تزریق مرگ درجامعه

تزریق مرگ درجامعه
فرزاد فرزین فر، چهاردهم ژوئیه 2006
مرگ پیام ایدئولوژیک ایدئولوژیهای ارتجاعی و واپسگرا ، و ابزار بیمارگونه و مشترک مستبدین و تروریستها که از تفکرات فرقه ای پیروی میکنند میباشد. ایدئولوژی مبتنی بر مرگ چیزی جزء سرکوب و زندان و شکنجه برای مردم و جامعه به ارمغان نمی آورد هدف در آرمانی کردن این ابزار ننگین و ضد انسانی همانا ایجاد موانع مشروع! برای جلوگیری از پیشرفت و آگاهی عمومی میباشد مستبدین پیوسته می کوشند با ایجاد رعب و وحشت از فروپاشی خود جلوگیری کنند. مستبدین پیام آور مرگ و نیستی هستند و دشمن اصلی شان همانا آزادی میباشد حیات مستبد و حامیان استبداد در تضاد با واقعیتهای عصر کنونی میباشد دوران دوران افول مستبدین میباشد و ماحصل این تضاد عربده های آدمکشی است که از هر جا بلند میشود حاملان این اند یشه هیجگاه منطق سازگاری را درک نمیکنند و در تقابل با اجزاء تشکیل دهنده دنیای امروز هستند و جدا از خواسته ها و سمت گیری جوامع کنونی حرکت میکنند!
در هفته های گذشته نکته ای تاسف بار نظرم را جلب کرد که حائز اهمیت است و نبایست از آن ساده گذشت درونی شد ن تهدیدهای مرگ زای جنایتکاران برای افراد یک جامعه فاجعه است مانع از حرکت افراد جامعه میشود پتانسیل عمومی را از بین میبرد و ارتباط اجزاء جامعه را میگسلد و آن جامعه قفل میشود و در همان نقطه میایستد و از شکوفا شدن باز میماند و برون رفت از آن غیرممکن میباشد.
در جریان مصاحبه خواننده سرشناس خانم الهه با تلویزیون پیوند ایشان نگرانی و اضطراب خودشان را از کشته شدن بدست مجاهدین خلق ـ به سرکردگی رجوی ـ ابراز میکند راستی چرا ؟ آنهم هنرمندی با انگیزه های انسانی ودلسوزانه از حیثیت و هنر پر بار خویش آنهم در چنین سنین پر اززشی مایع گذاشته ، ولی در طرف مقابل رجوی چی ها با دروغ و فریب و شارلاتان بازی – که خصیصه و صفات عمومی تبهکاران است – از او ابزار تبلیغاتی برای کسب مشروعیت خویش ساختند و به هنر و احساسات و عواطف و انسانیت او خیانت کرده اند و خیانت کردن هنرشان است چون خیانت پیشه اند و آنهم طرح حقایق کوچک از طرف خانم الهه در مقایسه با مقیاس جنایتهای بیشمار و خائنانه باند تبهکار رجوی!
یک نیروی مردمی و دمکرات که برخاسته از مردم و متن خواسته ها و نیازهای جامعه و محصول ترقی یک جامعه است دلیلی برای رودرروشدن با اعضای جامعه ندارد و دلیلی برای تهدید کردن ندارد و سد و مانع جامعه نمی شود. وظیفه یک نیرو و جریان اجتماعی مسئول زدودن یاس و نومیدی و فرهنگ مرگ و مرگ پرستی ست نه دامن زدن به آن و استفاده ابزاری در میل به سرکوب و اختناق و ترویج پاسیویته!
سازمان مجاهدین از آنجا که هیچگونه پاسخی برای مواضع و عملکردهایش در طول تاریخچه اش نداشته است پیوسته کوشیده است از ابزار استبدادی استفاده کند توهین ، تهمت ، فریب و دروغ ، فحش و ناسزاگویی ، پرونده سازیهای جعلی برای تمام افراد جامعه ، حمله و هجوم ، حذف فیزیکی ، تعقیب و کنترل ، آدم فروشی ، زندان و شکنجه و آدمکشی و… دستآوردهای مبارزاتی این سازمان است که نه تنها تحمل هیچگونه مخالفت و مخالف را ندارد بلکه هنوز نتوانسته این ظرفیت و واقع بینی را در خود ایجاد کند که در دنیای واقعی همه با هم متفاوتند در دستگاه اندیشه عقب افتاده مجاهد دنیای بیرون از فرقه رجوی به دو دسته تقسیم میشوند دسته اول کسانی هستند که غرق در جنسیت هستند که شامل تمامی مردان و زنان دنیا میشوند که در آموزشهای ایدئولوژیک مسعود رجوی و زنش مریم قجر عضدانلو مادینه و نرینه – اسم زن و مرد در اندیشه متعفن رجوی – هستد و بنابر این گناهکار ، گمراه ، نجس و کثیف هستند. دسته دوم هر که با فرقه رجوی نیست و به بیماری مجاهد دچار نشده است خود جمهوری اسلامی است و بنابر این معدوم الدم. در راستای همین آموزه ها و تفکرات بیمارگونه ، شورای ورشکسته ملی مقاومت رجوی تنها دستاوردش در باصطلاح نشست میاندوره ای تهدید به مرگ جمعی مخالفینش بود و کارشان شده یا برای باجگیری خودشان را بکشند یا برای باجگیری دیگران را بکشند و فکر میکنند در هر دو صورت مقدسند و با بیماری تقدس خودشان را ماستمالی میکنند!
بیاد یکی از باصطلاح نشستهای رجوی میافتم که ضمن تهدیدهای مخالفین خود – که در درجه اول مصرف درونی داشت و برای چشم زهر گرفتن از مخالفین درون سازمان بود – با لمپن صفتی و عربده کشی در نزد شکنجه گرانش میگفت:… یعنی مجاهدین از خمینی بد تر هستند. ترس از مجاهدین! بله باید از مجاهدین بترسید!!! اگر کسی غیر از رجوی اینچنین حرفهایش را فرموله میکرد و با چنین پیشوندی حرفهایش را شروع میکرد طرف حسابش شکنجه گران مجاهد بودند!
مجاهدین جریانی هست نازا ، که از بدو تشکیل اش هرگز نتوانسته بلحاظ فلسفی خودش را تعریف کند هیچگونه نوآوری نداشته است جریانی ست که در شرایط استبداد بر خواسته های مردم سوار شده از مردم فاصله گرفته و رشد اپورتونیستی کرده است جریانی ست که با مظاهر حیات در تضاد است و در منتهی الیه تعیین تکلیف و اضمحلال قرار گرفته است! چه بخواهد و چه نخواهد 1 تاریخچه این جریان اپورتونیستی بخصوص بعد از سال 1360 گواه این مسئله است!
یک نیروی مردمی هرگز مرگ و وحشت و ترور و شکنجه از خود ساطع نمی کند این امرریشه در بی هویتی این جریان و بحران ایدئولوژیکی اش از بدو تاسیس توسط بنیانگزاران نا آگاه و فاقد بینش سیاسی دارد تحقق خواسته های روانی از طریق کشتن و کشته شدن حرکت بیمارگونه ای بود که از طرف موسسین این جریان پایه گذاری شد این جریان ضد مدنی و ضد اجتماعی هنوز و هنوز حیات خود را در کشتن و کشته شدن میبند که به لحاظ روانشناسی چیزی جزء قرارگرفتن در یک بن بست ایدئولوژیکی و تاریخی بیش نیست و فسیل های ایدئولوژیک هستند که فقط حرافی و وراجی میکنند و بلحاظ مادی واقعیت خارجی ندارند و در دنیای ذهنی و انتزاعی گیج و گرفتارند و مانع شکل گیری و سمت گیری درست نیروهای عمیقا دمکرات و مردم آزادیخواه ایران در مبارزه مدنی علیه جمهوری اسلامی میباشند و بار سنگینی هستند بر دوش مردم ایران! و مانع حرکت سریع جامعه هستند.
در این سالها کمتر کسی از اعضای جدا شده از سازمان را دیده ام که یکی از دلایل کناره گرفتن و گوشه گیری از مبارزه را تحمل خیانت به حیثیت ، حرمت و اعتمادشان از طرف مجاهدین اعلام نکنند کسانی که آمده بودنند با رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کنند اما با رفتار بیشرمانه و ننگین تبهکاران مجاهد قرار گرفتند آخر میترسند اگر افراد و جریانات دیگر شاخص مبارزه با جمهوری اسلامی باشند دکان مزدوری التجاره رجوی از رونق بیافتد و نامی از آنها حتی خنثی شده و فسیل شده اش بر سر زبان نماند ودر این مسیر درونمایه خود را بر سر هر ایرانی و هر انسان آزادیخواه در اقصی نقاط جهان بالا آوردند و آنهم بدلیل اینکه از منطق خائنانه رجوی در امر مبارزه با جمهوری اسلامی پیروی نمیکنند و برای تعمیق مبارزه و اصولی شدن مبارزه و کیفی تر شدن مبارزه هوشیارانه راه خود را از راه سراسر خیانت مجاهدین جدا کرده اند. منجمله هزاران نفر از اعضای جدا شده مجاهدین که قدرت بازسازی زخمهای ناشی از خیانت را نداشتند و حاضر نشدند در مبارزه علیه جمهوری اسلامی در کنار مافیای تبهکار مجاهدین به سرکردگی رجوی قرار گیرند و رنج عزلت را بر هرگونه همصدائی شعاری با مجاهدین ترجیح دادند! راستی چه کسی تاوان این گرفتاریها و مشکلات را میپردازد ؟ بیشک مردم ایران! و بگذار باز هم یاد آور شوم در این سالها کمتر کسی از اعضای جدا شده از مجاهدین را دیده ام که علت گوشه گیری و سکوت را توحش مجاهدین ندانند – همان توحشی که وزیر کشور فرانسه در جریان خنثی کردن عملیات متوحشانه مجاهدین در سال 2003 گفت : مجاهدین وحشی ترین گروه تروریستی هستند. و در جریان آن مریم عضدانلو و ایادی اش دستگیر شدند ، همان توحش ها در زندانهای قرارگاه اشرف و… ، همان توحشها در تبعیدگاه مشترک رجوی و صدام یعنی رمادیه… و… و زندان ابوغریب – واکثریت بدنه سازمان عملا پاسیو هستند و از رشد باز مانده اند آخر ازفرقه رجوی چیزی عاید مردم ایران نمی شود و در خط انتهای مزدوری به هر ریسمان نجات سرویسهای جاسوسی و مافیایی آویزانند و باز هم متذکر میشوم در بسیاری از برنامه های رادیویی و تلویزیونی در خارج از کشور و حتی در بسیاری از جلسات ،ایادی مجاهد وارد شده و با توهین و تمسخر و فحاشی و ادبیات لمپنی آموخته از مکتب رجوی ایجاد بحران کرده وماموریت خود را در بهم ریختن عادی ترین حقوق مردم انجام داده اند و چنین برنامه هایی را از حالت عادی خارج کرده اند و مداوما مثل منلسبات بیمارگونه فرقه ای قرارگاه اشرف اینچنین ارتزاق روانی میشوند. پایه گزاران این مکتب ننگین مسعود رجوی و برده اش مریم عضدانلو میباشد! مجاهدین در داخل کشور هیچ جایگاهی ندارند و در خارج کشور مردم از آنها به عنوان جریان خطرناک یاد میکنند. یاد دارم وقتی که به اروپا آمدم هواداران سازمان در برخورد با رفتار جنون آمیز مجاهدین میگفتند مگر آنها سادیسم دارند که چنین رویکرد تمام عیاروحشیانه ای دارند…! بله جلوی قضاوت مردم را با تهدید و فحاشی نمیشه گرفت و شعار مرگ باد و زنده باد وجهی از مبارزه نیست!
بهر حال عمر فرقه ها و تفکرات فرقه ای به پایان رسیده و فرقه تبهکار رجوی بدلیل ساختاری امکان زیست در دنیای کنونی را ندارد و مجبور خواهد شد بساط اش را جمع کند رهبر فرقه که همین جانیان مجاهد آن را راس هرم و خیمه گاه ایدئولوژیک خود میدانستند از ترس و بی آبرویی از آشکار شدن پرهیز کرده است تا از دست عدالت بدور باشد آنهم کسی که از طرف مجاهدین پیغمبرنامیده میشد!؟ که آمده است دنیا را نجات دهد!؟ ای عجب! کم مشکلات داشتیم کم مقدسین کاذب داشتیم این دروغ بزرگ را هم تحویل خلق قهرمان ایران دادند تا با تبیغات سرسام آور روانی و فاشیستی در درازمدت آن را جا بیندازند و بستر سازی کنند و این تخیل بیمارگونه را بعنوان یک داستان حقیقی در تاریخ جا دهند و تاریخی اش کنند و حول آن فرهنگ سازی کنند فارغ از اینکه دوران دوران آگاهی است و کسی این داستانسرایی ها را نه باور دارد و نه حاضر است چنین رویکردی را برای حل مسائل اجتماعی دنبال کند!
چرا که مبارزه تغییر مداوم متغیرها در کیفی تر شدن مرزبندیها فارغ از هرگونه سمت گیری ایدئولوژیک میباشد.ایدئولوژیک کردن مبارزه بلحاظ فلسفی تخیل بیمارگونه وبه لحاظ سیاسی مبتنی بر راسیسم است که اساسا از هیچ منطق ، قوانین و قواعد ، آیین نامه و اساسنامه ، و خاستگاهی برخوردار نیست و تعریف جامعه شناسانه ای از خود بیرون نمیدهد بجز تمایلات و خواسته های فرقه ای که ریشه در عدم رشد ذهنی و روانی دارد!
فرزاد فرزین فر
سوئد – استکهلم
22 / 4 / 1385
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا