انجمن نجات – دفتر استان مازندران
در طول جنگ ايران و عراق شبكه تبليغاتي فارسي زبان صدام مكررا تبليغ مي كردند تا سربازان جبهه ها را ترك كرده و به عراق پناهنده شوند.
آنان با وعده هاي فريبنده اينكه به محض ورود به عراق مي توانند با همكاري نيروهاي دولتي و سازمانهاي بين المللي مستقر در عراق به هر كشوري كه مايلند مسافرت يا پناهندگي بگيرند ، افراد را به عراق مي كشاندند.
شبكه جاسوسي و شنود سازمان نيز در آن مقطع از طريق بي سيم و…. نيز دست به چنين كاري مي زدند و سعي داشتند با صحبتهاي مستمر بي سيمي ، افراد را فريب داده تا به آنان پناهنده شوند ولي بنا به اظهارات فريب خورد ه ها به جهنمي وارد شدند كه بعضا براي رهائي و فرار از آن تا پايا ن جنگ به طول كشيد.
رجو ي كه براي مزدوري خود در عراق نياز مبرم به نيروي رزمنده داشت با همكاري نيروهاي اطلاعاتي و استخبارات عراق دست به تبليغات گسترده اي براي فرار و جذب نيرو ا زجبهه هاي جنگ زد.
نيروهاي فراري از ايران كه براي زندگي بهتر و معمولا فرار از جنگ به عراق پناهنده مي شدند به محض ورود به عراق به بهانه هاي مختلف سالها در اردوگاهها و يا زندانهاي عراق رها شده و با فشارهاي جسمي و روحي و رواني سعي در به ستوه آوردن آنان مي كردند.
مسئولين استخبارات كه در همه كارها با مسئولين فرقه هماهنگ بودند ، تنها را ه نجات افراد از زندان عراق را پيوستن به سازمان مي دانستند كه در اين صورت با مراجعه مسئولين سازمان و گرفتن تعهدات چند ساله و…. فرد را به عنوان سربازان رزمنده وارد ارتش خود در جبهه هاي جنگ مي كردند.
امروز پاي صحبت فردي مي نشينم كه خود اسير اين بند و بست پشت پرده رجوي – صدام شده بود.
س:آقاي برادران با تشكر از اينكه وقتتان را در اختيار انجمن نجات گذاشتيد ، لطفا جهت آشنايي بيشتر ازشما خود تان را معرفي فرمائيد.
ج : من قربانعلي برادران متولد 1358 اهل روستاي اسبو كلا ساري هستم
ودر حد ابتدايي د رس خواند م.
پدرم كشاورزاعيالواربود كه هشت برادروسه خواهر هستيم و شغل همه كشاورزي ودامداري است من متاهل هستم و يك فرزند دو ساله بنام ابولفضل دارم.
س : آقاي برادران با توجه به سال تولد و هم كم سواد يت چطور شد با سازمان آشنا شد يد.
ج : در سال 1378 به سربازي رفتم كه بعد از آموزش به لشگر 92 منتقل شدم كه از آنجا به آبادان جهت ماموريت اعزام شدم گروهان ما در منطقه اروند كنار مستقر شد در همين موقع مادرم در اثر يك تصادف در وضعيت بدي قرار گرفت ودر بيمارستان بستري شد با توجه به وضعيت مالي پدرم حتي توان پرداخت هزينه بيمارستان را نداشتيم و در همان حالت اجبارا او را به منزل برگردانيد يم من در وضعيت روحي ورواني خاصي قرارگفتم و براي فرار از اين معضل قصد خود زني داشتم.
مد تها در گروهان در محل خدمتم آشفته و سرگردان بودم تا اينكه روزي متوجه شدم كه يك نفر برروي قايق مشغول ماهيگري است در آن واحد به ذهنم زد جهت فرار از اين مشكلات به آن طرف رودخانه به عراقيها پناه ببرم هر چند كه شرايط روحي خوبي نداشتم به قابق نزد يك شدم گلنگدن ژ-3 را كشيده و فرد ماهيگير را گروگان گرفته به آن طرف رودخانه رفتم در ميسر عبور از رودخانه فرد ماهيگير كه متوجه وضعيت روحي من شده بود چند ين بار از من خواست از تصميم خودم منصرف شوم و حتي به من پشنهاد داده بود كه اگر از تصميم خود برگردي من قايق را مي فروشم و كمك مالي به تو ميكنم ولي در شرايطي نبودم كه نصيحت او را قبول كنم.
س : د ر فاصله چند دقيقه اي كه سوار قايق بودي و از وطنت د ور ميشدي چه احساسي داشتي و به چه چيزهايي فكر مي كردي؟
ج : عليرقم همه مشكلا ت يك فضاي دلتنگي وگرفتگي خاصي نيز داشتم ولي مشكلات آنقدر زياد بود كه نمي توانست جلوي تصميم آينده ام را بگيرد مشكلا ت مالي و روحيم يك طرف و مشكل مالي پد رم يك طرف و خود م بعد از ملا قات آخر با مادرمجروحم آنقدر پول نداشتم كه به محل خد متم در آبادان برگردم و مجبور شدم كاپشن چرمي خودم را پانصد تومان به سربازي بفروشم تا مشكل كرايه و….را حل كنم.
س : پس آقاي برادران ا صلا طرحي از قبل تعين شده براي خروج از كشور نداشتيد؟
ج : نه ، هرگز من هرگز چنين تصميمي نداشتم همانطوري كه گفتم فكروخيال وفشار روحي ومالي باعث شد كه تصميمي آني بگيرم شايد هم آن موقع اختيارم دست خودم نبود.
در واقع من ازهمه چيز حتي از خودم نا اميد شده بودم وهيچ پناه گاهي براي خود وطرح مشكلم نمي ديدم و به همين دليل احساس مي كردم كه از مشكلا ت دارم فرار مي كنم و فقط خودم را از آن نجات دهم غافل از اينكه وارد جهنمي د يگر مي شوم كه خود خبر ندارم.
س : بعد از رسيد ن به آن رود خانه چي شد ؟
ج : من چند متر قبل از رسيد ن به كنار رود خانه به ما هيگير گفتم قايق را د ور بزن و خودم به داخل آب پريد م و با سلا ح و ساير تجهيزات خود م را به آن طرف رود خا نه ( سواحل عراق ) رساند م.
س : در چه فصلي از سال بود ؟
ج : – برج 10/78 د قيقا 2/10/1378
به محض رسيد ن به ساحل با هما ن وضعيت ( لبا س خيس و سر وضع گلي ) بد ون مقصد بسمت عمق خاك عراق د ر بيا با نها ي آ نجا حر كت كردم بعد از چند دقيقه پياده روي با د و سرباز عراقي برخورد كردم آنها مرا به مقر گردان خود كه يك قلعه نظامي بود منتقل كردند دم د رب قلعه سلا ح ژ-3 مرا گرفتند و مرا نزد فرمانده قلعه كه يك سرگرد بود بردند او د ستور دا د كه خشابها و سر نيزه از تنم در آ ورند و حتي تما مي لبا س و پوتين مرا در آ ورند و يك دمپايي به من داد ند و سپس شروع به با ز جويي از من كر د ند ولي بد ليل نبود ن مترجم دستور داد تا مرا با يك تو يوتا به پشت جبهه منتقل كنند مرا به منطقه ديگري كه ظا هرا مقر فر ماندهي تيپ يا بالا تر بود انتقا ل دادند كه آنجا توسط يك لبا س شخصي كه ظا هرا از مسئو لين اطلا عاتي آ نها بود مورد باز جويي قرار گرفتم غروب همان روز مرا به بصره به يك بازداشتگا ه زير زميني منتقل كردند كه قبل از ورود چشم مرا بستند و به سلو ل انفرادي بردند كه شش روز در آ نجا بود م.
س : آ يا در اين فا صله با زجويي مجد د هم شد ي؟
ج : بله ، در اينجا يك فا رسي زبان بعنوان مترجم و يك نفر مشخص ديگر از من سئوا لاتي از اسم و فاميل و غيره…… مي كرد ند
آنچه برا يم مهم بود اينكه آنها در آنجا از من حتي قيمت وسا يل وخوراكي در ايران را از من سئوال مي كرد ند آنها حتي از من از كرايه شهرها مثلا كرايه ساري تا اهواز و يا تا آبا دان و……. را پر سيد ند بين راه كجا ها بازرسي دارند بيشترين سئو الا ت راجع به هزينه رفت و آ مد بين شهرها بو د.
س : چرا سئو الا ت اين چنيني از شما مي كر د ند ؟
ج : من احتما ل مي د ادم كه اين اطلا عا ت به دست سا زما ن مير سا نند تا موقع ورود تيم هاي عمليا تي و تر وريستي به داخل كشور مو رد استفا ده قرار گيرد اين اخبار و اطلا عات جد يد ميتوانست كمك خوبي به نفرات سازمان يا ساير افراد خرابكار كه از عراق به ايران مي آيند باشد.
س : آ يا فكر نمي كنيد كه نفراتي كه در بصره از شما با زجويي مي كردند و يا حتي مترجم و يا افراد ديگري كه در آ نجا حضور داشتند از نفرات سا زمان بو د ند ؟
ج : آ ن موقع ا صلا سا ز ما ن را نمي شنا ختم و چنين استنبا طي را ند اشتم ولي بعد ها كه در زندان بغد ا د بو دم از طريق يك زند ا ني كرد سا زما ن را شنا ختم و آ نجا بود كه ذ هنم خورد كه سئوالا ت بصره برا ي نفوذ افر اد مجا هد ين به د ا خل كشور براي عمليا تها ي خر ابكا ري وتروريستي لا زم بود و ممكن بود كه آ نها از نفر ا ت سا زما ن باشند. بعد ها كه در سازمان بودم متوجه شد م كه سازما ن در بصره پايگا ههايي دارد.
س : برگر د يم به چگونگي و ادامه ما جرا.
بعد از زند ا ن بصر ه چه شد ؟
ج : بعد از 6 روز در زند ا ن انفرادي بصره با چشم بسته مرا به ايستگا ه قطا ر منتقل كرد ند و مستقيم به بغداد به يك باز داشتگا ه مو قت در داخل ارتش انتقا ل يا فتم حد ود سه الي چهار روز در آنجا بودم در آنجا يك نفر اير اني كه از نفرات ساز مان بود از من بازجويي كرد.
س : ببخشيد مي توا نيد نام نفر بازجو سا ز مان را بفرمائيد ؟
ج : متاسفانه نام او را نمي دانم ولي او بعد ا در يكي از نشستهاي عمو مي سازمان در پايگا ه با قرزاده كه توسط رجوي گذاشته شده بود او را در آنجا د يد م او فردي هيكلي و با موهاي طلا ئي و با چشمهاي آبي بود.
س : بعد ا به كجا منتقل شدي ؟
ج : بعد از چند روز مرا به مكان د يگري بردند كه سا ختما ني بسيار بزرگ در وسط بغد ا د بود كه با آ سانسور به طبقا ت با لا برد ند حد ود 25 روز در اين مكان بود م كه دو بار نيز در اينجا مورد بازجويي قر ار گر فتم در اولين باز جويي در اين مكان كه با چشم بسته انجام گرفت اين بازجويي توسط زني كه به زبان فارسي غليظ تري صحبت مي كرد از من با ز جويي گرفت.
مطلبي را كه مي خواهم در اينجا بگويم اينكه اولين بار در همين محل احتمالا اداره اسنخبارات بغداد بود با تعدادي از افرادي كه دو نفرشان اعدامي بود ند آشنا شد م فردي به نام ابو ابراهيم كه ظاهرا كرد اعدامي بود فارسي نيز بلد بود مرا با سازمان آشنا كرد به من گفت كه به سازما ن بپيوندم تا بتوانم از اين مخمصه نجا ت پيدا كنم.
س : آيا قبل از آمدن به عراق فكر مي كرد يد چنين ريلي را طي كنيد و يا افكار ديگري در سر داشتيد ؟
ج : من چنين فكري نمي كرد م كه آنها با من چنين برخورد كنند من دراين اند يشه بود م كه يك پناهندگي در عراق بگيرم و در آ نجا زند گي كنم.
س : چطور شد به مجا هد ين پيو ستيد ؟
ج : در باز جو ئي دوم كه در استخبارات توسط يك فرد فارس كه لهجه عربي داشت در خواست نمود م كه مرا به سازمان تحويل دهد كه در همين جا مرا به سلو ل برده و به من گفتند منتظر باش تا تو را خبر كنيم كه بعد از چند روز در روز 25 ماه مبا رك رمضا ن سال 78 نگهبان مرا صدا زد و گفت كه آماده براي رفتن باشم كه مرا تحويل رابط سازمان با استخبا را ت عراق د ا دند كه متا سفا نه اسم ا و را نمي د انم
س : در اين موقع راجع به سازمان چه فكر ميكردي ؟
ج : در مرحله اول خيالم از زندان عراق راحت شد در مرحله بعد كه قابل توجه برخورد رابطين سازمان با من بود كه بسيار گرم و خوب و انگار چهل سال است كه مرا مي شناسد او با صدا زدن به اسم كه آقاي برادران چطوريد و…. سعي در جذب بنده داشت من كه مدتي در زندان عراق بودم و برخورد تند و خشن عراقيها را چشيده بودم اين برخورد گرم برايم خيلي جذابيت داشت آنها فقط از من خواستند كه موقع خروج از ساختمان استخبارات سرم را پائين و روي داشبورد نگه دارم تا محوطه و خروجي و….تا جائي را نبينم ولي بعد از آن در شهر بغداد اينطوري نبود و….
س : بعداز آزاد شدن از دست عراقيها تورا كجا بردند ؟
ج : من و يك نفر ديگري كه موقع تحويلگيري از عراق نزد بچه ها بوده و ظاهرا او را قبل ازمن تحويل گرفتند به همراه نفر سازمان به پايگاهي در وسط بغداد رفتيم كه ظاهرا پايگاه ازهدي بود ( اين پايگاه سر پل بوده است ) بعد از چاي خوردن و خوش آمد گوئي توسط مسئولين زن ما را با ماشين لندكروز كه شيشه هاي آن پرده داشت به قرارگاه اشرف منتقل كردند.
س : در قرارگاه شما را به كجا بردند ؟
ج : بعد از وارد شدن به قرارگاه مرا به قرنطينه بردند كه حدود 5/ا تا 2 ماه آنجا بوديم در اين فاصله هر كدام از نفرات جديد را جداگانه در يك ساختمان كه بعدا متوجه شدم كه منطقه اسكان سازمان بود مستقر كردند و هر نفر در داخل يك واحد مستقر ودر واقع ما آنجا بازداشت بوديم كه روزانه يك ساعت برايمان وقت گذاشتند براي هوا خوري.
در وقت هوا خوري كسي همديگر را در محوطه نمي ديديم و هر كسي در يك ساعت مشخص بيرون مي آمد البته درب واحد ها قفل بود و فقط ساعت وقت آزاد درب را نگهبان باز مي كرد و مسئول قرنطينه كه مجيد عالميان ( ا و فرديست كه در شكنجه نفرات نقش بسيار زيادي داشته و مسئول زندان نيز بود ) برايمان غذا مي آورد در اين فاصله نيز درب قرنطينه باز بود و او با ما هم صحبت ميشد.
س : در طول مدت قرنطينه چه برخوردهائي با شما شد ؟
ج : در اين فاصله هفته اي يكبار يا دو بار ما را باز جوئي ميكردند كه هر بار حدود 2 تا 3 ساعت بطول مي انجاميد معمولا بازجوئي دو نفره بود و همه چيز را ياداشت مي كردند تا اگر تناقضي در حرف بود آنها چندين بار تكرار مي كردند و يا حتي تهديد مي كردند كه تو را به رژيم ايران تحويل مي دهيم تا تورا تير باران كند ما نيازي به همچين آدمي نداريم.
س : آيا واقعا فكر مي كردي كه سازمان چنين كاري بكند يا قصد ترساندن شما و جذب سريعتر شما به سازمان را داشت ؟
ج : سازمان تلاش داشت ما راجذب كند و هيچ وقت آدم سالم و تندرست را تحويل نمي داد فقط افرادي كه مريض بودند بخصوص افرادي كه بيماريشان غير قابل علاج و براي سازمان انرژي گير بود آنها را بر خلاف گفته خودش نه به ايران بلكه مجددا به عراق تحويل مي داد تا در زندانهاي ابوغريب از بين برود مثلا همان فردي كه با من به قرارگاه آورده شد بعد از مدتي متوجه شدم كه او غشي است و بيماري صرع دارد و آنها او را تحويل عراقيها دادند بعدا من از مجيدعالميان كه همشهري من بود سئوال كردم كه رفيقم كجا ست به دروغ گفت به ايران رفته است ولي بعدا در مناسبات فهميدم او را مجددا به عراقيها تحويل دادند.
س : بعد از اين دوران چي شد ؟
ج : بعدا كه آنها متوجه شدند كه ديگر اهل برگشت نيستم آنها مرا وارد ورودي خود كردند.
س : ورودي يعني چه بيشتر توضيح بدهيد.
ج : ورودي يعني پله اول ورود به مناسبات سازمان كه آنجا فرد بايد پروسه خود را نوشته و براي همه كلاس مي گذاشتند و غير از مسئوليت روزانه هر فرد ابتدا نشستهائي براي شناخت افراد از سازمان و نشستهاي سياسي و نوار هاي ايدئولوژيك مسعود و مريم و بعد ازتائيد شدن به پذيرش براي آموزش مي رفت
س : روزانه چند ساعت كلاس بوديد ؟
ج : از صبح تا ظهر تماما كلاس بود واز ساعت 2تا 4 بعداز ظهر نيز كلاس بود و بقيه ساعت هم ورزش و كار فردي و ساعت 10 شب هم خاموشي بود و هر روز اين برنامه تكرار ميشد كه مدت 2 ماه آموزش ما طول كشيد.
س : در اين دوره مشكل خاصي پيش نيامد ؟
ج :اگر روزي در كاري اعتراضي مي كرديم ويا چيزي از آنها در خواست مي كرديم مثل راديو و…. اين باعث مي شد كه آنها مارا بيشتر در ورودي نگه دارند و يا مثلا اگر با كسي هم صحبت مي شديم برخورد شديدي با ما مي كردند ما فقط در جمع مي بايست در رابطه با موضوع بحث و كلاس و سازمان سئوال مي كرديم و گرنه با ما برخورد تندي مي كردند.
س : بعد از ورودي به چه قسمتي منتقل شدي ؟
ج : طبق روال بعد از ورودي هرفرد حتما بايد وارد آموزش نظامي شود كه در واقع تمامي بحثهاي گرفته شده را بطورسيتماتيك و بصورت كلاس به همه نفرات آموزش مي دهند در كنار آن هم كلاسهاي آموزش با سلاحها – رزم انفرادي – انواع نارنجك و…..مي باشد.
س : آقاي برادران شما كه از قبل هوادار نبوديد و در شرايط خاصي كه در اول صحبت گفتيد اجبارا به سازمان آمديد آيا اين كلاسها و آموزشها و….برايتان خسته كننده نبود و يا از طرف ديگر جذابيت خاصي برايتان داشت ؟
ج : نه من دنبال يك زندگي راحت بودم – دنبال دردسر نبودم ولي چون سرباز بودم و سلاح به عراق برده بودم ديگر جرات نداشتم كه اعتراضي بكنم ودر آن مقطع تسليم شرايط بوجود آمده شده بودم هر چند كه خيلي برايم خسته كننده بود.بعضا اعتراضهائي مي كردم كه هر بار مرا تهديد به تحويل به ايران مي كردند و مي گفتند كه در جا تو را اعدام مي كنند و بدين طريق مرا خفه مي كردند و مجددا تن به كارهاي آنها مي دادم.
س : چه مدت آموزش نظامي ديديد؟
ج : سه ماه فقط در قسمت آموزش نظامي سازمان بودم و بعدا تقسيم شديدم.
س : به كجا تقسيم شديد ؟
ج : من بعد از آموزش به قرارگاه موزرمي در شهر العماره عراق رفتم كه فرمانده قرارگاه يك زن بود ولي فرمانده مستقيم من اسداله اكبري بود.
س : در چه قسمتي درقرارگاه جديد كار مي كرديد ؟
ج : بعد از رسيدن به قرارگاه و تقسيم شدن به يگان مجددا يكسري آموزش تخصصي داده شد كه شامل مين و خمپاره 120-82-60 و رانندگي نفربر بود راستش را بخواهيد ديگر طاقتم سر آمده بود و با توجه به كانتكت هاي قبلي ديگر نمي كشيدم و هر روز با يك بهانه اي از آنها اعتراضات خودم را مي گفتم.
س : آقاي برادران مي خواهم يك مقدار از فضاي مناسبات و تشكلات و نشست هاي يگانها برايم بگوئيد ؟
ج : من نمي دانم از چه قسمت برايت بگويم ولي ازخيلي چيزها در ذهنم است بحث نشستهاي آنها بخصوص نشست عمليات جاري است عمليات جاري يعني اينكه روزانه هر كاري را انجام مي دهيد هر شب بايد در نشست مسئولين خود در جلوي جمع بخوانيد مثلا در طول روز هر چه در ذهنت در رابطه با كار و تنظيم رابطه با فرمانده يا پائين تر از خود يا همرديف گذشت بايد در جمع بخواني.
س : آيا فقط آنچه در رابطه با كار چيزي به ذهنت گذشت مي بايست مي خواندي يا مواردديگرهم كه به ذهن مي خورد بايد گفته مي شد ؟
ج : كلا فرقي نداشت در هرچيزي كه در لحظه به ذهنت مي خورد بايد در نشست مي خواندي مثلا اگر در طول روز به عكسي از زن يا تصويري از تلويزيون و حركات زنان و يا خاطراتي از گذشته در اين ارتباط به ذهن مي خورد مي بايست در جمع مطرح مي كردي.
س : اين نشستها چه نتيجه اي براي مناسبات داشت ؟
ج : به حساب خودشان اين فرد كه در نشست روزانه گزارشي از افكارخودش را مي داد هميشه ذهن او خالي بود تا اينكه هميشه مسائل خودشان رادر ذهن خاليم فرو كنند و از طرف ديگر هم مستمرا و بصورت تشكلاتي تفتيش عقايدانجام مي گرفت تا مبادا كسي چيزي به سرش بزند مثلا فرار ويا ترور و…..
س : اگر كسي مطالب خودش را در جمع نمي گفت و هميشه كارهايشان را تائيد مي كرد چه ميشد ؟
ج : هيچوقت چنين چيزي امكان نداشت مثلا اگر روزي مي خواستم كار كسي را تائيد كنم اول مي بايست دست خودم را رو كنم رو كردن دست يعني گفتن افكار خود براي جمع و يا گفتن ذهنيات اخلاقي در جمع و درواقع اول بايدخودم را خراب كنم تا مورد تائيد مسئولين شوم و بعدا نسبت به ديگران و پيرامون نظر دهم.
س : بنا به گفته تعدادي از افراد جدا شده در نشستهاي عمليات جاري افراد مورد ضرب و شتم قرار مي گيرند درست است و خودت هم شاهد بوديد يا كلا دروغ است ؟
ج : من موارد زيادي ديدم كه افراد را شديدا مورد توهين قرار دادند كه معمولا در هر نشست يك و يا دو نفر سوژه آن بودند ولي اگركسي در اين نشستها بقول سازمان اشعه اي از بريدگي و يا اعلام رسمي از آن ويا فكر ترور به كسي ( همرزم يا مسئولين ) داشته باشد يعني پاسدار نفوذي در مناسبات بوده كه هر فرد مجاز به كشتن اوست به همين دليل آن فرد را به قصد كشت مي زدند.
نمونه اينكه موقعي در قرارگاه موزرمي بودم شاهد دو مورداز ضرب و شتم و كتك كاري شديد بر روي دو نفر از افراد قديمي سازمان در نشست بودم. كه يكي اهل لرستان و ديگري اهل كردستان بوده كه هر دو رسما مي خواستنداز سازمان جدا شوند ولي نه در زندان عراق آنها را ديدم و نه خروجي سازمان كه اسم كوچك آنها يادم هست بنام مجتبي و مجيد.
از نكات قابل توجه در اين نشست اين بود كه چنانچه فردي اشتباهي را در نشست مي خواند ديگر نمي توانست چندروز بعد مجددا همان ذهنيت و تفكر را در نشست عمليات جاري تكرار كند به همين دليل هر بار مي بايست مطالب جديدي بر گناهانت اضافه كني در غير اين صورت بايد جوابگوي همه نفرات در نشست باشيد.
س : آيا شما هم كتكي خورديد ؟
ج : بله ، يكبار خانمي همراه مسئول نشست بود كه در حين صحبت و اعتراضم كتابي را به سمت من پرتاب كرد كه به سينه ام خورد كه من در يك عكس العملي كتاب را به سمت او پرت كردم و….
س : در نشستها آ يا خانمها هم شركت داشتند ؟
ج : در نشستهاي يگاني مردها از زنها جدا بودند ولي در نشستهاي قرارگاه باقرزاده زنان و مردان با هم شركت داشتند كه مسئولين با لاي نشست هم زن و هم مرد بودند در اينجا هم زن و هم مردهر چه دردرون خود داشتند مي گفتند كه از گفتن مطالب آنان در اينجا شرم دارم حرفهائي از مسائل اخلاقي خودشان مي گفتند كه من در عمرم براي اولين بار مي شنيدم كه همه اينها توسط چند دوربين فيلمبرداري ميشد كه خودم نمي فهميدم كه براي چه اين حرفها فيلم برداري و ضبط مي شود. سازمان براي اعتراف گرفتن بيشتر از افراد و انگيزه دادن آنان تكه هاي از همين اعترافات اخلاقي را بعد از مرگشان در عملياتها را در اين نشستها پخش مي كرد تا بقيه نيز همه حرفهايشان را بزنند.
س : آقاي برادران غير از موزرمي در قرارگاه ديگري هم بوديد ؟
ج : بله ، بعد از 6 ماه ماندن در موزرمي ( العماره ) جهت تعيين تكليف به قرارگاه باقرزاده و مجددا به اشرف برگشتم.
س : چرا به قرارگاه باقرزاده رفتيد ؟
ج :در آن سال همه بچه هاي سازمان را به قرارگاه باقرزاده براي يك نشست جمعي رجوي بردند كه ظاهرا اسم اين بحث هم طعمه بود در آنجا يكي از بچه هاي هم يگاني من مرا پيش رجوي آنتني كرد و گفت من خودم مشكل ندارم ولي از شما مي خواهم با آقاي برادران صحبت كني و از او سئوال كني چرا در نشستها شركت نمي كند و…..
آنجا كه مرا سعيد علوي صدا مي زدند رجوي مرا صدا زده و پشت ميكروفون خواست تا بفهمد مشكل چيست چند دقيقه با رجوي صحبت كردم خلا صه اينكه من به او گفتم سواد ندارم و نمي توانم گزارش بنويسم و برايم سخت است و…. كه رجوي به من گفت پس شما يك كار ديگر بكنيد تا ديگر برايت مشكل ايجاد نشود فقط سه بار در همينجا بگو لبيك يا مسعود كه من تكرار نكردم كه رجوي مجددا گفت اگر تكرار نكني پس با خميني هستي و آن وقت بود كه تعدادي از مسئولين كنار ميكروفون مرا زير ضرب و شتم و كتك گرفتند و مرا از جلسه اخراج كردند و از آنجا به قرارگاه اشرف منتقل شدم.
س : در اشرف چه كار مي كرديد؟
ج : مجددا مرا بدليل مسائل و اعتراضات به خروجي قرارگاه فرستادند كه در واقع زندان سازمان مي باشد.
س : چرا مي گوئيد زندان آنجا كه مهمانسراي سازمان بود؟
ج : از زندان هم بدتر است.
بايد گفت انفرادي است در زندان همه افراد زنداني در كنار هم هستند كه مي توانند با هم صحبت كنند درد و دل كنند و…. ولي در آنجا من 5 ماه و پنج روز در انفرادي كه سازمان آن را مهمانسرا يا خروجي مي خواند بودم كه حتي حق باز كردن پنجره را نداشتم البته پنجرهها با شيشه هاي رنگي تيره شده و به چهار چوب جوش بودند.هر چهار الي پنج روز در ميان درب انفرادي را باز مي كردند تا هواي داخل سلول عوض شود و مجددا روز از نو شروع مي شد.
يك روز نسرين ( مهوش سپهري ) مرا صدا زد و گفت:برمي گردي داخل مناسبات يا براي تخليه شدن اطلاعات 2 سال در خروجي ميماني ؟
من گفتم 2 سال كه خوبه اگر صد سال هم باشه ديگر به مناسبات شما برنمي گردم و آب پاكي را به دستان مهوش ريختم و از آنجا بود كه مرا مجددا تحويل استخبارات عراق دادندو از آنجا مرا به زندان ابو غريب بردند.
س : چرا زندان ابو غريب ؟
ج : نمي دانم چرا ولي در زندان ابوغريب بچه هاي زيادي از نفرات قديمي سازمان در آنجا بودند مثل آقايان حسين فرقاني – ايرج عطاريان- حبيب علي اصغر پور- علي قشقاوي – محمد باقر ( كه فيلم بردارسازمان بود ) علي آباداني – حسين علي عليزاده – محسن هاشمي و….كه حدود 100 نفر آن را من اطلاع دارم كه از طريق سازمان به زندان ابو غريب فرستاده شدند در آمقطع هر كسي كه مي خواست از سازمان جدا شود جايش زندان ابو غريب بود تعدادي از زنان جدا شده نيز در ابوغريب بودند.
بدليل فشارهاي روحي آن موقع دقيقا نمي دانم كه چه تاريخي به ابو غريب رفتم ولي سال 82 به همراه تعدادي از بچه ها به ايران برگشتم.
س : شما چه تاريخي به ايران برگشتيد ؟
ج : دقيقا يادم نيست ولي جزء آخرين تبادل اسراي بين ايران و عراق بود م كه بهمراه آقايان ايرج عطاريان – حبيب علي اصغر پور– حسين علي عليزاده – و محسن هاشمي و تعدادي ديگربه ايران برگشتيم كه بعد از آزادي ما د رهمان روز بمباران شهرهاي عراقي توسط نيروهاي آمريكا و…. شروع شده بود.
س : جه برخوردي با شما و ساير افرادآزاد شد ه كردند ؟
ج : در اولين برنامه همه ما را قرنطينه و آمازيش پزشكي انجام دادند و همه را تحويل خانواده شان دادند و بعضي هم كه خانواده اشان به استقبال نيامدند به آنها پول دادند تا به خانواده شان برگردند.
حقيقتا آنچه كه سازمان در رابطه با برخورد نظام با ما و كلا برگشتن، به ما گفته بود هر كسي كه تنش به تن مجاهدين بخورد و به ايران برگردد توسط رژيم ايران اعدام و حتي خانواده شان نابود مي شود ولي د ركمال ناباوري مورد استقبال خوب مسئولين قرار گرفتيم و بدون كوچكترين برخوردي ما را به دنبال زندگي فرستادند.
س : فعلا چكار مي كنيد ؟
ج : بعد از آمدن ازدواج كردم و يك فرزند پسر دارم و كار من هم دامداري و كشاورزي است و خدا را شكر ، زندگي مي كنم.
س : در پايان اگر حرف و صحبت ناگفته داريد بفرمائيد ؟
ج : من صحبت ديگري ندارم ولي پيامي دارم براي آنها كه هنوز در عراق در مناسبات جهنمي فرقه ماندند.
ديگر براي كسي پوشيده نيست كه اين سازمان جزء خيانت به وطن و به مردم خود كار ديگري ندارند ، آنان حتي خيانت به خودشان كرده اند و تا كنون جز فريبكاري و فرو رفتن بيشتر به خيانت چيز ديگري نصيبشان نشده است پس از من بشنويد كه هرچه زودتراين مكان را رها كرده و به وطن و يا جاي ديگر كه خودتان مي دانيد برويد.
ولي به نظرم هيچ جا و دنيائي بهتر از وطن فردنمي باشد مردم ايران راجع به شما چيزي ديگري فكر مي كنند نه آن چيزي كه شما فكر مي كنيد.
به شما ياد دادند كه حتي به خودتان هم دروغ بگوئيد وخودرا فريب دهيد تا آنچه كه مسئولين فرقه دستور مي دهند بدون چون و چرا انجام دهيد ولي به نظرم دنياي ديگري وجود دارد كه ميليونها انسان نيز جز زندگي كنندگان خارج اشرف هستند خود را گول نزنيد محور دنيا قرارگاه اشرف نيست فقط يك لحظه به خود آئيد و به دنياي بيرون خود نيز فكر كنيد به نظرم همان زماني است كه مجددأ خود را خواهي يافت من كسي نيستم كه براي شما موعظه كنم ولي اينها را كه گفتم تجربه مدت كم ماندنم در نزد شما بود.
* با تشكر از شما آقاي برادران كه وقتتان را در اختيارمان گذاشتيد و با همديگر هم صحبت شديم.