سفسطه های آقای یغمایی جمشید طهماسبی، هفدهم فوریهآقای اسماعیل یغمایی ظاهرا عمد دارند خودشان را به کوچه علی چپ بزنند ، در حالی که خیلی خوب می دانند بحث بر سر نقد یک ایدئولوژی و طرز فکر حاکم بر سازمانی است، که اعضای آن با اعتقاد به آرمانهای والایی چون آزادی گرد آمد ند ولی […]
سفسطه های آقای یغمایی
جمشید طهماسبی، هفدهم فوریه
آقای اسماعیل یغمایی ظاهرا عمد دارند خودشان را به کوچه علی چپ بزنند ، در حالی که خیلی خوب می دانند بحث بر سر نقد یک ایدئولوژی و طرز فکر حاکم بر سازمانی است، که اعضای آن با اعتقاد به آرمانهای والایی چون آزادی گرد آمد ند ولی از آن چیزی جز یک فرقه در خود باقی نمانده.
طرز تفکر و تلقی که برای تسلط مطلق بر همه چیزاعضا از جمله احساس وعواطف، حکم به گسست تمامی پیوندها داد، تا جایی که معمار این دستگاه آقای مسعود رجوی می گفت « این گونه پیوندها حائلی هستند بین شما و امامت من و ذوب شدگی، که امکان ریختن در قالب دل خواهی را میدهد که چشمهای بسته ولی گوشهای باز خواهید داشت…»
آری آقای یغمایی اگر چه شما تبحر خاصی در ستایش اغراق آمیز در درون مجاهدین داشتید، وحتمآ خوب بیاد دارید در سالهای اولیه انقلاب ایدئولوژیک تا جای پیش رفتید که بنا به اعترافات خودتان در آن زمان در نشریه مجاهد، لقب شاعر حرمسرا گرفتید و به آن افتخارهم می کردید.
اگر چه دست به سفطه زده و آن را به حرمی که فرشش از خون است تشبیه کردید که زیاد هم بی ربط نیست تشبیه آن روزتان، چرا که بدنبال آن خیمه شب بازی موسوم به انقلاب ایدئو لوژیک خونهای بسیاری به ناحق بر زمین ریخته شد.
اما با فاصله گرفتن از سالهای اولیه و شور فطورهای انقلاب ایدئولوژیک که هدفی جزء سلطه بلا منازع ولایت مطلقه آقای رجوی و بانو بر سازمان ومسخ نیروها را نداشت، وقتی در همین راستا از شما خواسته شد که حتی شاعر بودنتان را که به گفته آقای رجوی مانع مجاهد بودن شما و حائلی بین شما و ولایت ایشان بود را فراموش کنید، تا بنده خاص الخاص دستگاه شوید.
به هر حال در آن زمان زیر بار این یکی نرفته از آن کوتاه نیامدید، و فکر میکنم همین خصلت نان به نرخ روز خوردنتان بود، که در آن نقطه نجاتتان داد تا به سرنوشت امثال کمال رفعت صفایی دچار نشوید، در اینجا من قصد کند و کاو در زمینه شخصیت شما را ندارم.
ولی از اینکه گاه با چنگ کشیدن بر سر و روی نوجوانی ( یاسر عزتی ) که تنها گناهش بر خلاف شما بازگو کردن فقط گوشه ای از آنچه که بر خودش رفته ، و شرح دردمندانه چگونگی مسخ شدن پدری را که بی شرمانه حاضر می شود دست به شکنجه وآزار او و کسان دیگری که نمی خواستند تن به ذوب در ولایت مطلقه آقای رجوی بدهند. و یا در برا بر کسانی که قصد دارند با بیان اعمال شرم آورآقای علی خلخال به قول شما متواضع ومهربانی که خود طعم زندان وزنجیر را چشیده سینه سپر میکنید، در حالی که خوب می دانید بحث بر سر این یا آن فرد نیست بلکه هدف نشان دادن درونمایه کثیف دستگاهی است که این افراد را آنچنان مسخ کرده، تا جای که به سادگی و حتی گاه با اعتقاد و ایمان آنچه را که روزی خودشان برایش به بند زندان شاه دچار شدند.
امروز بی پروا و بدون تامل در راستای رضایت رهبر به آن دست بزنند، آری من شخصا آن علی خلخال آرام و سربزیری که قبل از انقلاب ایدئولوژیک و سالهای اولیه بعد از آن که هنوز مقاومت ذهنی در برابر آن را داشت به خوبی به یاد دارم که چطور مورد بغض و کینه آقای رجوی و سرسپردگان او بود آن روزها داود خطابش می کردند و تنها کارهای یدی به اوسپرده می شد « کارهای تاسیساتی » برخلاف کسان دیگری که از نظر سابقه با او در یک سطح بودند.
وباز خوب به خاطر دارم وقتی که پسر نوجوانش « مجتبی » را که در ماجرای فرستادن تعدادی به داخل ایران تحت لوای « پیک های خواهر مریم ؟!! » در مسیر امیال رهبری به خاک و خون کشیده شد، و داود هم مثل هر پدر دیگری در داغ از دست دادن فرزندش رنجور و دچار افسردگی شده بود چطور با بیشرمی مورد تهاجم و قیض واقع میشد.
او را سالها بود که دیگر از نزدیک ندیده بودم، تا اینکه در سال 1996 گذر من هم به سلولهای انفرادی اشرف افتاد و مجددا داود « علی خلخال » را اینبار در کسوت مامور زندان دیدم اگر چه ظاهرا هنوزهم کاملا مغرب درگاه واقع نشده نبود، و ذوب شدگی کامل در دستگاه ولایت را نتوانسته بود اثابت کند به همین دلیل تحت مسئولیت جانور وحشی به اسم نریمان کارهای تاسیساتِی و صنفی آنجا را انجام میداد، اما برای نشان دادن ذوب شدگی و لیاقت خود هر گاه فرصتی دست می داد، از نشان دادن ضرب شصت به زندانی بی دفاع در سلول او نیز فرو گذارنمی کرد.
از جمله در یک صحنه حمله به خود من او نیز شرکت داشت، آدرس می دهم که دقیق باشد و آقای یغمایی جر نزنند، موضوع از این قرار بود که یکروزی من را از سلول کشان کشان به اتاق برادر!! عادل بردند، تا جایی که ممکن بود تلاش کردند با زبان خوش چیزی را که می خواستند « نوشته ای مبنی بر اینکه از رفتن به ایتالیا صرف نظر کرده ام برای سفارت ایتالیا در بغداد » دیکته کرده و من با دستخط خودم بنویسم وامضا کنم، ولی از آنجای که من هم سر به راه نبودم وهرچه او اصرار کرد و خیرخواهانه!!! دلیل آورد من نپذیرفتم.
او هم طبق روال معمول عصبانی شد و از اتاق بیرون رفت و بدنبال آن مجید عالم زاده، نریمان (پدر یاسر عزتی) وهمین آقا داود (علی خلخال) مهربان و متواضع وارد شدند، آقای یغمایی جای شما خالی ریختند سرم وبا مهربانی و تواضع لت و پارم کردند و باز چون رام نمی شدم و داد و بیداد می کردم خواباندنم زمین ابتدا دست بند قپانی زدند و سپس با خیال راحت وظیفه شرعیشان را انجام دادند و وقتی کاملا از نای افتادم و آرام شدم به همان شکل چهار دست و پایم را گرفته بردند داخل سلول پرت کردند، روی زمین وهمین علی خلخال آنچنان با کینه آخرین لگد را نثارم کرد که هیچگاه از یادم نمی رود.
با تمام این احوال من شخصا هیچ کینه ای از علی خلخال و امثال او به دل ندارم اما از آن دستگاه و رهبری که علی خلخالهای آرام و مهربان را به این نقطه می رساند، متنفرم و با تمام وجود تلاش می کنم که با نشان دادن درون مایه چنین ایدئولوژی و معمار آن را به سهم خودم افشا کنم، آن هم نه از روی کینه ورزیدن بلکه برای اینکه دیگر از این رهگذر کسی چشم بسته و تنها بر پایه شعارهای زیبا به دام چنین گروه ها وکسانی نیفتند.
و ایمان دارم همین علی خلخال ها هم اگر روزی بتوانند در یک فضای آزاد نفس بکشند و به دور از سلطه تشکیلاتی و القائات فرقه ای فکر کنند، بی تردید با باز شدن چشمشان وبیدارشدن ضمیرشان پرده از روی بسیاری چیزها برخواهند داشت که امثال من نمی دانیم.
آری من هم ایمان دارم که اکثریت غریب به اتفاق کسانی که امروز در عراق گیر کردند و محصور ذهنیت های القا شده هستند، از نرم خوترین، متواضع ترین و پاکترین فرزندان این مرز وبوم بودند
وبه همین دلیل تا جای که در توان دارم تلاش میکنم تا با روشنگری زمینه آزادی آنها را از این قید و بندها به سهم خودم فراهم کنم چرا که خودم این شرایط را از سرگذرانده و ارزش روشنگری های از این دست را میدانم.

