نامه 15 ابراهيم خدابنده آذر 1385

به دکتر مسعود بنی صدر
تاریخ : چهارشنبه 29 آذر 1385
با سلام، خسته نباشی،
از دریافت نامه ات به تاریخ 15 دسامبر 2006 بعد از یک وقفه خوشحال شدم. امیدوارم که به یاری خدا رفع کسالت شده باشد و آرزو میکنم که همیشه سالم و سعادتمند باشی. راستش را بخواهی آنقدر مطلب برای نوشتن دارم که نمیدانم از کجا شروع کنم. بهرحال اول یک میزان مطالب متفرقه که در ذهنم مانده است را بازگو میکنم و بعد به سراغ اصل مطلب میروم و تلاش میکنم نامه طولانی نشود.
اخیرا فیلم رمز داوینچی The Deviancy’s Code را که البته زیر نویس فارسی داشت دیدم. کتاب آنرا پارسال به زبان انگلیسی خوانده بودم. دیدن این فیلم را توصیه میکنم چون از بعد فرقه نکات جالب توجهی دارد. یک نمونه آن به این صورت است که فرد عضو فرقه به تنهایی در برابر تمثال حضرت عیسی مسیح (ع) قرار میگیرد و به شکنجه خود در ازای خطاها و عدم موفقیت هایی که در قبال اوامر رهبر فرقه داشته است می پردازد. خود آزاری فرقه ای که در این فیلم به نمایش در می آید از یک طرف غیر قابل تصور و از طرف دیگر واقعی است. در فیلم البته صرفا بعد جسمانی قضیه نشان داده میشود و به ابعاد روانی آن که امروزه متداول است نمی پردازد. سال قبل هم فیلمی به نام Fight Club که در فارسی باشگاه مشت زنی ترجمه شده بود را دیدم که داستان یک فرقه در آمریکا بود که داوطلبانه یک دیگر را به قصد کشت کتک میزدند. در تلویزیون هم به این فیلم اشاره شده و بخشهایی از آن نشان داده شد.
کتابی از خارج به دستم رسید به نام Target Iran نوشته Scott Ritter بازرس سابق تسلیحاتی ملل متحد در عراق که در خصوص ایران نوشته است. در مقدمه این کتاب که آنرا ترجمه کرده و به ضمیمه برایت میفرستم به مطالبی در خصوص سازمان مجاهدین خلق و علیرضا جعفر زاده اشاره کرده که میگذارم خودت بخوانی و نیاز به توضیح ندارد. همچنین چندین ماه قبل کتابی به نام State of War نوشته James Risen به دستم رسید که در خصوص ایران است و بخش انتهایی فصل آخر آن به سازمان مربوط میشود. این مطلب را هم ترجمه کرده و مانند مورد قبلی به ضمیمه ارسال میکنم. یک مطلب دیگر هم مربوط به نشریه آمریکائی New Yorker است که مربوط به ماه مارس 2006 میشود و تا اندازه ای در ارتباط با مطالب فوق می باشد. آنرا هم به ضمیمه ارسال میکنم.
اگر یادت باشد چندی پیش یک بحث سیاسی در خصوص اوضاع منطقه کرده بودی. در این خصوص پیشنهاد میکنم به مجله TIME به تاریخ 13 نوامبر 2006 صفحات 30 تا 34 مراجعه نمائی که در خصوص طرح تجزیه عراق نوشته است. به نظر خودم مقاله جالبی آمد که به خواندنش می ارزد. مطلبی هم در همین شماره مجله در خصوص شیرین عبادی درج شده است که شاید دیده باشی.
نامه ای به دستم رسید که عین آن و پاسخی که به نویسنده نامه داده ام را برایت به ضمیمه میفرستم. از آنجا که از خود وی نسبت به اینکه نامه اش علنی شود اجازه ای دریافت نکرده ام نام او را حذف میکنم. جدا از هویت نویسنده نامه، به نظر من وی موضوع مهمی را طرح کرده است که باید حتما پاسخ قانع کننده به آن داده شود. البته جواب من اجبارا قدری طولانی شده است. در پاسخ به این نامه، صحبت از برخورد با افرادی با کوله باری از تجارب اجتماعی و مبارزاتی در زندان کرده بودم که از آنها بسیار آموخته ام. یکی از این افراد منصور اسالو (در برخی جراید اشتباها اصانلو نوشته میشود- نام اصلی با سین است و نون ندارد) رئیس سندیکای کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانی است که احتمالا در خصوص او مطالبی خوانده یا شنیده ای. ما مدتی بود در یک بند با هم بودیم که او دیروز آزاد شد. قبل از رفتن، شعار همیشگی اش را برایم نوشت: شکیبایی و منطق را رعایت کردن و حذف تعصب در اندیشه. برای او داستان خانواده عالیوندی و همت آبادی در اطریش و پسرانش در قرارگاه اشرف را گفتم که چگونه سازمان بجای پاسخ به سؤالات من همانطور که معمول تمامی فرقه هاست توطئه ای را ترتیب داد و حتی حاضر نشد تکذیبیه های مرا هم درج کند. گفت بالاخره خودت روزی آزاد شده و در جامعه حضور یافته و از نزدیک خواهی دید ولی همینقدر از من بشنو که آنها در داخل کشور هیچ جایی ندارند و فوق العاده منفور هستند و من از اینکه دست به چنین کارهایی بزنند اصلا تعجب نمیکنم. راستش من از این حرفش اصلا خوشحال نشدم. از خودم پرسیدم چرا باید حاصل بذل ربع قرن تلاش و از خود گذشتگی و بهترین سالهای جوانی و جان و مال و زندگی بهترین فرزندان این میهن ایجاد نفرت در عموم مردم باشد؟ در این رابطه راستی رهبری سازمان چه جوابی دارد بدهد؟ من فکر میکنم خود سازمان هم از این مسئله یعنی نفرت عمومی مطلع است و به همین دلیل دیگر مثل اوایل از خلق قهرمان حرفی به میان نمی آورد. اگر دیده باشی مسعود رجوی در پیامی که بعد از سه سال و نیم غیبت ظاهرا به ملت ایران داد از حمایت همه کس در همه جا صحبت کرده است ولی کوچکترین اشاره ای به مردم ایران نکرده است. پر واضح است که سازمان عنصر مردمی را بدون تعارف از معادله استراتژی خود حذف کرده و یکباره تکیه را بر عنصر خارجی گذاشته است. روزی چشم امیدش به جنگ ایران و عراق بود و امروز به احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران نظر دوخته است و معلوم نیست خودش این وسط چکاره است یا قرار است باشد.
و اما در خصوص نامه ات باید بگویم که راستش پس از خواندن آن برای خودم هم ابعاد تازه ای از دنیای (شیرین) مجازی فرقه و دنیای (تلخ) واقعیت ها روشن شد. باور کن که (حتما باور میکنی چون خودت تجربه کرده ای) قدم گذاشتن از دنیای مجازی فرقه ای آنهم بعد از سالیان طولانی به دنیای واقعی اصلا کار ساده ای نیست و هیچکس بدون گرفتن کمک از خارج نمیتواند این کار را انجام دهد و دقیقا به همین دلیل بالاترین گناه در داخل فرقه برقراری هرگونه ارتباط با بیرون آنست و باز دقیقا به همین دلیل مسئولیت این کار بر گردن کسانی است که این شانس را داشته اند تا خود را خلاص کرده و از فرقه جدا شوند و با دنیای واقعی آشنا گردند. این کار البته فوق العاده سخت است و به هیچ وجه کار ساده ای نیست. خصوصا اینکه، به قول یکی از محققین و متخصصین فرقه، فرد وقتی از فرقه جدا میشود به لحاظ عقلی درست در همان سن و شرایط وقتی است که وارد فرقه شده است. یعنی اگر مثلا فردی در سن 25 سالگی وارد فرقه شده و در سن 50 سالگی از آن خارج شود، نمیتواند رفتار طبیعی یک فرد 50 ساله را در اجتماع داشته و به همان میزان مسئولیت بپذیرد و لذا زود سرخورده میشود چون فی الواقع دوران جوانی خود را به طور طبیعی طی نکرده و به لحاظ اجتماعی بالغ نشده است. همچنین این محقق اشاره میکند که جدا شدن فیزیکی فرد از فرقه با جدا شدن اندیشه فرقه از ذهن خود فرد دو مقوله کاملا متفاوت است که دومی البته به مراتب مشکلتر و پیچیده تر میباشد. فهم مشکلات جداشدگان فرقه ها در جامعه خود مبحث مفصلی است که یک بخش از سه بخش کتاب فرقه ها در میان ما را تشکیل میدهد که هنوز موفق به اتمام ترجمه آن نشده ام. آنچه از تجربیات فردی خودت بعد از جدا شدن از سازمان آورده ای جدا برایم ملموس و واقعی است و فکر میکنم هر کس که چنین تجربه ای را پشت سر گذاشته باشد این مطالب را خوب درک میکند و البته برعکس برای کسانی که خود این مراحل را تجربه نکرده اند فوق العاده نامأنوس و باور نکردنی جلوه میکند.
موضوع بعدی در خصوص اعلام پیروزی اخیر از جانب سازمان البته با کلی آب کردن در حکم دادگاه لوکزامبورگ است. سازمان هیچگاه خودش را با شعارهای اولیه اش مقایسه نمیکند. یعنی اصلا انگار نه انگار که قرار بود چه بشود و چه شد. گیریم اصلا اتحادیه اروپا خانم مریم رجوی را به عنوان رئیس جمهور ایران برسمیت بشناسد (و ایکاش هرچه زودتر این کار را بکند تا دیگر هیچ بهانه ای در دست سازمان باقی نماند). بالاتر از این که اتحادیه اروپا کاری نمیتواند بکند. آیا مشکلات سازمان حل خواهد شد؟ رهبری سازمان تخصص ویژه ای دارد تا گناه را به گردن عوامل خارجی بیندازد تا مبادا ساحت مقدسش به ایرادی یا اشکالی آلوده گردد. رهبر فرقه و پذیرش انتقاد مثل جن و بسم الله می مانند و یک جا جمع نمیشوند. در پیام اخیر مسعود طوری وانمود شده است که گویی اتحادیه اروپا به تنهایی مسئول عدم تحقق سرنگونی رژیم طی 10 سال گذشته بوده است. در همین رابطه مشاهده میشود که سازمان از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی فی الواقع یک ابرقدرت ساخته است که گویی کسی در هیچ کجای دنیا تا جایی که به سازمان مربوط میشود بدون اذن مسئولین وزارت مربوطه آب هم نمیخورد. عالم و آدم دخیل و مقصرند اما هیچ گردی به دامن خود رهبری نمینشیند. تازه اگر جرأت کردی و صدایت در آمد وانتقاد کردی برایت پاپوش اطریشی هم میدوزند و بعد حتی حاضر نمیشنود تکذیبیه ات را هم درج کنند تا دیگر جرأت نکنی حتی به ملایم ترین شکل هم انتقاد کنی. در عین حالیکه اعضای سازمان باید در خصوص خطاهای ناکرده ذهنی خود هر شب حساب بدهند ولی رهبری سازمان بخاطر هدر دادن عمر یک جماعت برای ربع قرن هیچ حسابی نباید پس بدهد. در عین حالیکه اعضای فرقه باید بخاطر یک تماس ساده با همسر سابقشان توبیخ شوند اما رهبر فرقه برای گرفتن پول به همراه سفارش ترور از حاکمان بعثی باید حتی مورد ستایش هم قرار بگیرد که چقدر فداکاری کرده است. در عین حالیکه کسی که میخواهد از سازمان جدا شود و بر فرض انتقادی بکند مزدور است ولی آویختن به دامان درنده ترین جناح امپریالیزم عین خدمت به خلق است. در عین حالیکه شالوده سازمان را طی این سالیان اساسا با دروغ بافته اند اما هر کس جرأت کند اشاره ای به خاطراتش در سازمان بکند که مختصری گنده کاری های درون تشکیلات را بر ملا نماید دروغگو لقب میگیرد. و البته در عین حالیکه طرف انتهای خط مزدوری و خیانت و دروغگویی را در نوردیده است ولی در همان حال مثل نقل و نبات این واژه ها و خیلی بدتر از آنها را برای هر کس که بگوید بالای چشم ایشان ابروست بی دریغ مصرف میکند. این وسط طلبکار شدن از اتحادیه اروپا هم بخاطر عقب افتادن سرنگونی رژیم، آنهم صرفا بخاطر انتشار یک لیست که هیچگونه محدودیت سیاسی و عملی هم به دنبال نداشته است، از آن حرفهاست که اولا از یک وقاحت مفرط ناشی میشود و ثانیا فقط در دنیای مجازی فرقه خریدار دارد. فتح دادگاه لوکزامبورگ به دنبال فتوحات بلژیک و استراسبورگ و پیروزی در جبهه نروژ همانطور که خودت هم اشاره کردی نهایتا نمیتواند مهمتر از فتح مهران باشد که قرار بود فتح تهران در فردای آن صورت بگیرد. آنزمان نام سازمان در هیچ لیستی نبود و سلاح ها و کمکهای بی دریغ صدام هم بود و رزمندگان هم پا به سن نگذاشته و در حال و روز خوش تری از امروز بودند اما هیچ اتفاقی نیفتاد. داستان البته تا اینجا یک کمدی جالب است، ولی وقتی به سرنوشت بسیاری از انسان های صادق و فداکار که در این گیرودار اسیر و گرفتار شده اند و خانواده های دردمندشان که سالیان سال است چشم براه عزیزانشان در غصه و غم فرو رفته اند فکر میکنی، قصه فوق العاده تراژیک میشود.
در مورد آقا جلال هم خیلی مایل بودم به مکاتبه ادامه میداد ولی این کار را نکرد و من هم خوب میدانستم که این کار را نخواهد کرد چون قطعا اجازه چنین کاری به او داده نمیشود. اگر من هم در موضع او بودم جز فحاشی و هتاکی و تهمت زدن کار دیگری از دستم بر نمی آمد و محال بود بتوانم کلامی حرف منطقی بزنم و به شیوه تمامی انسان های امروزی جواب انتقادات را بصورت مستدل بدهم. بنابراین شرایط او را خوب درک میکنم و انتظار بی جا هم از وی ندارم. قصد من هم از نوشتن نامه صرفا روشنگری در مورد یک موضوع بخصوص بود وگرنه احترام شخص ایشان همیشه بر من واجب است.
و اما در پایان نامه ات یک بحث سیاسی کرده بودی که فقط باید بگویم دست روی دلم نگذار. جانا سخن از دل ما میگویی. در همین رابطه من معتقدم که اگر ندانم کاری های این طرف قضیه نبود الان سازمان مجاهدین خلق به صورت فعلی وجود نداشت و اینهمه افراد گرفتار نبودند. بهرحال هرچه در خصوص سازمان بگوئیم یک وجه آنهم اینست که برخوردهای غیر اصولی از طرف مقابل سبب رشد این جریان به صورت امروزی درآمده و باعث گردیده تا عده زیادی اسیر شوند.
موضوع آخر که فعلا میخواهم مطرح کنم به این ترتیب است که تو چند سال پیش کتاب خاطراتت را نوشتی که در آن زمان خیلی خوب و روشنگرانه بود و روی خود من با وجودی که سالها در سازمان بودم تأثیر زیادی گذاشت. این کتاب البته صرفا حاوی فاکت ها و شرح وقایع بود و خود خواننده می بایست آنها را در دستگاه خودش تجزیه و تحلیل میکرد که این البته نقطه قوت کتاب بود. اما در شرایط فعلی من فکر میکنم که نیاز به یک کتاب در تکمیل کتاب اول است که قدری به محتوای فرقه بودن سازمان بپردازد. اینکه مثلا انقلاب ایدئولوژیک، از بعد تحمیل روانی اعتقادات با استفاده از شگردهای شناخته شده معمول در همه فرقه ها، به چه صورت در سازمان مسئله کنترل نیرو را حل کرده است. کتاب خاطرات یک شورشی در واقع چگونگی ها را توضیح میدهد ولی به چرائی ها از بعد تحلیلی نمی پردازد. بعد از این مدت که در خصوص فرقه ها و ربط آنها با سازمان مجاهدین خلق نامه نگاری داشتیم به نظرم رسید که بد نیست خودت که تسلط بیشتری داری به نوشتن کتابی در خصوص روشن نمودن زوایای پنهان فرقه در سازمان بپردازی. بهرحال من فکر میکنم که چنین کتابی جایش خیلی خالی است و کسی تابحال دست به این کار نزده است. چه در خارج کشور و چه در داخل کشور کتاب و مقاله و رساله در خصوص فرقه ها فراوان یافت میشود که متأسفانه یا اصلا به مقوله سازمان اشاره ای نکرده اند و یا اگر کرده اند توسط کسانی بوده که در خصوص سازمان صرفا خوانده اند و خودشان تجربه ای نداشته اند. هیچ یک از جداشدگان نیز در عمق تحلیلی مسئله وارد نشده و صرفا به بیان نمونه های تکان دهنده که اغلب عجیب و غیرقابل باور می نماید پرداخته اند.
دیگر خداحافظی میکنم و برایت آرزوی سلامت و موفقیت دارم. به همه دوستان و آشنایان سلام برسان. به امید دیدار هرچه زودتر.
قربانت ابراهیم
ضمائم:
– ترجمه مقدمه کتاب Iran Target نوشته Scott Ritter
– ترجمه بخش پایانی کتاب State of War نوشته James Risen
– ترجمه نشریه New Yorker مربوط به ماه مارس 2006

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا