکیه و دیگر کشورها می روند که دراین مسیرها به تورشیطانی رجوی گرفتار می شوند.

پای صحبت بعضی از سران ارتش عراق که می نشستم آنها تعریف میکردند: صدام تمام تانکها و نفربرهای نظامی را دراختیار رجوی گذاشته بود یعنی مسعود رجوی خدای عراق شده بود. زمانی که درزمان رژه نظامی ارتش رجوی در خیابانهای عراق، اگر خدای ناکرده یک عراقی غیرنظامی بدون اجازه رسمی از طرف صدام و یا رجوی دیده میشد اجازه شلیک آزاد داشتند و یا صحبت از کردکشی در عراق می کردند که چگونه مجاهدین کودکان ویا زنان کرد را زیر چرخهای تانکها له کردند. اکثر سربازان ارتش و یا پلیس عراق دل خوشی از افراد فرقه رجوی نداشتند آنان معتقد بودند که اینها واقعا تروریست هستند و تمام آنها باید جلوی چشم خانواده های عراقی ها محاکمه شوند. تمام این صحبتها داغی بود که بر دلم نهاده می شد وقتی بعضی مواقع به عمق جنایت فرقه رجوی فکر می کردم،

حال شما نتیجه بگیرید شرمساری من بعنوان یک مادر و یک شهروند ایرانی، درمقابل ملت ایران، خانواده شهدا، خانواده ترور وعلی الخصوص خانواده خودم به کدام دلیل باید باشد.

ادامه دارد …

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا