
مقدمه
من، فریدون ابراهیمی، سالها در اسارت روانی سازمان مجاهدین خلق بهسر بردم؛ سازمانی که در پس شعارهای آزادی، برابری و عدالت، عمیقترین لایههای تحقیر، سوءاستفاده، و سلطه بر انسان را پنهان کرده بود. در اینجا، بخشی از آنچه دیدم، تجربه کردم و فهمیدم را، برای روشنگری ثبت میکنم.
“ارتقا خواهران / احیا برادران”: واژگانی که میسوزاندند
از همان ابتدا با واژههایی روبهرو شدم که ابتدا تصور میکردم بار انقلابی دارند، اما رفتهرفته فهمیدم که اینها ابزار سلطهاند. واژههایی مثل “ارتقا خواهران” و “احیا برادران” فقط در ظاهر زیبا بودند.
مسعود رجوی میگفت:
“مرد جنس نرینه و وحشی است، باید سرکوب شود، و تنها راه نجات او این است که در برابر خواهران سر خم کند، تا احیا شود.”
با این گفتار، زنان را در موقعیت فرماندهی مردان قرار داد. اما هدفش رشد زنان نبود؛ هدف اصلی فروپاشی هویت مردانه، و سپس بهرهبرداری جنسی از زنان بود.
طلاق ایدئولوژیک: نابودی عشق و پیوند
هیچچیز در این سازمان مقدس نبود. نه عشق، نه خانواده، نه فرزند. وقتی مجبور شدیم طلاق ایدئولوژیک بدهیم، در واقع از بخشی از انسانیتمان جدا شدیم.
رجوی میگفت:
“رهایی از دلبستگی، شرط ورود به ارتش آزادیبخش است.”
زنان عقیم میشدند، بچهها را از مادر جدا میکردند، و شوهرها را به واحدهای دور میفرستادند. ما فقط جسم بودیم، بدون اختیار، بدون احساس.
غسل هفتگی و عملیات جاری: تمرین تحقیر
هر هفته باید در نشستهایی شرکت میکردیم به نام “عملیات جاری” یا “غسل”. در آنجا، باید بلند میشدیم و افکار، تمایلات جنسی، حسادت، عصبانیت یا هر چیزی را که در ذهنمان گذشته بود، فاش میکردیم.
یکی از مسئولین میگفت:
“اگر به زنت فکر کردی، یعنی هنوز نرینهای. باید له شوی.”
آنقدر گفتند که خودمان از خودمان بیزار شدیم. باور کرده بودیم که حق نداریم احساس داشته باشیم.
فرماندهی زنان و سرکوب مردان
یکی از شگفتانگیزترین صحنههایی که هرگز فراموش نمیکنم، زمانی بود که فرماندهمان، زنی بود که میتوانست هرگونه پرخاشی به ما بکند و ما فقط باید اطاعت میکردیم.
ما مردها به خودمان اجازه نمیدادیم حتی چهرهمان را درهم بکشیم. چون رجوی گفته بود:
“برای رسیدن به قله رهایی باید از خواهران فرمانپذیری کامل داشته باشید.”
حتی باور نمیکنید، اما من مشاهده کردم که مردان مسئول و فرمانده در قرارگاه بهقدری شستشوی مغزی شده بودند که وقتی حیوانات نر مثل سگ یا گربه میدیدند، به آنها سنگ میزدند.
باورشان شده بود که “نرینه” مساوی با “وحشی” است. با صدای بلند میگفتند:
“این نرینه است، باید سرکوب شود!”
و بعد به خودشان حق میدادند که اگر زنی به آنها توهین یا تحقیر کند، باید بپذیرند؛ چون این یعنی “احیا شدن”.
نتیجهگیری: رهایی از جهنمِ زبانی
زبان در این سازمان، وسیله ارتباط نبود؛ وسیله اسارت بود. واژگان طراحی شده بودند تا ذهن را تسخیر کنند، هویت را از بین ببرند، و انسان را به ابزار تبدیل کنند.
امروز، سالها پس از جدایی، هنوز وقتی واژههایی مانند “احیا”، “غسل”، یا “طلاق ایدئولوژیک” را میشنوم، تهوع میگیرم. اینها فقط کلمات نیستند، یادآور فریب، سلطه و جنایتی بیپایاناند.