ارباب بعدی رجوی چه کسی خواهد بود؟

نگاهی گذرا به عملکرد مسعود رجوی به عنوان رهبر سازمان فرقه گون مجاهدین خلق، نکته ای را به ذهن متبادر می سازد و آن این که رفتار این شخص در درون و برون مناسبات بسیار دوگانه و متضاد است. و دیگر این که استراتژی شخص رجوی در یک کلمه متبلور می شود و بس و آن هم مزدوری است.

او از ابتدای خروج از ایران به دنبال اربابی بوده تا به قیمت مزدوری برای دشمنان ایران زمین و خیانت به هم وطنانش ، به نان و نوایی برسد. او در این راه البته نیروهای نگون بخت را هم می خواهد به هر طریق ممکن با خود همراه سازد. اگر با مغزشویی جواب گرفت که هیچ اگر موفق نشد از این راه فردی را مجاب به همراهی با تاکتیک های متعفنش کند، به زور متوسل می شود.

او در مقابل نیروهای ناآگاه خود چنان با توپ و تشر حرف می زد که انگار همین فردا سرنگونی در دسترس است و چنان به تهدید جداشدگان می پرداخت که انگار خبری است و نعره می کشید و مانند گرگ سعی در دریدن افراد خودش داشت و در درون مناسباتش افراد را تهدید به مرگ می کرد.

شاهد بودیم که فرار خود از فرانسه را یک پیروزی بزرگ نامید ولی بعدا با خفت و خواری از عراق اخراج شد و حتی حاضر نشد به نیروهای خود پاسخگو باشد. در مورد رفتن به عراق نعره سر می داد که بر می افروزد آتش بر کوهستانها! ولی در نهایت این آتش دامن فرقه را گرفت و در عراق سوختند.

رجوی از ابتدا تا کنون مدعی است که سرنگونی نزدیک است!! اما این وعده سرخرمن او هیچ گاه به نتیجه نرسید. رجوی در نشست های توجیه عملیات های گردانی، چلچراغ و فروغ جاویدان چنان نعره می کشید و وانمود می کرد که سرنگونی با این عملیات در دسترس است و برای نیروهای خود قیافه می گرفت که دیگر کار تمام است ولی بعد از شکست شاهد بودیم مقصر اصلی را نیروهای خود معرفی کرد تا به کسی پاسخگو نباشد.

در حمله دوم آمریکا به عراق در بالاترین حد از صاحب خانه یعنی صدام دفاع کرد . اما بعد از سرنگونی صدام او را دیکتاتور نامید و چنان در برابر نیروهای آمریکایی عنان را از کف داد و به همکاری همه جانبه با آنان پرداخت که اصلاٌ قابل باور نبود و انگار نه انگار که این همان رجوی است که در نشست های باقرزاده به بد گویی از امپریالیسم مشغول بود و پرچم به اصطلاح سرخ بلند کرده بود.
در رابطه با دستور خلع سلاح نیروهای سازمان مجاهدین توسط غرب چنان عقب نشینی کرد که انگار شعارهایی که قبلا می داد یادش رفته است! که ما باید به سمت ایران می رفتیم نه اینکه تسلیم آنان شده و خلع سلاح شویم و جالب اینکه از تسلیم شدن نیروها هم راضی بود .

بعد از سرنگونی صدام، رجوی راه دیگری در پیش گرفت یعنی خط موازی با آمریکا. این خط را تجزیه و تحلیل می کرد که در این شرایط لازم است با آمریکا خط موازی در پیش گرفته چون منافع ما دقیقا مانند آنان است یعنی عملا ارباب جدیدی برای خود انتخاب کرد و این دقیقا نمونه بارز حالت تدافعی و موش گونه او بود و حتی گفته بود اگر لازم باشد دامن هم خواهد پوشید.

اما موضعگیری رجوی برای نیروهای خود به گونه دیگری بود. او برای ماندن در اشرف به نیروهای خود پیام داد که هرگز اشرف را تخلیه نخواهد کرد و تا پای جان حتی اگر همه کشته شوند در اشرف که جنبه ایدئولوژیک هم دارد باقی خواهند ماند به همین خاطر باعث مرگ تعداد زیادی از اعضا شد. اما بعد از آن رجوی شعارهایش را فراموش کرد و وقتی خانم کیلینتون با آنها وارد معامله شد و پیشنهاد داد تا در قبال خروج نام سازمانش از لیست، اشرف را تخلیه کنند، دمش را روی کولش گذاشت و آنجا را تخلیه کرد.  رجوی حاضر شد شبانه و با خفت و خواری اشرف را تخلیه کند و به لیبرتی برود. در آنجا هم نتوانستموضعش را حفظ کند و در نهایت راهی جز انتقال به آلبانی نداشت. در آلبانی و کیلومترها دور از خاک ایران، فقط می تواند در کنار سناتورهای از دور خارج شده غربی به سرنگونی و ارتش خیالی اش فکر کند و شعار توخالی سر دهد.

من و بقیه افراد جدا شده همیشه شاهد بودیم که موضع رجوی برای افراد در تشکیلات تهدید بود و برایش فرقی نداشت شورایی باشد یا نفرات خود سازمان و چنان کینه ای از خود نشان می داد که به ما القا کند که اگر به قدرت نرسید مقصر دیگران هستند. و جوری واکنش نشان می داد که هیچکس به او انتقادی نکند چون به این اعتقاد داشت که هیچ کس نباید از وی و خط و خطوطش انتقاد کند.در این راستا حتی بهنیروهای با سابقه و کارآمدتر از خودش هم رحم نکرد بهعنوان نمونه علی زرکش و  مهدی افتخاری که همه داستان سر به نیست شدنشان توسط رجوی را می دانیم.

وقتی رجوی ها در مورد مقاومت و مبارزه حرف می زنند بسیار خنده دار است چرا که آنان در گذرگاه های حساس نیروهای خود را رها کرده و به خارج از عراق فرار کردند. بطور نمونه فرار از ایران در سال 60 ، فرار رجوی از عراق در سال 1370 ، فرار مریم رجوی در سال 1382 . همیشه قبل از فرار چنان دم از مبارزه می زدند که نیروها فکر می کردند از سران فرقه آبی گرم می شود ولی متاسفانه این نیروها بودند که باید جان می دادند . حال رجوی و بانو هم چنان در باتلاقی که خودشان درست کردند گیر افتاده اند و با شعار های توخالی و سرکاری ارتش آزادیبخش به نیروهای خود روحیه می دهند تا به حیات سیاسی خود ادامه دهند. اما مسئولین و اعضای فرقه چنان فرسوده و ناتوان شدند که به درد ارتش کاغذی رجوی نمی خورند و باید در فضای مجازی به دیگران لگد بزنند و امورات خود را سر کنند.
چیزی که رجوی از درک آن عاجز است این است که زمان مصرفش برای غرب هم تمام شده است. واقعیت این است که اربابان غربی رجوی هم در این مسئله با مردم ایران اتفاق نظر دارند که رجوی هیچ گاه قابلیت های یک آلترناتیو را برای جمهوری اسلامی نداشته است. کارکرد او فقط در حد مزدور بله قربان گویی بوده است که به نظر می رسد تاریخ مصرفش رو به پایان است.

باید دید این بار رجوی چه کسی را به عنوان ارباب جدید اختیار می کند؟!

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا