بچه های قربانی جنایت

بچه های قربانی جنایت
قبل از انقلاب ایدئولوژیک، بچه ها از نوزاد تا دبیرستانی در اردوگاه های مجاهدین در عراق جدای از پدر و مادرشان نگه داری می شدند. برای این که پدرو مادرها بتوانند مبارزه کنند! عده ای از اعضای سازمان برای مراقبت از بچه ها در نظر گرفته شده بودند که البته ان ها به هیچ عنوان نبایست پدر و مادر بچه ها می بودند! بعد از سال 66 همه در اسارت گاه اشرف جمع شدند، تعداد بچه ها بین 600 تا 700 نفر بود، کودکان و نوجوانانی که فقط اجازه داشتند چند ساعت در هفته پدر و مادرشان را ببینند و خدا می داند که بقیه ی روزهای هفته با چه فشار روحی زندگی می کردند! پس از سال 68 که موضوع طلاق اجباری پیش آمد، کودکان در همان مدرسه نگه داری می شدند و در واقع زندانیان کوچک و بی گناهی بودند که در چنگال رجوی و یارانش اسیر بودند. این بچه ها ان قدر در محیطی بسته و محدود رشد کرده بودند که حتی معنی پول را نمی دانستند، یک بار که تعدادی از آن ها را برای مداوا به بغداد برده بودند، می خواستند از مغازه ها اسباب بازی بردارند، وقتی مسئولشان گفته بود نمی شود بردارید، باید پول داد و خرید ، گفته بودند خاله پول یعنی چه؟! خرید یعنی چه؟! تازه رهبری بر سرشان منت هم می گذاشت که :بچه های دیگر این امکانات شما را ندارند!! این غذایی که شما می خورید را ندارند و… البته شاید هم راست می گفت: چون هیچ کسی و هیچ کودکی در دنیا در وضعیتی مشابه وضعیت کودکان سازمان زندگی نکرده و نمی کند؟!
به هر حال در سال 69 هم زمان با شروع جنگ خلیج فارس تصمیم گرفتند، کودکان را به خارج منتقل کنند. با هواداران سازمان هم صحبت کرده بودند ،قرار شده بود که هر کس تعدادی از بچه ها را نزد خود نگه دارد. صحنه ی خداحافظی بچه ها واقعاً عجیب و دردناک بود ، خیلی دردناک. فیلم آن هم موجود است ، اگر چه قبل از آن هم اجازه ی دیدن پدر و مادرشان را نداشتند اما حالا وضع بدتر می شد ، خیلی بیش تر از قبل از والدینشان دور می شدند، هیچ کدام تمایلی به رفتن نداشتند اما مجبور بودند، باید می رفتند تا سازمان و رهبران خیانت کارش سریع تر به اهداف پلید خود نزدیک شوند.
بچه ها با گریه از پشت شیشه های اتوبوس خانواده هایشان را ترک کردند و خیلی از آن ها دیگر هیچ وقت پدر و مادرشان را ندیدند؟!
درست مثل قبل از عملیات فروغ که نفرات با بچه هایشان خداحافظی می کردند ،خیلی از آن مادرها هرگز برنگشتند، رفتند جنگیدند چون هرگز فکر نمی کردند فاصله ی حرف تا عمل رهبرشان این قدر زیاد باشد! به راستی اگر می دانستند باز هم جان شیرینشان را در این راه صرف می کردند! و حالا فرزندان آنان که شاهد این خیانت های آشکار سازمان هستند چه احساسی دارند و چه قدر بر عمر به هدر رفته ی والدینشان حسرت می خوردند؟! و چه کسی پاسخشان را خواهد داد!
اما ستم سازمان به این کودکان مظلوم به همین جا ختم نشد، چند سال بعد وقتی که آن ها بزرگ شدند و خوب می توانستند در راستای اهداف پلید رجوی کار کنند و نقش سیاهی لشکر را بازی کنند، عده ای را به بهانه ی دیدار پدر و مادر و عده ای را برای گرفتن انتقام خون والدینشان به اشرف کشاندند و برای چندمین بار روح خسته شان را آزرده کردند؟! و نتیجه اش آلان محمدی هایی شد که در سن 16 سالگی بر اثر فشار شدید در برج نگهبانی با سلاح کلاشینکف خودکشی کرد و بسیاری دیگر که در حسرت یک روز زندگی آزاد، رنجور و افسرده شدند! آری کم نیستند کسانی که این گونه فدای خودکامگی ها و خود محوری های رجوی شدند تا با هر روز فدا شدنشان او را یک گام به سراب آرزوهای غیرانسانی اش نزدیک تر کنند؟! و آیا امروز کسی داد خواه این قربانیان مظلوم خواهد بود؟ آیا هیچ مرجع بین المللی به این جنایات رسیدگی خواهد کرد؟!
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا