حقوق بشر در قاموس رهبران مجاهدین خلق

بعد از سال ۱۳۷۰ در سازمان به شدت روى افراد بلحاظ وسائل ارتباطى کنترل صورت میگرفت و گوش دادن به رادیو، یک گناه نابخشودنى و جرم بزرگ بود.

در سازمان، هیچ رسانه گفتارى و نوشتارى بجز سیماى آزادى یا همان تلویزیون مجاهدین، وجود نداشت. آنهم اخبار سیماى خودشان را افراد فقط در زمانبندى هاى نهار و شام، تماشا میکردند. غیر از این دیگر هیچ امکانى در دسترس نبود. برنامه و تصاویر سرگرمى هم مسئولین مربوطه با سانسور تهیه کرده و غیر از آن، هیچکس حق درخواست یا اعتراضى نداشت.

خودم علاقه زیادى به شنیدن اخبار رسانه ها داشتم و معمولاً اخبار رسانه ها را از دوران نوجوانى گوش میکردم. از ورودم به سازمان که انقلاب هنوز به تمام لایه هاى تشکیلاتى گسترش نیافته بود، یک عدد رادیو تهیه کرده بودم که در اوقات فراغت از کار و مسئولیت گوش میدادم.

انقلاب ایدئولوژیک که در سازمان به تمام لایه ها گسترش یافت و اجباراً همه وارد آن شدند، رادیو گوش دادن و هر رسانه دیگر غیر از رسانه خودشان، ممنوع شد و کسى حق نداشت از رسانه ارتباط جمعى استفاده کند. من نیز رادیوئى که داشتم در لاى ابر بالشتم پنهان کردم و شبها بعد از خاموشى، یواشکى زیر ملحفه گوش میدادم. اینکارم دوازده سال ادامه داشت تا سال ١٣٨۵ که بر اثر فشار کار و بلند کردن بار سنگین، دچار مشکل کمر شده و در امداد اشرف بسترى شدم. نزدیک یک ماه، پایم به وزنه وصل بود(سکشن) و از روى تخت نمیتوانستم جابجا شوم. در دوران بسترى، به شیوه اى یکى از دوستام را خبر دادم و آدرس رادیو را براش فرستادم که رادیو را پنهانى برایم بیاورد و کسى به وجود آن پى نبرد. آن دوست زحمت آن کشیده و مخفیانه برایم آورد. رادیو را روى تخت و زیر ملحفه گوش میکردم.

یک روز افشین ابراهیمى که به اصطلاح برادر ارشد یکانمان بود، از طرف فرزانه میدانشاهى به ملاقاتم آمد، بعد از احوالپرسى گفت، شنیدم رادیو گوش میکنى؟ و بدون درنگ رفت از توى کمد پا تختى که داروهام در آن قرار داشت، رادیو را درآورد و با خود برد که خیلى ناراحت شدم و از عواقب آن بیم داشتم.

درد کمرم یکطرف و بیم و درد روحى از طرف دیگر، کلافه و بهم ریخته ام کرده بود و زیر فشار شدید روحى و جسمى قرار داشتم که روز بعد، افشین آمد و یک پاکت به دستم داد و من آنرا باز کردم عکس مسعود و مریم بود. به من گفت، خواهر فرزانه گفته که بجاى رادیو، این عکسها را با خود داشته باش و با عصبانیت گفت، هیچ مشکلى ندارى و خودت را به تمارض زدى و در دستگاه اپورتونیستى با سازمان تنظیم میکنى، تو بجاى بسترى در امداد، باید الان پروژه اپورتونیستى بنویسى و بیایى در نشست جمعى (پروژه خوانى) بخوانى و جواب گوش دادن به رادیو را هم کامل بنویسى و با خود بیاورى.

با وجود اینکه چندین بار از کمرم عکس بردارى شده بود و شوراى پزشکى از دکترهاى سازمان و دکتر عراقى، نظر دادند دچار مشکل دیسک و فاصله بین دو مهره از کمرم تشخیص داده و برایم ۴۵ روز بسترى و دارو تجویز کرده بودند، اما از طرف فرزانه آمدند و مرا از امداد بردند به بخش FM که در نشست دیگ(اپورتونیسم) شرکت کنم و با آن وضعیت زار و درد شدید، مجبور بودم که در آن نشستها شرکت کنم و چه ناجوانمردانه مورد توهین مسئولین و آن هم به رکیک ترین شیوه که فقط شایسته خودشان بود، قرار گرفتم و بارها به علت درد شدید، مرگم را از خدا طلب میکردم و هنوز که هنوز است، بعد از هشت سال از این مشکل رنج میبرم و شنیدم که مریم قجر، در برابر لابى هاى حقوق بگیرش در کشور کانادا، دم از حقوق بشر زده است، اى تف به این روزگار که جلاد و عامل سرکوب و خفقان، دم از حقوق انسان میزند. نمی دانم آخر کسى پیدا می شود به این زن بگوید که حقوق بشر پیشکش تو، برو حقوق اندک افراد خودت را مراعات کن و حقوق بشر را به لوث وجودت، آلوده نکن!

عبدالکریم ابراهیمی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا