کودکان ارتشی یاسر عزتیبا سلام به دوستان و هموطنان عزیز و شریف ایرانی. خواستم بطور خلاصه گوشه ای ازداستان نحوه بزرگ شدن کودکانی که بخاطر انتخاب پدران و مادران خود مهره های قربانی تنور جنگ روانی میهنمان شده اند را باز گو کنم. لذا در این خاطره کوتاه سعی داشتم فقط نحوه و پایه ترین […]
کودکان ارتشی
یاسر عزتی
با سلام به دوستان و هموطنان عزیز و شریف ایرانی. خواستم بطور خلاصه گوشه ای ازداستان نحوه بزرگ شدن کودکانی که بخاطر انتخاب پدران و مادران خود مهره های قربانی تنور جنگ روانی میهنمان شده اند را باز گو کنم. لذا در این خاطره کوتاه سعی داشتم فقط نحوه و پایه ترین حق و حقوق یک کودک را اشاره کرده باشم. چرا که ابتدایی ترین حقوق در این قرن جای خود را پیدا نکرده و اگر مثال های دردناک تری بزنیم گویا ابتدایی ترین حق یک کودک را نادیده گرفتیم.
اگر نامی را آوردم فقط بخاطر گواهی بوده تا توطعه های باند گروهک مافیایی رجوی با سند افشاء شود. وبرای احترام کسانی که در اروپا هستند خود داری ازبکار بردن نام فامیلی آنها کردم. در ادامه تمام تک تک کلمات را سعی کرده تا با همان زبان آن دوره بنویسم.
در سال 1364 در کشورعراق, شهرکرکوک چند پانسیون بودند که نام جوادی را تشکیل می دادند. اولین رفتار نظامی پادگانی که انجام می شد دیدارکودک ازمادرخود یک بار درهفته بود و برای ما بچه ها امری کاملآ عادی و روالی بود. در صورتی که این یک جمله است و کتاب ها جنایت و خاطره به همراه دارد. هر روز صبح بعد ازاتمام صبحانه بصورت نظامی در صف قرارمی گرفتیم و ازجلو نظام و از راست نظام را به ما آموزش می دادند. درآن زمان کودکان در صبحگاه از 4 سال به بالا شرکت داشتند که من 5 سالم در آن زمان بود. روبرویمان عکسهای مسعود و مریم رجوی ماننده بت جلویمان قرار داشت که به ما می گفتند بگوییم عمو مسعود و خاله مریم ( به جای رهبرعقیدتی ) و کسی که پدریا مادرش قربانی تنور جنگ رجوی می شد مامان مریم و بابا مسعود نام می برد و به این گونه نام مسعود و مریم از کودکی مقدس درذهن ما شکل می گرفت. درروزهایی که مجاهدین مناسبتی را داشتند بچه ها با نمایشنامه آن را اجرا می کردند. یادم می آید منصور( که در کشور کانادا است) و یاسر مفیدی (در اشرف) و امید و آرمان(کشور آلمان) و…. با پتو سنگر می ساختند و با صلاح های چوبی نقش عملیات های گردانی را اجرا میکردند. چون من سنم کم بود و مادرم مربی دختران بود درنمایشنامه های دختران هم شرکت می کردم. یادم می آید مریم صنوبری(در قرار گاه اشرف) با چند دختر دیگرنمایشنامه جوانانی که از مدرسه فرار می کنند برای عملیات سوژه زنی را اجرا می کردند. به این صورت رقابتی ایجاد می شد که کودکان جذب فضای نظامی می شدند. اثراین گونه نمایشنامه ها به این صورت بود ,کسانی که در نمایشنامه ها شرکت می کردند دیگر کمتر دیگران را تحویل می گرفتند و احساس بزرگتر بودن را می کردند. آموزش تشکیلاتی از همان دوره کودکی آغازمی شد و کسانی که بزرگ تر بودند برکوچکترها مسئول بودند که باعث کینه ما کوچولوها می شد. چون آنها از کارها یمان به مسئولین گزارش می دادند و ما کوچولوها آنها را پاسدار مینامیدیم. یک روز هنگام خوردن ناهاردعوای شدیدی بین ما و بزرگترها ایجاد شد که هر چی ماست وغذا بود ما کوچکترها به سمت پاسدارها پرتاب کردیم. از آن روز به بعد اتحاد جدیدی ایجاد شد که کسی جرأت گزارش دادن به مربیان را نداشت و اگر کسی تنبیه میشد سعی می کردیم پاسدار را پیدا کنیم. البته به زبان آن روزها میگویم. یک روز ماشین بچه های بزرگتر تصادفی کرد وخیلی ها بشدت مجروح شدند ولی از همان زخمها برای نمایشنامه استفاده شد و شهادت و رنج بگونه ای ارزش و افتخار برایمان شده بود. درهمان سالها دختران از کلاس اول ابتدایی می بایست حجاب بر سر می کردند که بعد از یک سال بدلیل فسادهای ایدئولوژیکی آن دوره مجاهدین برای چهره سازی تغییراتی انجام دادند و حجاب بجای کلاس اول ابتدایی از کلاس اول راهنمایی شد. فسادی که در آن دوره بود بحث ازدواج مسعود و مریم بود که همراه خود نوشابه و خوردن غذا بر روی میز و صندلی, خوابیدن بر تخت خواب و……. ممنوع شده بود که بعد از مدت کوتاهی رجوی فتواهای خود را پس گرفت. شنبه ها بعد اذان صبح مدیر مدرسه معروف به صابر(نام تشکیلاتی ) در مدرسه مصباح در قرارگاه اشرف, ناخن ها را چک می کرد و اگر کسی ناخن بلند داشت جلو آورده می شد و روی دستانش خطکش می زدند. برای بدست گرفتن کنترل هر چه بیشتر بچه ها هر هفته نمره انضباطی از طرف مدرسه داده می شد و نمره پایین تراز 18 فرد ازتمام برنامه های ورزشی, تلوزیونی و تفریحی محروم می شد. ولی هر چند کنترل و فشار مسئولین برما بیشتر می شد اتحاد میلیشیا آنها را شکست میداد. واقعیت این است توطعه های رجوی در زمان کودکی کم نبود و همیشه از تنبیه های دسته جمعی که الگویی از ارتش گرفته شده است را عملی برای فشار و خورد کردن اتحاد بچه ها انجام می دادند. امروز هم به گونه ای این فشارها را می شود دید که از طریق احساسات پدران و مادران, مجاهدین چطور کودکان را به مراسم های خود جذب می کنند. اما بقول حیدر نقاش که در کمپ آمریکایی ها است می گوید: فعلآ داریم آب خنک می نوشیم. آدم تا سرش به سنگ نخورد آدم نمی شود.. اما چرا علیرغم این همه درد من و دوستانم به عراق رفتیم. چرا آنها ماندند و من فرار را انتخاب کردم. چرا آنها راضی هستند و من معترض. چرا آنها افتخار می کنند و من شرم. آیا من اشتباه می کنم و آنها راه درست را می روند.
چراها وآیاها و سوالات زیادی است که هر یک دیگری را نفی می کند. رجوی تبلیغاتی می کند که دوستان و اعضای جدا شده هنوز حرف رجوی را باور دارند. ولی از800 کودک فقط 150 نفر را رجوی به عراق توانست ببرد ولی تبلیغات رجوی 650 کودک باقیمانده را نادیده می گیرد. این همان ترس رجوی است که روزی بدست کودکان خود نفرین و لعنت زده شود. روزی رجوی درست بودن استراتژی و ایدئولوژی خود را با نام میلیشیا یعنی همان کودکان, ماندگاری خود را تبلیغ می کرد. وامروز رجوی ترس و وحشت از همین قربانیان مظلوم خود را دارد. چرا که دعوای ماست و غذا را دوباره از سر خواهیم دید. رجوی ضربه را نه از دوست و نه از دشمن بلکه ضربه را از رگ گلوی خود خورد که هیچ انتظارش را نداشت. امیدوارم تجربه ای باشد برای کسانی که سعی بر تکرار این فجایع جنایت جنگی دارند که شمع با آتش خود می سوزد. روح مظلوم خواهر علیرضا قیتانی شاد دختری که با همین نمایشنامه ها و فریب ها در عملیات تنور جنگ فروغ در سال 1367 با سن 16 سال شرکت کرد و چشم از جهان بست و قربانی این جنگ روانی شد. حالا رجوی با شعار آزادی و کودکان و روزکارگر و…….. به صحنه می آید. نام آلان محمدی دختری که با 13 سال سن به عراق فرستاده و اقدام به خودکشی کرد را در هر بیانیه تکرار می کنیم تا فجایع پر افتخار رجوی همیشه زنده بماند. امروز که به گذشته باز می گردم وآنروز ها را مرور می کنم فقط از خودم سؤال می کنم که کودک 7 ساله چه گناهی می تواند بکند که باید تنبیه شود آن هم بصورت دسته جمعی. در قرنی هستیم که تنبیه و خیلی از رفتار ها و کردارها جا و معنای حقیقی خود را پیدا نکرده و صحبت از آنها نیاز به پیشرفت زمان دارد تا جایگاه خود را پیدا کند. چرا که این همه خون ندا حسنی ها بر زمین ریخته شد کسی صدای آنها را نشنید. آن قدر تکرار می کنیم تا آنهایی که سکوت کردند مرز بندی خود را اعلام کنند.
رجوی
لعنت و نفرین بر روزی که زاده شدی و سلام و درود بر روزی که به دست نسل خود با درد و رنج چشم از جهان ببندی.

