دوستان گرامی آقایان مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده

دوستان گرامی آقایان مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده
هادی شمس حائری
20.10.2006
با سلام
مدتی است که شما آقایان مسعود بنی صدر و ابراهیم خدا بنده به نامه نگاری با یکدیگر مشغول هستید و اکنون به نامه دهم رسیده اید. من با مطالعه این نامه ها نکاتی به ذهنم رسید که از نظرتان می گذرانم.
این نامه اگر چه خطاب به شما دونفر آقایان است اما چون این بحث را عمومی و بیرونی کردید نامه من هم نمی تواند خصوصی باشد و لذا اگر چه خطاب به شماست اما آنرا برای سایت ها ارسال نمودم تا از طریق آن به اطلاعتان شما و دیگران برسد. در عین حال دو بار نامه را به آقای مسعود بنی صدر امیل کردم اما برگشت خورد و امیل اقای خدابنده را هم متاسفانه نداشتم.
در این نامه ها مباحث مهم وبا ارزشی در مورد فرقه و خصوصیات آن و روابط درونی سازمان مجاهدین و شیوه های مختلف بکار گرفته شده مانند شستشوی مغزی و مشی مسلحانه و عملیات جاری و… ، طرح شده است که هر کدام از این موضوعات دریچه های تازه ای بروی انسان می گشاید و مباحث جدیدی را طلب می کند.
موضوعاتی مانند فرقه و مبارزه مسلحانه و مشی خشونت آمیز و روابط درونی برده ساز و اعمال محیر العقولی که ظرف این سالها از جانب رجوی سر زده، مانند طلاق های عمومی و اجباری و انقلابات پی در پی ایدئولوژیک وعملیات جاری و فاصله گرفتن از مردم و پناه بردن به دیکتاتورها و دولتهای منفور و اشغالگر، هر کدام محتاج به بررسی جداگانه و کتاب مستقلی می باشد.
ای کاش همه صاخبنظران و گروه های سیاسی دیگر و بویژه هواداران سازمان بتوانند وبخواهند در این بحث ها شرکت کنند و تنها منحصر به اعضای جدا شده نباشد.
امیدوارم که این بحث ها و مبادلات فکری بتواند حق مطلب را در هر یک از زمینه های فوق، بخوبی ایفاء نماید و در آینده بصورت کتابی مدون و طبقه بندی شده که بخشی از تاریخ مبارزات مردم ایران و سرگذشت تلخ سازمانهای قدرتگرا و جدای از مردم را منعکس می کند در آید.
اگر چه از نظر فلسفی و تحلیلی در حوادث و پدیده های اجتماعی و جریان تکامل همیشه یک عامل اصلی و بقیه فرعی هستند اما در مورد مجاهدین این مسئله که کدام عامل در انحراف و سقوط سازمان تعیین کننده تر و ریشه ای تر از سایر عوامل بوده قدری مشکل است، شاید همه عوامل دست بدست هم داده و با تأثیرات متقابلی که بروی یکدیگر گذاشته اند چنین جریانی را بوجود آورده است.
در عین حال ما می توانیم عامل اصلی انحراف را، ساختار فرقه ای مجاهدین از روز اول پایه گذاری بدانیم، بشرط آنکه عامل مبارزه مسلحانه را که همه مفاسد از آن سرچشمه گرفته است و سازمان را بسمت مناسبات فرقه ای سوق داده از نظر دور نداریم، وقتی تئوری مبارزه مسلحانه از پشتوانه نظری و ایدئولوژیک هم برخوردار باشد طبیعتا تأثیر گذاری آن روی عامل مبارزه مسلحانه بیشتر می گردد.
به اعتقاد من می توانیم در بین تمامی عوامل، که ریشه تمامی انحرافات و رشد دیکتاتوری درون سازمانی و نادیده گرفتن حقوق اعضاء و فاصله گرفتن از مردم و رشد سکتاریسم وفرار از ایران و پناه بردن به بیگانه و تشکیل ار تش و رشد مناسبات فرقه ای و جلوگیری از خروج افراد و از طرفی هار شدن رژیم شاه در کشتار و سرکوب آزادی خواهان و خشونت و خونریزی گسترده جمهوری اسلامی لا اقل تا سال 1364 و حتی فرقه ای شدن سازمان را باعث شده است، مبارزه مسلحانه بدانیم کنیم.
به نظر اینجانب همه امور سازمان حول محور مبارزه مسلحانه شکل گرفته است، من می توانم تمامی موضع گیری های و حرکات سازمان را از روز اول تشکیل از مبارزه مسلحانه استخراج کنم.
شاید این سؤال به ذهن خطور کند پس چرا فدائیان خلق که آنها هم مشی مبارزه مسلحانه را در عمل پذیرفته بودند به فرقه تبدیل نشدند. به نظر من آنها هم نوعی مناسبات فرقه ای در میانشان هست، البته نه به غلظت مجاهدین بلکه بسیار خفیف تر وثانیا در ایران بعد از انقلاب گروه های دیگر مارکسیستی بودند که فدائیان نمی توانستند خود را از آنها ایزوله کنند و رابطه خود را قطع نمایند و لذا مناسبات باز تری داشتند و سوم اینکه دانش سیاسی و تئوریک کسانی که به فدائیان می پیوستند به نسبت اعضای سازمان مجاهدین که با انگیزه های مذهبی و با دانش نازل سیاسی به مجاهدین می پیوستند بسیار بیشتر از مجاهدین بود و به همین جهت آنها هنگام اختلاف عقیده جدا می شوند و یا انشعاب می کنند و چهارم اینکه آنها یکدست باقی نماندند وبه انشعابات مختلف تقسیم شدند ولذا نوعی نظارت از جانب گروه های همفکر ورقیب برآنان وجود دارد، اما اصلی ترین علت، ترک مشی مسلحانه در عمل و ورود بکار سیاسی است و این عامل باعث شده که به فرقه تبدیل نشوند.
من برای اثبات این نظریه یعنی مبارزه مسلحانه که زیر بنای بروز بقیه عوامل انحراف است در مورد هر یک از آنها دلایل اثباتی خود را در زیر شرح می دهم.
مبارزه مسلحانه بنا بر ماهیت خود ضد دمکراسی است. دمکراسی اصول و قوانین خاص خود را دارد و راه حل مشکلات را دربحث و گفتگوی و تحمل مخالف و روش های مسالمت آمیز می جوید، یعنی یک راه حل انسان گرایانه و متمدنانه، اما تفکر مسلحانه راه حل مشکلات و رفع موانع را در روش های مکانیکی و اراده گرایانه و بضرب و زور سلاح می جوید. نمونه ها در این مورد فراوان است، چه در مورد مجاهدین سال 1354 که اعمال تغییر ایدئولوژی را در حذف و سرکوب و قتل اعضای مخالف می دید و چه امروز برای جلوگیری از ریزش نیرو، در زندان و شکنجه و تبعید و طلاق های اجباری و سرکوب و تحقیر می جوید و چه در مورد فدائیان خلق که اختلافاات خود را مانند آنچه در کردستان روستای گاپیلون اتفاق افتاد با قتل و خونریزی دوستان خود حل کردند.
تمامی سرکوب ها و حق کشی ها و برخورد های قهر آمیز با اعضای درون سازمانی و خلع سلاح آنها و انداختن آنان بدام پلیس و قتل زیر شکنجه، همه ناشی از تفکر و مشی مبارزه مسلحانه و رعایت مسائل امنیتی و اصل اختفاء که این دوخود مسبب بسیاری از احرافات می باشد است.
سازمان های مسلحانه کار همچنانکه با دشمن خود بروش قهرآمیز برخورد می کنند بمرور این خوی و خصلت را در خود نهادینه می کنند که با دوستان خود نیز به روش قهرآمیز برخورد کنند.
سازمانهای مسلحانه کار این اجازه را بخود می دهند که از جانب مردم تصمیم بگیرند و در جای قاضی و نهاد های حقوقی بنشینند و هر کس را تشخیص دادند بدون محاکمه و وکیل مدافع و بدون اثبات جرم به مجازات تا سرحد مرگ برسانند، استمرار این روش، روحیه چماقداری و خود رأیی که مآلا ضد دمکراسی و عدم احترام به حقوق مردم است را در آنان پروش می دهد.
مبارزه مسلحانه و مجموعه اعمالی که سازمان مسلح برای رسیدن به هدف انجام می دهد مجموعه ای از الزامات را در طول زمان بوجود می آورد که مانند پیله بدور سازمان می پیچد و خود را نافته جدابافته از مردم و سایر نهاد ها فرض می کند، این پیله در رشد جنینی خود، هر گاه که ایدئولوژی هم چاشنی آن کنند به فرقه تبدیل می گردد. سازمان مجاهدین از ابتداء قصد فرقه شدن نداشته است و تفکر فرقه ای هم در بنیانگزاران سازمان وجود نداشت اما چون مشی مسلحانه را بعنوان تنها راه ممکن مبارزه برگزیدند، الزامات این مشی در کنار ساختار ایدئولوژی مذهبی که خود را برتر و مقدس می دانست به فرقه تبدیل شد.
اختفاء
اصل اختفاء ضرورت مبارزه مسلحانه برای در امان ماندن از ضربات امنیتی است. رعایت این اصل راه به سایر اعمال منافی دمکراسی می برد که خود زمینه ای برای سایر انحرافات و پرت افتادن از توده ها و موجب رشد مناسبات فرقه ای در سازمان می گردد.
کسانی که در طول مبارزه شناخته می شوند و به اصطلاح سرخ می شوند و بعضا برای خود سازی و آموزش و نظارت سازمان روی اعمال و رفتار آنها، محل سکونت علنی و خانه های والدینشان ترک می کنند و به خانه های تیمی نقل مکان می کنند. این خانه های تیمی که در واقع خانه های مخفی نیز هست بعلت آنکه فرد را از ملاء خود جدا می کند زمینه فساد و بی حقوقی کامل عضو و خالی شدن پشتوانه فامیلی و مردمی فرد می گردد و نهایتا سازمان را یک مرحله به فرقه ای شدن نزدیکتر می سازد.
مخفی شدن سازمان و بطبع فرد، یمعنی فرار از واقعیت های جامعه وعدم نظارت مردم بر کار سازمان و تنها شدن عضو است، اگر سازمان زمینه یک فعالیت باز و سیاسی و مسالمت آمیز را در همان چارچوب نهضت آزادی با کمی جرح و تعدیل که جوابگوی الزامات مبارزه آن دوران بود بوجود می آورد نه لازم بود و نه ضرورت داشت که اعضای خود را در قالب های تشکیلاتی که وجه غالب آن مناسبات فرقه ای بود درآورد.
انسان وقتی در جامعه زندگی می کند و با مردم حشر و نشر دارد مجبور است که اخلاقیات و رسوم متداول آن جامعه را برای همخوانی و تطابق خود با محیط رعایت کند اما اگر حساب خود را از مردم جدا کند و در غار اندیشه های فردی و حزبی خود زندگی کند، قهرا وقعی به مردم نمی گذارد و آنها را مادون و خود را مقدس می پندارد
همچانکه شما (مسعود) در نامه شماره 8 خود در مورد نظر سازمان نسبت به مردم عادی اشاره کرده اید، یکی از دلایلی که سازمان از مردم عادی بیزار بود و عادیگری را مترادف با لاابالی گری و زندگی حیوانی تلقی می کرد و عادی بودن را بعنوان بد ترین ناسزا و متلک های رایج برای افراد غیر تشکیلاتی بکار می برد از زندگی مخفی و جدای از مردم نشأت می گیرد.
هر حزب و سازمانی که با مردم زندگی نمی کند لزوما برای آنها هم ارزشی قائل نیست و معیار های آنها را معیار های ضد انقلابی و ضد تکاملی می پنذارد.
زندگی مخفی و عادت به زندگی در یک حصار بسته سازمانی، جزئی از ماهیت ثانوی اعضای سازمان می گردد که نمی توانند با محیط اطراف و افراد پیرامونی خود مراوده انسانی داشته باشند، یکی از ضعف های سازمان بی طاقتی بحث با افراد خارج از سکت خودشان و فرار از مردم و سؤالات آنها است. هر کس با معیار های آنان مطابقت نداشته باشد را از خود می رانند و یا متهم به انواع ضعف ها و مفاسد اخلاقی و سیاسی می کنند.
مثالی از روابط درونی زندان اوین در سال های 1355 برایتان می زنم تا به بینید مبارزه مسلحانه و زندگی مخفی و عادت به رعایت مسائل امنیتی برای جلوگیری از ضربه که از اصل مبارزه مسلحانه بر می خیزد چگونه سازمان را به سکت تبدیل کرده است.
سازمان در زندان هم مناسبات فرقه ای داشت و کاملا بسته بود و کسی را به جمع خود و یا حتی اطاق های خود راه نمی داد اطاقها طبقه بندی شده بود، اطاق شماره 2 مخصوص افراد محرم ورده بالا بود و نشست ها اغلب در این اطاق صورت می گرفت و بقیه اطاق ها عمومی تر و مخصوص رده های پائین تر بود، اگر چه مسعود و موسی ساکن این اطاقها بودند و در آنجا می خوابیدند و جالب بود که در درون فرقه هم فرقه دیگری ساخته بودند.
نحوه رفتار با بقیه زندانیان رفتاری فرقه ای و از موضعی کاملا بالا و چونان رفتار خودی با بیگانه بود.
مخالفین و منتقدین سازمان سریعا بایکوت می شدند و مورد تحلیل قرار می گرفتند. این افراد را راست ارتجاعی می نامیدند که روحانیون و مخالفین مذهبی در این جرگه قرار می گرفتند.
مارک زدن به افراد و گروه های فکری غیر خودی تبدیل به شیوه جاری و همیشگی شده بود.
مارکسیست ها را ما دون خود می دانستند و خود را ضد استثمار تر از ابداع کنند گان استثمار که مارکسیست ها بودند می دانستند در همه امور و جهات خود را تافته جدا بافته و یک سر و گردن از بقیه بالاتر و مترقی تر و بالنده تر می دانستند.
ظاهرا این رفتار را زندانیان ناشی از غرور و تکبر مجاهدین و پر بها دادن به خود تحلیل می کردند اما به نظر من این انقباض ناشی از ضعف تحلیل و استدلال و ضعف ایدئولوژی مجاهدین بود و می خواستند نیروهایشان با کسی تماس نگیرند و بدین وسیله از آنها محافظت کنند.
اکنون سازمان در عراق در یک محیط ایزوله زندگی می کند و خارج از خود را مردم عادی و پست می شمرد و اگر به مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشت اولا لزومی نداشت که به عراق برود و ثانیا با شرایط پیش آمده باید سریعا عراق را ترک می کرد و به اروپا می آمد و فعالیت سیاسی آغاز می کرد. اکنون هر جنایت و خیانت و هر نقض حقوق بشری که در روابط مجاهدین در عراق اتفاق بیفتد بخاطر اصرار بر ماندن در عراق است و اصرار بر ماندن در عراق به خاطر لزوم و اعتقاد به مبارزه مسلحانه است. تابو کردن رفتن به ایران نیز بخاطر شکستن ذهنیت ضرورت مبارزه مسلحانه است
مناسبات فرقه ای یکباره و دفعتا بوجود نمی آید و هیچ سازمانی از ابتداء قصد ندارد که فرقه بسازد و خود را رهبر فرقه کند سازمان مجاهدین در طول زمان و بنا بر شرایطی که در آن بسر برده و مقتضیاتی که باید رعایت می کرد و از همه مهمتر خشت اولی که پایه سازمان روی آن گذاشته شده است یعنی مبارزه مسلحانه تبدیل به فرقه شد.
مبارزه حرفه ای
یکی از دلایلی که سازمان را به انحراف کشانید و از مردم منزوی کرد ترک شغل و پیشه اجتماعی و تحصیل که عامل وصل بدنه تشکیلات با مردم بود می باشد. حرفه تلقی کردن مبارزه راه تبدیل سازمان سیاسی را به فرقه هموار کرده است زیرا همه که نمی توانند این حرفه را برگزینند پس منحصر به یک قشر خاص می گردد، این قشر خاص بمرور و در طول مبارزه فاصله خود را با مردم زیاد تر می کنند تا کاملا از مردم جدا و رابطه آنها قطع گردد، وقتی رابطه با مردم قطع شد جمع مجبور است برای خود جدای از قوانین و رسومات اجتماعی، قوانینی منطبق با حیات سازمانی و نوع مبارزه وضع کند و بدور خود حصار بکشد، این قوانین و معیارها پایه قوانین و معیار های تکامل یافته فرقه در آینده می شود.
من به یاد دارم تا مدتها که از سازمان جدا شده بودم هنوز اسیر تفکرات فرقه ای بودم و دنیای مجاهدین و معیار ها و تلقینات آنها در من کار می کرد و به همین خاطر با کسانی که قبل تر سازمان آنها را لجن مال کرده بود نه معتقد بودم و نه جرأت داشتم که نزدیک شوم و رابطه بر قرار کنم.
بعضی از این مباحث را بطور مفصل ترمن در کتاب مرداب نقد کرده ام.
نتیجه گیری:
فرقه رجوی حول مبارزه مسلحانه شکل گرفته است اگر این سنگ پایه را از زیر پای او بکشیم فرقه و کل بنای تا کنونی سازمان فرو می ریزید، به همین دلیل است که رجوی هرگز از مبارزه مسلحانه کوتاه نخواهد آمد زیرا تمام موجودیتش به خطر خواهد افتاد و باید از 30 خرداد به این سو خط بطلان بر تمامی حرکات و اعمالش بکشد و به مردم جواب پس بدهد.
من با نظر اقای خدابنده که می گویداگر سازمان مخیر باشد که بین عملیات مسلحانه و عملیات جاری تنها یکی را انتخاب و از دیگری صرف نظر نماید کدام را برخواهد گزید. آیا تردیدی هست که قطعا عملیات جاری را ولو به قیمت تعطیل هر گونه عملیات مسلحانه انتخاب خواهد کرد؟ مشی مسلحانه برای استراتژی سازمان یک شاه بیت حیاتی است که به عنوان چسب تشکیلات عمل میکند ولی قطعا کارکرد انقلاب ایدئولوژیک و عملیات جاری به مراتب مهمتر و حیاتی تر است موافق نیستم زیرا عملیات جاری برای حفط نیرو و حفظ نیرو برای همان شاه بیت حیاتی که مبارزه مسلحانه است بوجود آمده است.
به نظر من بهترین راه حل برای خلاصی از شر متزاید سازمان و هر نوع گرایش افراطی و خشن، زیر علامت سؤال بردن و نقد مبارزه مسلحانه و بحث و گفتگو در این باره و بیان خطرات و زیانها وقفل کردن و پلیسی کردن جامعه و تقویت نیروهای رادیکال و خشونت طلب حکومت و بتعویق افتادن دمکراسی در اثر مبارزه مسلحانه است
با آرزوی توفیق روزافزون برایتان
هادی شمس حائری
جمعه 20 اکتبر 2006

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا