پشت نگاه های ساکنین قلعه مانز

اعضای حاضر در کمپ مانز مجاهدین خلق ( اشرف 3)، افرادی گرفتار هستند که حسرت هایشان را پشت دربهای کمپ پنهان کرده اند. این افراد هیچ گاه زندان و اسارت را انتخاب نکردند. هر کدام به طریقی به اینجا کشانده شدند و این اسارت در دیار غربت بر آنها تحمیل شد. سران سازمان مجاهدین خلق، در راه قدرت طلبی ها و مطامع شخصی شان هر کس را توانستند به اسارت کشانده اند و هنوز هم سعی دارند تا افراد بیشتری را به دام بیاندازند.

کسی که گرفتار شده باشد فکر و خیالش مدام در خاطراتش است، همواره با خاطرات خوش و حتی با خاطرات تلخش زندگی میکند. خاطرات خوش عامل و باعث “حسرت بدلی” می شوند. عاملی می شوند تا فرد مدام خیال بافی کرده و در تخیلات خودش بچرخد، زندگی کند، بی آنکه کسی متوجه شود. در حقیقت می توانم بگویم همین حسرت بدلی ها عاملی برای امید داشتن به آینده بشوند، امیدی که شاید روزی محقق شده و فرد بتواند در دنیای آزاد به حداقلی از خواسته های فردی خود برسد.

اما رجوی و سرانش چگونه میخواهند با این پدیدۀ حسرت بدلی تقابل کنند؟

رجوی مشکلش در این خصوص فقط اعضای رده پائین سازمان نیست، بلکه قبل از آنها با این مشکل مواجه است که به جز خودش سایر فرماندهان و مسئولین سازمان هم با این مشکل مواجه هستند و مسعود رجوی برای اینکه بتواند کاری از پیش ببرد لاجرم باید ابتدا ذهن آدم های نزدیک به خودش را صفر صفر کند زیرا خوب میداند تا زمانیکه آنان از این پدیده عبور نکرده اند سایر اعضا را نخواهند توانست که عبور دهند. ولی آیا مسئولین و سایر رهبران تشکیلات از این موضوع مستثنی هستند و می توانند که خود عبور کرده و سایرین را هم عبور دهند؟

پاسخ این است که خیر! آنها نیز دراین موضوع دست به گریبان هستند، آخر اغلب آنان یا قبل از پیوستن به سازمان ازدواج کرده بودند و همسر و فرزند داشتند و یا در زمانی که هنوز انقلاب ایدئولوژیک شروع نشده بود ازدواج های تشکیلاتی داشتند، یعنی به هر حال تشکیل خانواده داده بودند و در کنار کارهایی که در سازمان داشتند آرزوهایی را در سر می پروراندند که ممکن است در آینده به آن برسند.

اما نسلی هم بودند که نه قبل از پیوستن و نه بعد از پیوستن به سازمان ازدواج نکرده بودند و بقول معروف مجرد بودند. آنان نیز درگیریهای ذهنی خودشان را داشتند و برای یک آینده ای نامعلوم نقشه می کشیدند و در ذهن شان خیال بافی کرده و آرزوهایی را می پروراندند که شاید در آینده برایشان محقق شود. یعنی هر کدام  از افراد به نوعی درگیری ذهنی داشته و دارند.

در اصل اساس انقلاب ایدئولوژیک که مسعود رجوی به راه انداخت برای پایان دادن به زندگی هایی بود که در عالم واقع وجود داشت و یا زندگی هایی که در عالم خیال به آنها پرداخته می شد، رجوی تمام تلاشش این بوده و هست که افراد زیر دستش را از این بابت خلاص کرده و تبدیل به موجوداتی کند که تمام فکر و خیالشان فقط مسعود رجوی باشد، ولی گویی تا به الان شکست خورده و نتوانسته است که به این پروژۀ بلند پروازانه برسد. قطعا هرگز نخواهد رسید زیرا زیر دستهایش انسان هستند و تا زمانیکه تبدیل به ربات نشده اند دچار حسرت بدلی و خیالبافی خواهند شد.

اما رجوی چرا تلاش میکند که نیروهایش از این معظل و پدیده خلاصی پیدا کنند؟ چون او بخوبی میداند ذهنی که درگیر است، ذهنی که درگیر زندگی طلبی و خیالبافی است هرگز کسی نخواهد بود که تمام قوا انرژیش را برای او بگذارد و تا زمانیکه اینگونه است باید به زور درب های اشرف 3 را بسته نگه بدارد زیرا به محض باز شدن درب ها تعداد انگشت شماری در اشرف 3 خواهند ماند.

بخشعلی علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا