بررسی جدایی، بی‌عاطفگی و مغزشویی در سازمان مجاهدین خلق

یکی از تاریک‌ترین و کمتر پرداخته‌شده‌ترین ابعاد جنایات سازمان تروریستی مجاهدین خلق، سرنوشت کودکانی است که در دهه‌های گذشته به‌ طور سیستماتیک از پدر و مادر خود جدا شدند و به کشورهای اروپایی و آمریکای منتقل گردیدند. این اقدام که تحت عناوینی چون “حفاظت از کودکان” یا “آینده‌سازی انقلابی” توجیه می‌شد، در عمل بخشی از […]

یکی از تاریک‌ترین و کمتر پرداخته‌شده‌ترین ابعاد جنایات سازمان تروریستی مجاهدین خلق، سرنوشت کودکانی است که در دهه‌های گذشته به‌ طور سیستماتیک از پدر و مادر خود جدا شدند و به کشورهای اروپایی و آمریکای منتقل گردیدند. این اقدام که تحت عناوینی چون “حفاظت از کودکان” یا “آینده‌سازی انقلابی” توجیه می‌شد، در عمل بخشی از یک پروژه سازمان‌یافته و ایدئولوژیک بود که پیامدهای عمیق روانی و انسانی برای این کودکان به همراه داشت.

جدایی اجباری و فروپاشی پیوندهای عاطفی

جداسازی کودکان از والدین، به‌ویژه در سنین پایین، نخستین و بنیادی‌ترین ضربه عاطفی را به آنان وارد کرد. این جدایی نه بر اساس انتخاب کودک، بلکه بر مبنای تصمیم تشکیلاتی و الزامات ایدئولوژیک تراوش شده از ذهن مسموم مسعود رجوی انجام شد. کودکانی که باید در فضای امن خانواده رشد می‌کردند، ناگهان خود را در محیطی ناآشنا، بدون حضور پدر و مادر و بدون توضیح روشن درباره چرایی این جدایی یافتند.

سرپرستان ایدئولوژیک و بی‌عاطفگی سازمان‌یافته

بخش قابل توجهی از این کودکان به سرپرستانی سپرده شدند که خود از اعضا یا هواداران متعهد مجاهدین خلق بودند. این سرپرستان، بر اساس آموزش‌ها و دستورات تشکیلاتی، مجاز به ایجاد رابطه عاطفی عمیق با کودک نبودند. در منطق ناهنجار مجاهدین خلق، «عاطفه» امری خطرناک تلقی می‌شد که می‌توانست وفاداری ایدئولوژیک را تضعیف کند.
بسیاری از کودکانی که بعدها از این ساختار جدا شدند، در شهادت‌ها و روایت‌های خود تأکید کرده‌اند که هرگز احساس تعلق، امنیت و محبت واقعی را از سوی سرپرستان خود تجربه نکرده‌اند. خانه‌هایی که باید جایگزین خانواده می‌شدند، عملاً به محیط‌هایی سرد، خشک و مبتنی بر کنترل بدل شدند.

کودک‌ آزاری پنهان و آشکار

بی‌عاطفگی مزمن، فشارهای روانی، تحقیر، تهدید و در برخی موارد تنبیه‌های جسمی، مصادیق روشنی از کودک‌آزاری هستند که در این بستر رخ دادند. این کودک‌آزاری لزوماً همیشه به شکل فیزیکی نبود؛ بلکه در بسیاری موارد، به‌صورت سوءاستفاده روانی، القای احساس گناه، ترس از «خیانت به آرمان» و سرکوب هویت فردی کودک اعمال می‌شد.
کودکان از ابراز دلتنگی برای والدین خود منع می‌شدند و هرگونه احساس ضعف عاطفی به‌عنوان نشانه‌ای از «انحراف» یا «بورژوازی» تفسیر می‌گردید.

مغزشویی تدریجی و پروژه بازگرداندن به کمپ‌ها

یکی از اهداف پنهان اما کلیدی این روند، آماده‌سازی ذهنی کودکان برای بازگشت به ساختار تشکیلاتی سازمان در سنین بالاتر بود. آموزش‌های ایدئولوژیک، روایت‌های یک‌سویه از جهان، سیاه‌نمایی از خانواده و جامعه و تقدیس رهبری معلوم الحال مجاهدین خلق، به‌صورت تدریجی در ذهن این کودکان نهادینه می‌شد.
در بسیاری از موارد، زمانی که این افراد به سن نوجوانی یا جوانی می‌رسیدند، با فشار روانی، تطمیع یا القای احساس «وظیفه تاریخی»، به بازگشت به کمپ‌های سازمان در عراق تشویق یا مجبور می‌شدند. این بازگشت نه از سر انتخاب آزادانه، بلکه نتیجه سال‌ها مغزشویی و تخریب استقلال فکری بود.

پیامدهای بلند مدت انسانی و روانی

امروز، بسیاری از جداشدگان از تروریست های موسوم به مجاهدین خلق با مشکلات عمیق هویتی، اختلالات اضطرابی، افسردگی و ناتوانی در برقراری روابط عاطفی سالم مواجه‌اند. ریشه بخش قابل توجهی از این آسیب‌ها را باید در همان دوران کودکی، جدایی اجباری، بی‌رحمی ساختاری و فقدان عشق و امنیت جست‌وجو کرد.

آنچه بر کودکان جداشده از خانواده در چارچوب تشکیلات منحرف مجاهدین خلق گذشته است، صرفاً یک خطای فردی یا موردی نیست؛ بلکه نتیجه یک سیستم ایدئولوژیک بسته، بی‌رحم و ضدانسانی است که کودک را نه به‌عنوان یک انسان مستقل، بلکه به‌عنوان ابزار آینده تشکیلات می‌نگریست. پرداختن به این تجربه‌ها، شنیدن صدای قربانیان و مستندسازی این واقعیت‌ها، گامی ضروری برای روشن شدن ابعاد پنهان نقض حقوق کودک در این سازمان و جلوگیری از تکرار چنین فجایعی در آینده است.

سالاری