آقای محمد کرمی در وبلاگ خود حول اعتراضات اخیر اعضای فرقۀ مجاهدین علیه رهبرانشان سخنانی ابراز کرده اند که قابل تأمل است. آنگونه که آقای کرمی شرح داده، نوروز سال جاری افرادی اقدام به پخش شب نامه در پارکینگ اصلی قرارگاه اشرف نموده اند. این شبنامه ها و یا شعارنویسی ها، اساس استرتژی رهبر فرقه را زیر علامت سوآل برده و به دروغهای بیشمار رجوی نیز اشاره هایی کرده است. شاید خود این شعارنویسی و یا به قول آقای کرمی شبنامه نویسی، چیز خیلی جدیدی نباشد و کاری است که همیشه در درون این فرقه به صورت مخفیانه ادامه داشته و تنها در پروسه های کوتاهی (آنهم زمان اجرای نشستهای مغزشویی و تهدید و تطمیع) اینکار انجام نمی شده که دلایل آن هم روشن است. اما درز این خبر به بیرون از فرقه، آنهم زمانی که مسئولین به گونه ای سفت و سخت ترددها را کنترل می کنند و دور تا دور مقرشان را هم پلیس و سربازان عراقی اشغال نموده جای تأمل دارد. در دهۀ 1370 رهبران فرقه، بگیر و ببندهای زیادی در پادگان اشرف به انجا م رسانیدند که از دید اکثریت مطلق اعضای سازمان مخفی مانده بود. شروع اینکار البته از سال 1373 بود که تا سالهای بعد نیز به شکل خفیف تر و محدودتری انجام می گرفت. علت این بگیر و ببندها و زندانی کردن ها و حتا قتلهای مخفی و بی سر و صدا، در مرحلۀ اول خاموش کردن صدای مخالفتهایی بود که به مرور داشت فرا گیر می شد و پایه های تشکیلات فرقه را مثل موریانه از درون دچار پوسیدگی می کرد و در مرحلۀ بعد بحرانی بود که به گفتۀ مسعود رجوی به دلیل نفوذ مزدوران رژیم به داخل فرقه اش، مناسبات تشکیلاتی-مذهبی اش را تحت الشعاع قرار می داد. به همین دلیل بحثهای مربوط به قبیح بودن محفل گرایی (که نام دیگر گفتگوهای دو یا چند نفرۀ اعضا با یکدیگر بود) توسط مسعود رجوی رواج یافت و بعدها محفل زدن را به نام شعبۀ سپاه پاسداران به ثبت رسانیده و برخوردهای جدی و حتا فیزیکی برای آن در نظر گرفته شد. اعضای معترض این فرقه در گفتگوهای شخصی و خصوصی به مسائل درون تشکیلاتی پرداخته و عملکردهای سران فرقه را نقد و تحلیل می کردند. طبیعی بود که در این نشستهای خصوصی و مخفیانه، به بسیاری از نقاط ضعف و اشتباهات مسعود رجوی و استراتژی مورد نظرش اشاره می شد که به نفع فرقه نبود. به همین خاطر اجازۀ شکل یافتن چنین تجمعاتی داده نمی شد و بشدت با آن برخورد صورت می گرفت. بعد از بگیر و ببندها، این محفلها می توانست بشدت به زیان رجوی باشد چرا که او همیشه رژیم را متهم به نقض حقوق بشر و داشتن زندانها و شکنجه گاهها می نمود و اینکه آزادی بیان را به زنجیر کشیده اند، و محفلها محل مناسبی بودند برای صحبت در این زمینه و نیز نشر این خبرها به خارج از اشرف توسط کسانی که به خارج تردد داشتند و یا از فرقه جدا می شدند. همچنین بعد از گسترش یافتن بحثهای مربوط به طلاق ایدئولوژیک و بالا بردن رهبر این فرقه در حد مقام مطلقۀ ولایت فقیه، این محفلها می توانست رنگ و بوی مخربی برای پایه های این دیکتاتوری مذهبی-تشکیلاتی داشته باشد و به زیر سوآل کشانیدن این مقام معظم و خدشه ناپذیر که تنها و تنها به خدا پاسخگو بود (عین گفتۀ مریم عضدانلو در نشستهای عمومی) این براحتی تمامیت فرقه را به فروپاشی می کشانید. نتیجه اینکه در این محفلهای مخفی، اعضا روی بحث طلاق نیز انگشت می گذاشتند و این یعنی نفی رهبری عقیدتی مجاهدین و نفی رهبر این فرقه. ضمن اینکه بحث بر سر جداسازی شدید و غیر قابل باور زن و مرد در این فرقه که شعار محوری اش زن گرایی و نفی زن ستیزی و نفی جداسازی زن و مرد بود، می توانست معضلی سیاسی برای فرقه ایجاد کند و تمامی شعارهای مریم رجوی در خارج علیه رژیم حاکم بر ایران (که خانم مریم مدعی زن ستیزی آن بود و حکومت را به تبعیض شدید جنسی و جداسازی شدید زن و مرد متهم می کرد) را نقش برآب کرده و تافته های او را پنبه نماید. پس باید به هر قیمت خوره ای به نام محفل را از درون تشکیلات ریشه کن می ساخت. جالب اینجا بود که هرگاه شکستی استراتـژیک و یا سیاسی-نظامی نصیب رهبر فرقه می شد، دوباره نشستهای تهدید و توهین آغاز شده و در آن تمامی مصائب را به محفلها نسبت می دادند تا هرگونه محفلی را ریشه کن کنند! الغرض، در سال 1376 رهبران این فرقه مدعی شدند که شبکه ای از مزدوران رژیم را در درون مناسبات کشف و نابود ساخته اند! این کار با آب و تاب عجیبی در رسانه های مجاهدین و از جمله در نشریۀ مجاهد آن زمان به چاپ رسید. افشاگریهایی نیز در آن نشریه به چاپ رسیده بود که برگرفته از دستخط عده ای از اعضای پیشین همین فرقه بود. اینکه به طور طبیعی چند نفر نفوذی را بخش اطلاعات و امنیت فرقه توانسته بود گیر بیندازد معلوم نیست ولی دستنوشته ها عملاً چیزی را به اثبات نمی رساند و تقریباً تمام آن نوشته ها توسط اعضای خود سازمان که سالها برای رجوی کار کرده بودند نوشته شده بود. کسانی که نمی خواستند بیش از این در فرقه بمانند و برای رفتن ناچار بودند برای اینکه به زعم مسئولین فرقه به دام رژیم نیفتند، در یک نوشته با خط خود اعلام بریدگی از مبارزه کرده و یا اگر مدعی اشتباه استراتژی رجوی بودند می باید در مورد نفوذی بودن خود می نوشتند و اینکه مزدور رژیم بوده و برای جاسوسی به ارتش آزادیبخش رجوی آمده اند! به این ترتیب به آنها اجازه داده می شد که برای مدتی زندانی باشند و بعد به ابوغریب رفته و از آنجا هم اگر صدام اجازه می داد با اسیران عراقی تبادل شوند!!! ولی شگفت اینکه رجوی با تمام این کارها نتوانست جلوی محفل زدنها و اعتراضات و شعارنویسی ها را بگیرد و این کار در هر فرصتی انجام می گرفت. من طی حدود 20 سال حضورم در قرارگاههای نظامی مجاهدین بارها شاهد اینگونه شعار نویسی ها بوده ام. اولین بار سال 1365 در پایگاه منصوری واقع در کردستان عراق، ما را با عجله به نشستی بردند و آقای محمد الهی طی سخنانی گفت در توالت شعارنویسی شده با این محتوا که شما مسعود رجوی را خدا کرده اید! بعد ایشان (محمد الهی که آن زمان فرماندۀ این پایگاه مهم محسوب می شدند و بعدها به خاطر اختلافات به قول بچه ها اصطلاحاً آرپی جی خوردند و موضعشان گرفته شد و مسئول پشتیبانی یک گردان کوچک را تحویلش دادند و بعد هم فرماندۀ یک دستۀ کوچک آتشبار به او داده شد) اعلام کرد که هرکس انتقادی دارد بیاید و مستقیم آنرا بگوید و شعارنویسی نکند. بعد هم شرح داد که ما مسعود را خدا نمی دانیم ولی او را بهترین بندۀ خدا می دانیم و به نشست خاتمه داد. نمونۀ دیگر، سال 1368 بود که در یکی از مقرها اطلاعیه ای داده بودند در انتقاد به تبعیضهایی که داشت انجام می شد. یادم هست که آن زمان فرماندۀ من برگه ای را آورد که در آن اعتراضاتی نوشته شده بود و می پرسید آیا این خط را می شناسی؟ بعدها دوباره در جاهای دیگر این شکل اعتراض ادامه می یافت. البته برخی از این اعتراضات مستقیم به خود مسعود رجوی نوشته می شد اما او با زرنگی خاص خود بخشنامه ای صادر کرد که در آن گفته بود از این پس هرکس مستقیم به مسئول خودش نامه بدهد و نباید به من نامه بنویسد و اینکار به نفع خود شماست!!! طبیعی بود که با این کار وی می خواست دعواها را به رده های پایین تشکیلات بکشاند تا کسی جرأت نکند اعتراضاتش را بنویسد و به مسئولش بدهد چون چنین اعتراضاتی در همان پایین سرکوب می شد و به حساب رهبر واریز نمی شد. باز هم این اعتراضات ادامه داشت تا اینکه خاتمی به دور دوم رسید و دهها موشک نیز از جانب رژیم به سوی پایگاههای فرقه پرتاب شد و عراق هم نتوانست برخلاف تفسیرها و تحلیلهای رجوی هیچ پاسخی بدهد. او که در استیصال مطلق ناشی از انتخاب خاتمی در دور دوم و پرتاب موشک قرار گرفته بود، به طرز کاملاً آشکاری در معرض انتقاد و اعتراض داخلی قرار داشت و گزارشات زیادی در رابطه با اوضاع سیاسی منطقه روی میز او می رفت. به همین علت وی برای فرار از این مشکل که تار و پود تشکیلات و استراتژی اش را از هم می شکافت، دست به دامان یک نشست سیاسی شد. در این نشست که تابستان سال 1380 برگزار و اساساً یک نشست تشکیلاتی-سیاسی بود، وی از اعضای فرقه خواست که از هرگونه لپّر خوردن سیاسی بپرهیزند و اجازه دهند سران فرقه در این مورد نظر بدهند و بعد مرزسرخهایی را مشخص نمود که کسی از آن خروج نکند. در این نشست رسماً گفت که «هرزه گردی سیاسی مرز سرخ است» و به این ترتیب افراد را از تحلیلها و تفکرهای سیاسی برحذر داشت. بلافاصله بعد از این نشست که همگان را از پیگیری مسائل سیاسی برحذر داشته بود، نشستهای خوفناک و طولانی دیگری را با کمک مریم عضدانلو آغاز نمود که سراسر توهین و تهدید و سرکوب بود. در این نشستها تمامی اشتباهات و شکستها به گردن اعضای فرقه انداخته شد تا رهبری فرقه از زیر بار پاسخگویی فرار کند. همان نشستهایی که به نام «نشست طعمه» در باقرزاده برگزار شد. اما نکتۀ جالب این بود که در یکی از این نشستها که خود رجوی در آن نقش قاضی و دادستان و وکیل مدافع را بازی می کرد، فردی که از اعضای ستادهایش محسوب می شد نیز به عنوان یک مجرم در دادگاه وی حضور یافت. این فرد متهم بود که در تشکیلات مخوف این ولی فقیه مطلقه، به خود اجازه داده که اطلاعیه صادر کند و آنرا به تابلوی ستاد بزند!!! این علنی ترین اقرار به این مسئله بود که معترضانی هم در تشکیلات حضور دارند که ناچارند شعارنویسی کنند و یا اطلاعیه صادر کنند! مسعود رجوی که در این دادگاه به شدت مظلوم نمایی می کرد، ابتدا با معصوم جلوه دادن خاص خود، وی را که از ترس بشدت به خود می پیچید به آرامش دعوت کرد و سپس گفت مگر شما نمی دانید که پخش اعلامیه علیه سازمان جرم محسوب می شود؟! بعد از آن به شرح این مسئله پرداخت و گفت که این شخص نوشته ای به تابلو ستادشان زده بوده که در واقع یک اطلاعیه! به حساب می آید و این کار جرم بزرگی است. نهایتاً اما بعد از زمانی طولانی فحش و ناسزا و توهین و تهدید به این فرد که بالای 60 سال سن هم به نظر میرسید، (آنهم با جرم خودساختۀ مسعود رجوی با این عنوان که اطلاعیه علیه فرقه صادر کرده بوده است!)، آقای رجوی مثل همیشه از لطف و محبت و بخشایش بی پایان خود استفاده نمود و او را مورد عفو ملوکانۀ خود قرار داد! بگذریم که اطلاعیۀ این پیرمرد بینوا، تنها یک دستنوشتۀ سادۀ انتقادی بود که از ترس به تابلو زده و به مسئولینش نداده بود. به هرحال اینگونه شعارنویسی ها و شبنامه و اطلاعیه پخش کردنها چیز عجیبی در یک سیستم دیکتاتوری نیست. وقتی نظام و حکومتی از مسیر دمکراسی خارج شود و اجازۀ بیان آزاد اعتراضات و انتقادات سازنده به مردمش را ندهد و مطبوعات و رسانه ها انحصاری باشد، طبیعی است که در آن اعتراضات زیرزمینی و مخفی شده و راه به شبنامه و شعارنویسی می برد. اما نکتۀ مهم این قضیه، درج این خبر به بیرون است. آنهم زمانی که فرقه مدعی است هیچ مخالفی در درون مناسباتش ندارد و شبکه های جاسوسی و مزدوری رژیم را هم بکلی نابود ساخته است! باید دید این خبر اگر به شکلی که آقای مرادی عنوان کرده در اشرف روی داده باشد، چه کسی یا چه کسانی آنرا به بیرون اشرف منتقل نموده اند و اینکار از چه طریقی انجام گرفته است؟ حامد صرافپور