حقیقت استحاله سازمان مجاهدین خلق به فرقه رجوی

“فرقه‌ها در تبلیغات مستمر درونی خود نیاز دارند خود را برتر از دیگران نشان دهند و تصویر شکست‌ناپذیری از رهبری یا مراد فرقه به مریدان و اعضای خود القا کنند. از این منظر، درک اعضای فرقه از رهبر مانند موجودیست فرا – بشری که با آنها سالهای نوری فاصله دارد، با دنیای غیب مرتبط است، و یک نیروی نامریی همواره از او حفاظت میکند، و تنها “خدا” میتواند از او درباره ی اعمالش سئوال کند. از همین رو، به اعضای فرقه باورانده می‌‌شود که آنها عاجز از فهم این رهبری هستند و تنها از طریق یک حلقه ی واسط ممکن است به آن نزدیک شوند. بی‌دلیل نیست که برای ارتباط باچنین پدیده ی فوق بشری باید یا او را در “نوک پیکان تکامل!” برای مراد یا رهبر فرقه‌ها پاسخ به این نیاز از نان شب هم واجب تر است.

در آنطرف سکه چنین نیازی برای کنترل مطلق بر ذهن قربانی، مریدانی باید باشند که تسلیم چنین مرادی گردند و به فرامین او، بی‌ چون و چرا، گردن بگذارند. چنین انسانی ابتدا باید از خویشتن انسانی خویش فاصله بگیرد تا بتواند قلب و روح خود را یکجا تسلیم رهبری کند. برای این کار شخص باید بپذیرد که او موجودیست خوار و خفیف که چنانچه از رهبر عقیدتی فرقه فاصله بگیرد یا در دنیای “مادون انسانی خارج” جذب دنیای بورژوازی شده، یا به دامان رژیم می‌غلطد.

در این دستگاه فکری هر کس و هر چیز تا آنجا ارزش دارد که در خدمت این ایدئولوژی و دستگاه رهبری آن باشد. در این میان آنچه که بیش از هر چیز دیگری قربانی میشود همان ارزشها و سنتهای انسانی هستند که روزی خود انگیزه جذب به فرقه بودند. ولی حالا این انسان طور دیگری فکر میکند، به دنیا و مسائل آن فقط از دید محدود و منطق فرقه می‌نگرد، آرزویش رساندن رهبری به قدرت در “پایتخت شیر و خورشید” است، و اگر هم جنب و جوشی میکند برای این است که … به زعم آنها رهبری “مال رهبری” مجاهدین بوده، و اگر میخواهد در ایران انقلاب کند برای این است که میخواهد “شیعیان ایران را به رهبری واقعی خود وصل کند.” پس در این مسیر هرچه مانع است باید برداشته شود، هر دستی مجاز است که شکسته شود، هر دهانی میتواند دوخته شود، و هر دروغی مجاز هست که گفته شود. به این ترتیب، برخلاف رسم فرقه‌های کلاسیک، برای عرض ارادت به این رهبری، شرط نزدیکی جغرافیائی به فرقه ضرورتی ندارد. چنین مریدی میتواند در “شهر اشرف!،” در پاریس، یا در ایالت ماساچوست امریکا باشد!

حلقه ی وصل به رهبری! یعنی موجودی که اگر چه مثل خود رهبری در عرش اعلی سیر نمیکند، ولی او را بیشتر از همه “گرفته” (فهمیده) و از این رو هر کس که خواهان وصل به رهبر عقیدتی‌ست باید از کانال این حلقه ی واسط رد شود. حالا دیگر رهبر فرقه لازم نیست که از خودش بگوید و تعریف کند تا مبادا در اعماق ذهن مریدان متهم به فردیت و خودخواهی شود، این وظیفه به “حلقه ی واسط” محول شده است تا هم ضربه‌گیر کارهای غلط رهبر “خاص‌الخاص” باشد و هم هر زمان که دهان میگشاید دیگران را، مستقیم و غیر مستقیم، به عبودیت او فرا خواند. خانم مریم رجوی از سال ۱۳۶۴ شمسی و پس از “انقلاب ایدئولوژیک درونی” مجاهدین این مسئولیت را به‌خوبی انجام داده است.”

رهبر فرقه ای

متن فوق قسمت کوتاهی از مقاله ی بیست و اند صفحه ای شخصی بنام احمد باران است که من سال ها پیش آنرا از یکی دو وبسایت معروف دریافت کرده ام.
درمورد تبدیل سازمان مجاهدین اسبق به فرقه ی منحط رجوی، کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است که نظر شخصی من بعنوان یک زخم خورده و داغدیده از مناسبات غیر انسانی رجوی این است که نوشته ی آقای احمد باران از لحاظ گفتن اصل مطلب و انشای خوبی که بکار برده ، جالب و مختصر و مفیدتر است.

انگیزه اینجانب از آوردن این متن و البته تایید کامل آن بلحاظ شناختی که در جریان مسافرت های ملاقاتی برای دیدن عزیزانم در اشرف بدست آورده ام، این است که این فرقه ی منحط و ضدبشری که ضربات سختی به خانواده ی من هم وارد کرده ، نوشتن مقاله ای توسط این گروه در رد فرقه گرایی در سازمان استحاله یافته ی مجاهدین خلق است و گروه خود را مجموعه ای از روشنفکران؟! نامیده و گفته است که در حق آنها از حیث فرقه نامیده شدنشان جفا شده است!

من فکر میکنم که با آوردن دلایل مستدل که درستی آنها را رفتار روزمره مجاهدین خلق قلعه ی مانز نشین به ثبوت رسانده ، احتیاجی به پرنویسی ندارم.

به امید باز شدن راه ارتباطات تلفنی با عزیزان مان و بخصوص با لحاظ اینکه مادر 87 ساله ام در فراق فرزند خود بی تابی میکند و نگران آنست که قبل از شنیدن صدای فرزندش سید مرتضی و دیدن چهره اش در یک ملاقات که حق مسلم اوست ، با زندگی وداع کند.

رضا اکبری نسب

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا