مصاحبه با مسعود خدابنده

مصاحبه با مسعود خدابنده در انگلستان

او در اواخر دهه 70 به این سازمان پیوست: خط مشی من بیشتر مذهبی بود تا سیاسی. در حالیکه دیگراعضا مجذوب خط مشی مارکسیست مجاهدین بودند.

حرف او را قطع کردم:

–         پیش از انکه وارد سرگذشت شما شویم، می خواهم چند پرسش از شما بپرسم.  چند روز پیش دویست صفحه نخست از نوشته هایم را برایتان فرستادم. آیا در آنها اشکالاتی دیدید؟

–         زیاد مهم نیست، هر کس برداشت خود را از حوادث بیان می کند.

–         از همه مهمتر شواهد هستند که آیا به نظر شما معتبر هستند؟ آیا احساس نکردید مبالغه آمیز باشند و یا تصویر مخدوش از MEK ارائه دهند؟

–         تقریباً همه چیز مشابه آنچه من از دوستان قدیمی ام شنیده ام یا دیده ام می باشد.

–         برای اولین بار کی نقش مؤثر در سازمان داشتید؟

–         چند ماه پس از خروج بنی صدر و مسعود رجوی از تهران بود. مأموریت ما انتقال یک ایستگاه رادیویی از اروپا به ایران بود.

–         چگونه عمل کردید؟

–         من خود را به آلمان رساندم و همراه سعید شاهسوندی یک فرستنده 380 کیلویی خریدیم و وانمود کردیم که برای افغان ها در جنگ با شوروی مورد استفاده قرار می گیرد.

–         چرااین ادعای دروغین؟

–         در غیر این صورت هیچ کس آن را به ما نمی فروخت. دستگاه راتا سردشت شهری در کردستان که در آن هنگام با دولت مرکزی درگیری داشت انتقال دادیم مااز حمایت PDKI ( حزب دمکراتیک کردستان ایران) برخوردار بودیم.

–         چگونه دستگاه را از آلمان تا ایران آوردید؟

–         از شیوه ای کاملاً معمول استفاده کردیم ما رادیوی خود را پیش یک شرکت حمل و نقل کننده به مقصد افغانستان ثبت کرده بودیم. یک بار که دستگاهمان در گمرگ شامل عوارض شد برای به عهده گرفتن انتقال  رادیو از ترانزیستوری یک شرکت حمل و نقل کننده در بغداد درخواست کردم.من معاونت تکنیکی را برعهده داشتم. ما در یک آن هم برای MEK و هم PDKI پیام منتشر می کردیم. سه سال بعد، در 1985 به  فرانسه فراخوانده شدم ،… بعدها در 1985 مسئول مراقبت از فیروزه بنی صدر همسر دوم رجوی، چنانچه می دانید دختر بنی صدر شدم.

–         منظورتان از مراقبت، تأمین امنیت اوست یا جاسوسی در رفتارهایش؟

–         هر دو. من هر روز به مریم گزارش می دادم.

–         پس روابط نزدیکی با مریم و مسعود داشتید؟ از شخصیتهای آنها برایم بگویید؟

–         مسعود در خیال واهی هدایت کردن کل جهانیان به سر می برد و یا خود را ملزم به رهبری آنها می داند.

–         این تحلیل افراطی نیست؟

–         نه، به هیچ وجه. او خود را ماهیتی متفاوت با بقیه بشریت می داند. فکر می کنم همه دیکتاتورها کمی چنین هستند.

–         و مریم آیا او هم چنین بود؟ 

–         برای آنکه به لحاظ فکری ارضا شود باید یک چیزی در سرش آشفته شود.بنابراین او بسیار باهوش و کاملاً هوشیار است.حریص قدرت است اما با این وجود می داند که جانشین مسعود شدن در سلسله مراتب فرقه ای که ساخته اند غیرممکن است. بنابراین بر او اعمال نفوذ  کرده و جنون قدرت و عظمتش را پرو بال می دهد و کاری کرده که او فکر کند تنها کسی است که عظمتش را درک می کند.   

–         آیا شما خیالات مسعود را باور می کردید؟

–         باید جوی که مجاهدین اعضا را وابسته به آن نگه داشته اند، فهمید. هنگامیکه وارد سازمان شدم، همه خانواده ام را از دست دادم. تصور می کردم هرگز از سازمان جدا نشوم. هیچ پول، شغل یا حتی کارت شناسایی نداشتم چون گذرنامه ام ضبط شده بود. کاملاً در دستان مجاهدین بودم، نمی توانستم تصور کنم که به قوانین سازمان و تصویر دنیایی که توسط مسعود تحمیل می شد سرنسپرم. از خود سئوال پرسیدن و تردید کردن در فرقه ها کاملاً شناخته شده است. بدین ترتیب همه حیله ها عملی می شوند. در همه فرقه ها این شرایط برقرار است.

–         شما  اولین کسی نیستید که این مقایسه را میکند.  برایم یک نمونه بیان کنید.

–         بنابر قوانین سازمان مریم آینه همه اعضاست. ما به او نگاه کرده و خطاهای خویش را می یابیم.

–         بسیار خوب ،اما اگر اصلاً خود را مقصر ندانید ، چه؟

–         غیرممکن است. از نظر مجاهدین شما دائم باید در خود به دنبال ضعف، خطا و گناه بگردید. باید همواره خود را مجرم بدانید ،حتی اگر ماهیت خطای خود را ندانید. 

–         اما چرا؟

–         برا ی نگاه داشتن اعضا تحت سیطره خود. برای مجبور کردن آنها به پذیرفتن پاسخ همه مسائل و تبدیل کردن آنها به روبات هایی بدون اندیشه کار و شعارهای احمقانه ، همانند بخش بدون رنج و محنت سازمان می شوند.

–         چرا مریم نقش آینه اعضا را دارد؟

–         زیرا تنها اوست که مسعود رادرک می کند، او آخرین مرحله پیش از شناخت کامل مسعود است. روشن کننده شخصیت او برای ما و رابط بین ما و او است.

–         این گفتار تقریباً مذهبی است.

–         البته. رجوی ها دائم در این تلاشند که خود را شخصیت هایی خارق العاده نشان دهند. مقدس و پیامبرگونه در زندگی روزمره ،انها نمی پذیرند که در میان دیگر اعضا زندگی کنند. محفوظ و جداگانه در آپارتمانهایشان زندگی می کنند وآنها را هرگز در مواقعی غیر از مراسم آن هم به عنوان پیش نماز نمی توان دید.هیچ وقت نمی بینید گرسنه باشند یا سر درد داشته باشند و یا لباس خانه به تن داشته باشند. مریم همیشه ملبس به لباس هایی است به دقت انتخاب شده و برتری وی را نسبت به دیگران و عظمتش را نسبت به نوع بشر کاملاً نشان دهد.

–         آیا شخصیت مسعود هم به همین اندازه قوی است که این همه انسان راافسون خویش کند؟  

–         به نوعی بله. چرا که او باهوش است و همه عمرش برای ساختن چنین تصویری از خودش برنامه ریزی کرده است.  بااین وجود عجیب است چرا که شکاف هایی در شخصیتش وجود دارد. مثلاً همیشه می خواهد از افرادی که همیشه تقدیر می کرده است تقلید کند. مانند یاسر عرفات یا صدام حسین. عرفات بدلیل مشکلی که در پشتش داشت کج می نشست و مسعود نیز با وجود آنکه کاملاً سالم بود چنین می نشست. صدام حسین بیشتر مواقع در یونیفرم نظامی ظاهر می شد و یک تپانچه سنگین نیز با خود داشت. مسعود می خواست همین کار را کند. اما او 20 سانتیمتر کوتاهتر از صدام است. بنابراین تپانچه به زانویش می رسد و ظاهر مسخره ای به هم می زند. من مأمور شدم  که برایش یک تپانچه لوله کوتاه بخرم. بالاخره تپانچه ای پیدا کردم که در زمان شاه مورد استفاده پلیس بود.  

–         چرا افرادش برعلیه او قیام نمی کنند در حالیکه دستوراتش غیرعادی هستند؟ منظورم، ازدواج های اجباری پس از عملیات فروغ جاویدان و چند ماه بعد طلاق های اجباری و ممنوعیت هرگونه رابطه جنسی است.

–         زیرا از نگاه وفادارانش  او بالاتر از بد و خوب است. شرایط  فوق بشری اش افراطهایش را از مرحله اثبات معاف می کند. در تاریخ شیعه موارد مشابه بسیار وجو د دارند.

–         عجیب است زیرا هر بار مشابهت میان ایدئولوژی MEK و تاریخ شیعه می یابیم.

–         این فرهنگ ما ایرانی هاست. در ایران ما در چنین شرایطی زندگی می کنیم. مسعود نیز از همین پستان شیر خورده است.

–         با توجه به گذشته شما، کدام واقعه ، به هنگام حضور شما نزد MEK حیرت آور تر از همه بود؟

–         بیشتر از یک واقعه است. شیوه ای که مسعود فرزندان رااز والدینشان جدا کرد را به یاد می آورم. اولین جدایی، طلاق های اجباری بود. بچه ها تبدیل به تیم می شدند. کوچکترها در سازمان می ماندند توسط پرستارها پرورش می یافتند. ارتباط باوالدین تقریباً متوقف شده بود. در 1991 به هنگام اولین جنگ خلیج، مسعود رجوی از این موقعیت سوء استفاده کرد و همه بچه ها را به خارج از عراق فرستاد.

–         می گویید سوء استفاده کرد؟ آیاواقعاً استفاده نکرد؟

–         به هیچ وجه. مسعود دستور داده بود که پرچم سازمان و پرچم ایران راتمام اطراف کمپ ها قرار دهیم تا کمپ ها از حمله امریکایی ها در امان باشند.

–         آیا می خواهید بگویید او باامریکایی ها به توافقاتی رسیده بود؟

–         بله، تحت فرمان خود مسعود، من خود پیامها را به فرماندهی نظامی همه کمپ ها می فرستادم تا خلبانان امریکا پرچم ها را ببینند…

–         برگردیم به بچه ها

–         من به دو دلیل دیگر متوجه شدم این کار یک روند امنیتی نبود. از یک سو، مسعود دستور به خارج کردن افراد بیمار و مسن نداده بود و از سوی دیگر برای رسیدن به اردن ما باید از طریق جاده ای از بغداد تا امان رانندگی میکردیم. که این کار خطر بسیار بیشتری به لحاظ حمله امریکایی در پایگاه هایمان تا در مسیر راه داشت.

–         خوب، پس چرا این بچه ها را از والدینشان جدا میکردند؟

–         نخست برای آنکه آمادگی به خدمت پدران و مادران را بیشتر کنند و سپس برای بهره برداری از بچه ها.

–         چگونه؟

–         خواهید دید. من مسئول چندین اتومبیل حامل بچه ها بودم. هنگامیکه به مرز اردن می رسیدم، بیش از 24 ساعت در منطقه میان دو کشور منتظر میماندیم. همه خروجی های عراق ممنوع بودند. شاه اردن شخصاً دخالت کرد و حتی ده ها کودک را در کاخ خویش پذیرفت و دستور داد آنها را در اردن نگه دارند. اما از آنجا که ما ، به لحاظ انسان دوستی، نپذیرفتیم، او خروج کودکانمان را بدون گذرنامه از اروپا تسهیل کرد.

–         مادران فرزندانشان را همراهی نمی کردند؟

–         خیر ، ما مانع آنها می شدیم. هنگامیکه در عراق کمپ ها را ترک میکردیم، صحنه های وحشتناکی بود. مادران ضجه می زدند. بعضی هایشان دیوانه شدند.  

–         چگونه کودکان بدون گذرنامه و والدینشان توانستند وارد اروپا شوند؟ چون این کار خلاف قوانین بین المللی است.

مسعود خنده سر داد.

–         مثل همیشه، ما قوانین را به بازی گرفتیم. ما گروه های کوچکی از کودکان و بزرگترهایی که همراهیشان می کردند، تشکیل داده بودیم و آنها را به چندین فرودگاه اروپایی فرستادیم. در مورد خودم، باید بگویم، با یک خانم جوان مسئول پنج کودک ، پنج تا شش ساله بودیم. در فرانکفورت وقتی که از هواپیما پیاده شدیم ، بلیط های خودمان و بچه ها را پاره کردیم تا اطمینان حاصل کنیم که به اردن برگردانده نمی شویم. و بعد در پست کنترل پلیس حاضر شدیم و ادعا کردیم که از ایران فرار کردیم و خواهان شرایط پناهندگی سیاسی هستیم. 

–         آیا خود را به عنوان والدین بچه ها معرفی کردید؟

–         خیر ،به عنوان دوست یا فامیل. به این ترتیب بچه ها تحت مسئولیت مقامات کشور اروپایی که در مورد من آلمان بود ، وارد کشور می شدند.

–         در این صورت، آنها برای سازمان یا والدینشان گم می شدند.

–         باز هم خیر، چرا که ما برای این هم تدبیری اندیشیده بودیم. مقامات آلمانی ، بر قوانین خویش اصرار ورزیدند، مبنی بر اینکه باید کودکان را در خانواده ها مستقر کنند و نیازهایشان را بر طرف کنند. بنابر دستورات خود ما ، اعضای مجاهدین خود را به عنوان قیم به مقامات معرفی میکردند، با توجه به اینکه ملیت آنها ایرانی بود و زبان فارسی می دانستند. در مقابل، برای هر پناهنده کوچولو ، خانواده پذیرنده کمکی مالی از دولت آلمان دریافت میکرد. همین روند در بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله هلند، طی می شد.

–         تا اینجا کمی پیچیده اما قانونی است.

–         بله، اما در واقع پولی که دولت آلمان می داد، صرف بچه ها نمی شد. مجاهدین آن را تصاحب کرده و به پاریس، مرکز مالی مجاهدین می فرستادند.

–         امورات بچه ها، هر چند کم ، هزینه ای در بردارد.

–         برای همین است که آنها را پنج تایی یا شش تایی در یک اتاق نگه می دارند و به خیابان ها می فرستند تا برای سازمان تحت عنوان تشکیلاتی به نام “Iran Aid” ، پول جمع آوری کنند. پس از چند ماه ، آلمانی ها و همچنین هلندی ها دریافتند که اعانه ای که دولت می دهد، اختلاس می شود. بنابراین مجاهدین دوباره بچه ها را در خانواده ها پخش کردند.

–         بر سر بچه ها چه آمد؟

–         بالاخره آنها توسط والدین خوانده هایشان بزرگ شدند.  اما همه شان یک حس کینه نسبت به والدین واقعی شان دارند و بیشتر از آنها کینه به سازمان دارند. پس از چند سال ، سازمان تلاش کرد که بچه ها را تصاحب کند تا آنها را در واحدهای مبارزاتی اش به خدمت بگیرد، اما تعداد کمی پذیرفتند. کمتر از بیست نفر از حدود صدها نفر.

–         هنگامیکه خروج بچه ها را از عراق سازماندهی می کردید، چه احساسی داشتید؟

–         آن هنگام هیچ. من هم مانند همکارانم تحت شستشوی مغزی مجاهدین قرار گرفته بودیم. روند را عادی می پنداشتم.  برای من ، یکی از نتایج جنگ بود. اما امروز، هنگامیکه که به گذشته می نگرم ، احساس نفرت انگیزی به من دست می دهد. تصور رنج مادران ، تحت فشار این افراط گرایی ها ، مادرانی که امروز از کودکانشان جدا افتاده اند…

–         چیزی در ساختارهای مجاهدین برایم عجیب است ، آن هم جایگاه زنان است. چگونگی تعداد زیاد آنها را در رأس سازمان توضیح می دهید؟

–         تأثیر مارکسیسم بر مسعود بخشی از این انتخاب وی را توجیه می کند. بنابر مکتب کمونیسم، طبقه رنجبر، طبقه قربانی باید انقلاب را پیش ببرند. نظر به فقدان کارگر، مسعود رجوی به زنان پرداخت. او آنها را به عنوان طبقه اجتماعی مورد بی مهری قرار گرفته ، مطرح کرد. دلیل دیگر مشکلات به خدمت گرفتن نیروی جدید است. مردها کافی نیستند، بنابراین او زنان را به خدمت می گیرد. و علاوه بر  اینها صدام بابت مبارزاتش به او کمک مالی میکرد. بالاخره اینکه این روش همچنین باعث می شود که مردها به حاشیه بروند و تحقیر شوند تا از قدرت طلبی آنها جلوگیری شود.  

–         امروزه از NCR ، شورای ملی مقاومت ایران چه باقی مانده است؟

–         این تشکیلات به هنگام ورود مسعود به فرانسه در 1981 ایجاد شد. او باید اپوزیسیونی علیه حکومت اسلامی ایران متحد میکرد. بنی صدر و PDKI حزب کرد، ستون های اصلی آن را به همراه چند شخصیت شناخته شده به لحاظ صداقت سیاسی شان، تشکیل می دادند. اما در 24 مارس 1983 ، بنی صدر از مسعود رجوی جدا شد و NCR را ترک کرد. در 14 آوریل هم حزب کرد خارج شد. امروزه، NCR فقط یک تشکیلات راکد و فاسد از مجاهدین است که باید به آنها ظاهری دمکراتیک بدهد و پوششی برایشان فراهم کند. به واقع از هیچ استقلالی برخوردار نیست.  

–         مایلم پاسخ شما را به سئوالی که از آغاز تحقیقاتم ذهنم را مشغول کرده بدانم. آیا مجاهدین جنبشی تروریستی هستند یا خیر؟

–         برای من هیچ تردیدی وجود ندارد که هستند.

–         چرا؟

–         برای پاسخ به این سئوال به قوانین سازمان ملل رجوع می کنم. به سازمانی تروریست گفته می شود که از یک سو، غیرنظامیان را هدف قرار دهد و از سوی دیگر از خشونت برای دستیابی به منافع سیاسی مالی و شخصی استفاده کند.  این معیارها دقیقاً با عملکردها و انگیزش های مجاهدین منطبق است.

–         پس چرا آنها پاسخ می دهند که ما تروریست نیستیم بلکه مقاومت هستیم.

–         مقاومت در برابر چه؟  تا آنجا که من می دانم آنها مبارزه مسلحانه خارجی علیه ایران ندارد.

–         بنابر اظهارات خودشان آنها علیه اسلامیسم رژیم تهران مقاومت می کنند.

–         اول آنکه، برای مخالفت با رژیم ایران، فکر نمیکنم نبرد مسلحانه وسیله خوبی برای تغییر رژیم باشد، چون تحول و ترقی را مسدود می کند. در ای

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا