آشنایی، وصل و رهایی از سازمان مجاهدین خلق – قسمت اول

در مطلبی که به رشته تحریر در می آورم زندگی خود را به سه مرحله تقسیم می کنم تا قابل فهم باشد.

مرحله اول : کودکی تا پیوستن به سازمان مجاهدین خلق

اکنون قصد دارم در این مقاله به چند مرحله از زندگی خود بپردازم تا برای همه روشن شود که آشنایی با سازمان مجاهدین و بودن در تشکیلاتش چه عواقبی برای همه دارد. ابتدا به دو دهه اول زندگی خودم می پردازم وقتی معنای زندگی و مبارزه را فهم کردم مصادف بود با انقلاب مردم ایران و پیروزی آن.

انقلابی که گروه های مختلف مانند قارچ سبز می شدند و هر کدام با به رخ کشیدن سابقه مبارزاتی شان تعدادی از جوانان را جمع کرده و به فعالیت های خود ادامه می دادند. چیزی که در آن دوران بسیار چشمگیر بود شعار مبارزه با آمریکا بود و هر گروهی سعی می کرد بیشتر روی این مسئله کار کند.

گروه هایی مانند سازمان مجاهدین و فداییان بیشترین فعالیت در میان سایر گروهها را داشتند. آنان از سابقه اعضای خود که در زندان و یا درگیری کشته شده بودند سود بردند. البته خیانت های مسعود رجوی بماند و بماند که به خاطر جوی که وجود داشت با توجه به اظهارات زندانیان زمان شاه و جوسازی سازمان مجاهدین سعی نمودند روی این خیانت را بپوشانند.

رجوی بعد از آزادی از زندان سعی کرد با فریبکاری خودش را همراه انقلاب مردم ایران نشان دهد و به حمایت از رهبری انقلاب پرداخت. رجوی مواضع تند و افراطی هم در پیش گرفته بود مانند تسخیر سفارت آمریکا، اعدام سران جنایت کار حکومت قبلی و … .

هادی شبانی
هادی شبانی

اما این سیاه بازی رجوی مدتی طول نکشید و بعد از مدتی ماهیتش را نشان داد و در سی خرداد 60 دست به سلاح برد و عملاً کار مبارزه سیاسی به شکست انجامید و بعد اعلام نمود رهبری انقلاب باید به او داده می شد و این جایگاه حق او بوده است. اما چیزی که خودش را نشان داد دست بردن به سلاح و انجام ترورهای کور و کشتار مردم بی گناه بوده . در این راستا با انجام انفجارهای مختلف و به کشتن دادن نیروهایش فکر می کرد در این فضا حکومت و انقلاب نوپای مردم ایران بعد از شش ماه سرنگون خواهد شد.

در این فضا با توجه به ذهنیتی که داشتم و دگم بودن خودم فکر می کردم خط و راهشان درست است و در این فضا بود که سعی نمودم با سازمان ارتباط برقرار کنم. چرا عنوان می کنیم افراد در مناسبات سازمان تحت مغزشویی مستمر قرار دارند بخاطر اینکه ذهن شان را به روی واقعیت های موجود در بیرون می بندند و حاضر نیستند به حرف درست دیگران گوش کنند. این یکی از عملکردهای فرقه ای سازمان می باشد و اکنون هم در اروپا شاهد هستیم در عصر آگاهی باز نفراتشان حاضر نیستند به حرفهای مخالفین گوش کنند و چشم و گوش بسته هر چیزی که رجوی ها می گویند انجام می دهند.

بعد از سعی و کوشش در سال 63 موفق شدم با سازمان ارتباط برقرار نموده و در پائیز سال 64 به پاکستان رفته و از آنجا به عراق رفتم. در آن مقطع فکر می کردم این کارم در راستای آزادی مردم ایران است ولی نمی دانستم در چاهی که رجوی برایم کنده فرو رفته و راه بازگشتی متصور نیست. در قسمت بعدی به این نکته اشاره خواهم نمود.

ادامه دارد…

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا