نامه شماره يک ابراهيم خدابنده ارديبهشت 1385

به: دکتر مسعود بنی صدر
انگلستان، لندن
از: ابراهیم خدابنده
ايران – تهران
تاریخ: ارديبهشت 1385
مسعود جان سلام، امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشی.
اخیرا نسخه فارسی کتاب خاطراتت به دستم رسید که شروع به خواندن مجدد آن کردم. حدود دو سال پیش نسخه انگلیسی آنرا توانستم بدست آورده و مطالعه کنم. به نظرم رسید بد نباشد در خصوص کتابت مختصری برایت بنویسم. البته مقدمتا میخواهم چند خطی در خصوص خودم بگویم:
قطعا در جریان هستی که من و جمیل درست سه سال پیش حین یک مأموریت در سوریه دستگیر شدیم و بعد از سپری کردن نزدیک به دو ماه در سه زندان مختلف در آنجا به ایران و زندان اوین منتقل گردیدیم. در بدو ورود، خودم را برای بدترین شکنجه ها و نهایتا اعدام آماده کرده بودم و احساس میکردم تحمل هر بلایی که بخواهند بر سرم بیاورند را خواهم داشت ولی غافل از اینکه مشکل جدی من به مرور زمان فکر و ذهن خودم در برخورد با واقعیات بود که اصلا فکری برایش نکرده بودم و نمیتوانستم بکنم. زندان اوین با آنچه برایم در گذشته تصویر شده بود از زمین تا آسمان تفاوت داشت. رفتار بازجویان و مسؤولین در داخل زندان و روبرویی با واقعیات در داخل کشور، شکاف و روزنه هایی را در ذهنم باز نمود که دیگر نمیتوانستم به سیاق سابق فکر کنم یا به کلام دقیق تر ذهنم را ببندم. باید اعتراف کنم که در همان یک سال اول در زندان اوین بیش از تمامی 20 سال اخیر عمرم به مطالعه نشریات و کتاب های مختلف پرداختم و در همان اثنا بود که کتاب”خاطرات یک شورشی ایرانی” به زبان انگلیسی به دستم رسید و وقتی فهمیدم که کتاب مربوط به خاطرات تو است اشتیاقم برای مطالعه آن چند برابر شد.
در فصول اولیه کتاب یک پیش داوری داشتم و آن این بود که فکر میکردم خیلی به جزئیات غیر ضروری پرداخته شده است و عقیده داشتم که باید از ابتدا وارد اصل مطلب شد و لذا میخواستم زودتر به فصل های پایانی بروم. اما در آخر به این نتیجه رسیدم که کل کتاب یک مجموعه منسجم و به هم پیوسته ای است که اتفاقا باید آنرا از اول تا آخر با حوصله و بدون کم و کاست خواند تا پیام اصلی فهم شود. اگر خود مستقیما در جریان عمده ی واقعیتهایی که نوشته بودی نبودم قطعا اینطور برداشت میکردم که این یک اثر ملودرام زائیده ذهن نویسنده است. داستان فردی که برای ازدواج با همسرش حتی رو در روی خانواده خود که بی نهایت برایش عزیز است می ایستد و هر مشکلی را میپذیرد ولی نهایتا وی و فرزندانش را بخاطر رهبری، بدون هیچ چشم داشتی ترک می نماید و سر آخر متوجه میشود که راهی که برایش بالاترین قربانی را داده است مغایر با اصول اولیه و آرمانهایی بوده است که روزی برایشان وارد مبارزه شده است.
در ابتدای کتاب اشاره کرده ای که زندگی خود را از نقطه صفر تا نقطه صفر یعنی از هنگام تولد تا جدا شدن از سازمان مجاهدین خلق به رشته تحریر در آورده ای. فکر میکنم بسیاری از خوانندگان کتاب به درستی معنی و مفهوم این جمله را، علیرغم توضیحات داده شده، متوجه نشوند. صرفا کسانی که این پروسه را تجربه کرده باشند میتوانند آنرا فهم کنند. من خودم این روند را تجربه کرده ام. راستی اگر کسی بعد از 20 سال گریه کردن بر سر قبری متوجه شود که اساسا مرده ای در آن دفن نبوده است چه حالی خواهد داشت؟ خدا کند که در همان نقطه صفر بماند چون بهرحال نقطه ای دارد که بتواند مجددا از آنجا شروع کند. نمونه هایی را خودم سراغ دارم که در این نقطه ترجیح میدهند تا برای همیشه در گوشه زندان بمانند و به دنیای خارج باز نگردند و دیگر با احدالناسی رابطه نداشته باشند.
من این فرصت را داشتم که بسیاری از کتابهایی که در نقد سازمان مجاهدین خلق نوشته شده است را در زندان بخوانم. در برخی از آنها این احساس به خواننده دست میدهد که گویی از حقیقت محض فاصله گرفته شده و بیشتر عقده گشایی مد نظر بوده است تا اینکه یک بحث منطقی مطرح گردیده باشد. متأسفانه در برخی از نوشته هایی که در آن ها سازمان نقد شده است عینا از همان زبان و فرهنگی که سازمان در برابر مخالفان خود بکار میبرد استفاده شده است و این برای فرهنگ مناسبات سیاسی جامعه ما میتواند یک فاجعه باشد. اولین حسن کتاب خاطرات تو اینست که صرفا مشاهدات خودت را بدون لفاظی های معمول دقیقا به همان صورتی که اتفاق افتاده اند و بدون کم و کاست بیان کرده ای و قضاوت را به عهده خواننده گذاشته ای. فکر میکنم تمامی کسانی که تلاش میکنند تا سازمان مجاهدین خلق و یا هر ارگان و نظام دیگری را به چالش بطلبند باید چنین جایگاهی را برای خوانندگان خود قائل شوند که به آنها این امکان را بدهند تا خود بعد از شنیدن واقعیتها دست به قضاوت بزنند. به عقیده من تنها کسانی به زبان ناسزا گویی و تهمت و طعنه رو می آورند که منطق قوی و مستدل ندارند و به قول معروف کم آورده اند.
در خصوص کتابت باید بگویم که در شرایطی که من تلاش میکردم برای اولین بار خودم مستقلاً به فکر و بررسی بپردازم، با توجه به اینکه در این کار کاملا تازه کار بودم و در میان انبوهی از تفکرات خودم و مطالبی که از کتابهای مختلف گرفته بودم دست و پا میزدم، کتاب تو دید خیلی خوبی به من داد و سر نخی به دستم افتاد. دقیقتر بگویم کتاب تو این جرات و شهامت را به من داد تا افکارم را بیرون ریخته و برای اولین بار آنچه که میفهمیدم و به آن اعتقاد داشتم را بر روی کاغذ بیاورم و مجددا از صفر شروع کنم.
من هنوز در جریان واکنش های احتمالی نسبت به کتاب تو قرار نگرفته ام. ولی میتوانم حدس بزنم که هر کس چه عکس العملی نشان خواهد داد. قطعا مسؤولین سازمان مجاهدین خلق اگر در این رابطه اصلا واکنشی نشان بدهند خواهند گفت که اینها تماما دیکته شده از جانب”وزارت اطلاعات رژیم آخوندی” است و نویسنده هم اخیرا کارمند رسمی وزارت خانه مربوطه شده است؛ و برخی هم، که با وجود اینکه از سازمان جدا شده اند ولی همچنان با فرهنگ سازمان برخورد میکنند، خواهند گفت که کم گفته ای و چرا چند فحش آبدار چاشنی مطالبت نکردی. من از سالیان پیش با شخصیت تو کاملا آشنا هستم و خوب میدانم که تو در هیچ زمینه ای شرط انصاف و عدالت را رها نمیکنی و با تمام وجود حاضرم به صداقت و راستگویی تو سوگند بخورم و به همین دلیل سخن و شهادتت برایم حجت و دلیل است. من از قبل از آشنایی و همکاریم با سازمان مجاهدین خلق، در دانشگاه نیوکاسل انگلستان با تو آشنا بوده و با تو از نزدیک در چهارچوب انجمن ایرانیان مسلمان دانشگاه کار کرده ام و قسم میخورم که برای من همیشه الگو و نمونه رفتار نیک و جوانمردانه بوده ای و من همیشه به دوستی با تو افتخار کرده ام.
کتاب تو یک برجستگی و وجه تمایز دیگری هم دارد و آن استناد به دیالوگ های مستقیمی است که خودت با شخص مسعود رجوی داشته ای که این امکان اساسا برای کمتر کسی حتی افراد با سابقه و در رده های بالا در سازمان مجاهدین خلق بوجود آمده است. وقتی موضوعی از قول خود رهبری عقیدتی سازمان و آنهم از جانب فردی مثل تو که میدانم کسی در داخل سازمان نمیتواند به صداقت شک کند عنوان میگردد این قطعا برای بسیاری سند و مدرک معتبر و غیر قابل انکاری خواهد بود.
تصور نمیکنم به ذهن اعضای سازمان سؤالات و موضوعاتی نظیر آنچه در کتابت مطرح کرده ای خطور نکرده باشد و یا جواب قانع کننده ای برای تمامی آنها یافته باشند. قطعا بسیاری از افراد در درون سازمان با اینگونه تناقضات و مشکلات ذهنی روبرو شده اند. من افراد موجود در سازمان را در حال حاضر در برخورد با اینگونه تناقضات بر اساس تجربیات خودم به چند طیف تقسیم میکنم:
دسته اول کسانی هستند که داوطلبانه و با رضایت خاطر ذهن را تعطیل کرده و هرگز زحمت فکر کردن در خصوص هیچ مقوله ای را به خود هموار نمی نمایند. البته از یک جهت خوشایند خواهد بود اگر خیال فرد همیشه از بابت دردسر هرگونه تصمیم گیری کاملا آسوده باشد. این افراد در هر سن و سابقه و رده و موضعی چه مرد و چه زن در سازمان وجود دارند. آنان کسانی هستند که با یک فرمان تشکیلاتی دست به هر کاری از جمله خود سوزی میزنند و هرگز در خصوص هیچ خط و برنامه ای از جانب سازمان کوچکترین تردیدی به خود راه نمیدهند. در قلوب این نفرات هرگونه عاطفه و عشق نسبت به هر چیزی حتی اسلام و ایران و سازمان و شهدای آن کشته شده و صرفا عشق به رهبری به عنوان تنها انگیزه و قوه محرکه باقی مانده است. این گونه افراد محصولات طراز اول پروژه شستشوی مغزی انقلاب ایدئولوژیکی درونی مجاهدین و مریدان واقعی رهبری عقیدتی هستند.
دوم کسانی که روزی روزگاری در حال عبور بوده اند که پایشان سر خورده و نفهمیده به داخل سازمان افتاده اند اما در حال حاضر با توجه به اینکه سن و سالی از آنها گذشته و دیگر آینده ای در خارج از سازمان برای خود متصور نمیبینند میسوزند و میسازند و دم بر نمی آورند. این افراد به مرور زمان قدرت انطباق فوق العاده ای کسب کرده اند و براحتی میتوانند افکار خود را پنهان کرده و شکل و قیافه یک انقلاب کرده و مرید واقعی رهبری عقیدتی را به خود بگیرند و کلا به شرایط موجود خود خو کرده و برایشان عادت شده است. اینها را اصطلاحا افراد تحت نظام مینامند که زمانه از آنها افراد حرف شنوئی ساخته است.
سوم کسانی که مشکل داشته و مایل به جدا شدن از سازمان هستند ولی از برچسب و تهمت و بار سنگین گناهی که در این خصوص به آنها القا شده است میترسند. سازمان با هو و جنجالی که همیشه در خصوص جدا شدگان در درون و بیرون از تشکیلات براه انداخته و جدا شدن را تابو و عین خیانت به اسلام و ایران و انقلاب معرفی کرده بخوبی توانسته است خیلی از افراد را به نوعی مرعوب نموده و اینطور برایشان جا باندازد که جدا شدن از سازمان یا در مقابل تصمیمات رهبری قرار گرفتن مترادف با گناه کبیره و نابخشودنی است تا کسی جرأت ترک سازمان که سهل است حتی طرح یک سؤال ساده را هم به خود راه ندهند.
بنابراین هر کس به نوعی در داخل تشکیلات خواسته یا ناخواسته ملزم به تمکین و پذیرش خط و خطوط غیر واقعی و چشم انداز سرابی که همیشه رهبری ترسیم میکند گردیده است و بندهایی نامرئی دست و پای افراد را بسته اند بطوری که مفری برای خود متصور نمی بینند. تنها کافی است فرد برای مدتی از فضای تشکیلاتی دور شود تا برایش همه چیز روشن گردد و بعد با این سؤال شگفت انگیز روبرو شود که چگونه آنچه از نظر هر عقل سلیمی غیر منطقی و مضحک جلوه میکرد را براحتی پذیرفته و گردن نهاده بوده است.
در خصوص کتابت گفتنی زیاد دارم و لذا بی اندازه مایل هستم امکانی فراهم شود تا بتوانم رو در رو در خصوص آن با تو صحبت کنیم اما فعلا چنین چشم اندازی برایم متصور نیست و عجالتاٌ در انتظار محاکمه و گرفتن حکم، روزگار را به مطالعه و تفکر و نوشتن می گذرانم و تلاش میکنم از فرصت بدست آمده حداکثر استفاده را کرده و جبران گذشته را بنمایم. اما مایلم به هر نحوی که میسر باشد خواندن کتاب خاطرات یک شورشی ایرانی را قویا به، اولا تمامی اعضا و هواداران و وابستگان سازمان مجاهدین خلق و ثانیا تمامی خانواده های این افراد و ثالثا تمامی کسانی که به نوعی در ارتباط با تشکل های سیاسی فعال هستند، توصیه کنم. از تو هم درخواست دارم که اگر مطالب جدیدی نوشته ای حتما برایم بفرست. نشانی من در ایران فوق العاده سرراست است. به سروی و حنیف و تمامی دوستان و آشنایان سلام مخصوص برسان.
به امید دیدار و با آرزوی موفقیت
قربانت ابراهیم

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا