ماجرای چک امنیتی سال 72 چه بود؟

در سال 1372 و پس از انقلاب ایدئولوژیک، رجوی برگ دیگری از جنایات خود را در مورد افراد سازمان رو کرد. سازمان که دیگر شکل تشکیلاتی نداشت و فرقه ای تمام عیار بود نیاز به تصفیه درونی داشت. بنابراین بهانه ای برای اعمال فشار بر افرادی که به نوعی ساز مخالف می زدند تراشیده شد و آن”چک امنیتی” بود. من نیز از افرادی بودم که در چک امنیتی فراخوانده شدم.

این گونه بود که فرد را به تنهایی برای شرکت در عملیاتی محرمانه از داخل یگان فرا می خواندند. اما به جای ماموریت، جلسات بازجویی و شکنجه در انتظار وی بود. شکنجه ها انواع مختلفی داشت. شکنجه های سبک مانند حبس کردن در کانکس های تنگ و تاریک و شکنجه های سنگین مانند کتک زدن با کابل و …..
از این طریق فرد را مجبور به اعتراف می کردند و از او فیلم تهیه می کردند و او مجبور بود به جرم های نکرده مانند توطئه ترور مسعود، انحرافات اخلاقی و جنسی و جاسوسی برای سپاه و اطلاعات ایران اعتراف کند.
این فیلم ها دو کاربرد مهم داشتند: اول اینکه ابزار مهمی بودند برای تحت فشار قرار دادن فرد، به اینگونه که در صورت کوچکترین نافرمانی و مخالفتی تهدید به انتشار فیلم می توانست فرد را بر سرجایش بنشاند. زیرا در صورت انتشار فیلم در قرارگاه معلوم نبود چه بلایی بر سرش می آمد….. و دوم اگر آن فرد به هر علتی می توانست از سازمان جدا شود با پخش آن فیلم برای افراد سازمان اینطور وانمود می شد که فرد خودش دارای مشکلات گوناگون بوده و از سازمان رفته است.
اگر فردی از تمام این شکنجه ها و فشار های روحی و روانی جان سالم به در می برد و بازهم ساز مخالف می زد به استخبارات عراق تحویل داده می شد تا در زندان های مخوف رژیم بعث عراق حالش جا بیاید. فردی که آزاد می شد نیز حق نداشت در مورد اتفاقاتی که برایش افتاده است با هیچ کس کوچکترین صحبتی بکند تا حدی که من از حضور بسیاری از دوستانم در چک امنیتی اطلاعی نداشتم و بعد از جدایی خودم و آنها متوجه شدیم که هرکدام از ما در آن فرآیند بوده ایم.
دونفر از افرادی که در این ماجرا شکنجه و در نهایت کشته شدند قربانعلی ترابی و پرویز احمدی بودند. اینها هر دو فرمانده بودند و شب هنگام بدن نیمه جان آنها به قرارگاه مجاور منتقل شد. آنها آنقدر کتک خورده بودند که نای حرف زدن هم نداشتند. شکنجه گران ملعون آنقدر چوب بر سر و صورت قربانعلی زده بودند که زبانش پاره شده بود و یکی از بچه ها تا صبح قاشق زیر زبانش می گذاشت تا خفه نشود اما هیچ کدام از آنها روز بعد را ندیدند و هر دو تا صبح در قرارگاه جان دادند.
اینگونه بوده است که بسیاری در این فرقه جرات ابراز عقیده و مخالفت نداشته و ندارند. چون هرگونه بیان عقیده ای ممکن است به قیمت جانشان تمام شود.
محمود آسمان پناه راوری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا